#وصیت_از_شهدا
✍ تازه امده بود سقز یک روز شاید هم دو روز . باید حمله می کردیم به یک روستا که نزدیک سقز بود . ضد انقلاب جمع شده بود آن جا.
دو سه تا از بچه ها فشنگ شان تمام شد. خواستیم عقب نشینی کنیم محمود گفت من یک قدم هم عقب نمی آم .
گفتم :اگر گلوله هات تموم شد چی کار می کنی؟گفت جنگ تن به تن.
💢ماندیم چه کار کنیم در همین حال محمود سر یکی از کومله ها را هدف گرفت و زد . طرف با صورت آش و لاش از پشت تخته سنگ افتاد بیرون شروع کرد به غلت خوردن . دست یکی دیگرشان را هم زد . بچه ها شیر شدند . دو سه تای شان را هم آنها زدند .
محمود کم کم شروع کرد جلو رفتن . کومله ها آنهایی شان که زنده مانده بودند پا گذاشتند به فرار.
فردای ان روز محمود شد مسوءول گروه اسکورت ((دیواندره-سقز))
#شهید_محمود_کاوه
📚منبع: سایت سبک بالان
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#وصیت_از_شهدا
✍ يك وانت سه چرخ خريده بود، چهار هزار تومان. صاحب ماشين رويش نوشته بود «پروانه عشق، دنياى آرزو» عقبش هم نوشته بود
«شصت تا، خانه; هشتاد تا، بهشت زهرا.»
پاكش نكرد. مى گفت «اينجورى كسى شك نمى كنه.»
باهاش همه كار مى كرد. اعلاميه ها را مى كرد لاى ابرهاى تو پشتى.
پشتى ها را هم با همان پروانه عشق مى فرستاد اين طرف آن طرف. سوار شدنش دردسر بود، داخلش همه چيز پيدا مى شد; تفنگ نارنجك، فشنگ.
#شهید_بروجردی
📚منبع : برگرفته از مجموعه كتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | عباس رمضانی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊