16.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مجموعه پادکست های میهمان "رمضان"
⬅️سیره و خاطرات و وصایای شهدای ماه مبارک رمضان
🔰قسمت ششم:
🌹*شهید هرمز(میثم) محمدبیگلو*🌹
★ــــــ★ــــــ★ــــــ★
#میهمان_رمضان
#پادکست
#شهر_رشت
#چالوس
#پاوه
#ورزش_هندبال
#ساده_زیستی
#شلمچه
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🏷#زندگینامه_شهيد_چمران
✫⇠بہ روایت همسر(غاده جابر)
✫⇠قسمت : بیست و یکم
🍃در وجودم دوست داشتم لبنان بمانم و آمادگی زندگی کردن در ایران را نداشتم،در ایران ما چیزی نداشتیم .به مصطفی گفتم مسئولیتش در لبنان چه میشود ؟ و تصمیم گرفتیم که مصطفی در ایران بماند و من هم تا مدرسه تعطیل بشود در لبنان بمانم و کارهای مصطفی را ادامه بدهم .
🍃می گفت: نمی خواهم بچه ها فکر کنند من و شما رفته ایم ایران و آنها را ول کرده ایم .در طول این مدت ، من تقریباً هر یک ماه به ایران بر می گشتم و ارتباط تلفنی با مصطفی داشتم ،اما مدام نگران بودم که چه می شود ، آیا این زندگی همین طور ادامه پیدا می کند؟
🍃تا اینکه#جنگ_کردستان شروع شد .
آن موقع من لبنان بودم و وقتی توانستم در اولین فرصت خودم را به ایران برسانم دیدم مثل همیشه مصطفی در فرودگاه منتظرم نیست .برادرش آمده بود و گفت دکتر مسافرت است .آن شب تلویزیون که تماشا می کردم دیدم اسم#پاوه و چمران زیاد می آمد .
🍃فارسی بلد نبودم . فقط چند کلمه، بیشتر متوجه نمی شدم ، دیگران هم نمی گفتند .خیلی ناراحت شدم ، احساس می کردم مسئله ای هست ولی کسانی که دورم بودند میگفتند: چیزی نیست ، مصطفی بر می گردد .هیچ کس به حرف من گوش نمی کرد.
🍃مثل دیوانهها بودم و دلم پر از آشوب بود .روز بعد رفتم دفتر نخست وزیری پیش مهندس بازرگان .آنجا فهمیدم خبری است ، پیام امام داده شده بود و مردم تظاهرات کرده بودند . پاوه محاصره بود . به مهندس بازرگان گفتم: من میخواهم بروم پیش مصطفی.به دیگران هر چه می گویم گوش نمی دهند . نمی گذارند من بروم...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🏷#زندگینامه_شهيد_چمران
✫⇠بہ روایت همسر(غاده جابر)
✫⇠قسمت : بیست و چهارم
🍃به هرحال ، تصمیم گرفتم بمانم تا آخر و برنگردم البته به سردشت که رفتیم ، من به اکیپ بیمارستان ملحق شدم نمی توانستم بیکار بمانم . در کردستان سختی ها زیاد بود.
🍃همان ایام آقای#طالقانی(ره)از دنیا رفتند و برگشتیم تهران در تهران برایم خیلی سخت بود و من برای اولین بار مصطفی را آنطور دیدم، با نگرانی شدید،منافقین خیلی به او حمله می کردند،عکسی از مصطفی کشیده بودند که در عینکش تانک بود و شلیک می کرد ، خیلی عکس وحشتناکی بود،من خودم شاهد بودم این مرد چقدر با#خلوص کار می کرد ،چقدر خسته می شد ، گرسنگی می کشید ، اما روزنامه ها اینطور جنجال به پا کرده بودند،هیچ کس درک نمی کرد مصطفی چه کارهایی انجام میدهد،از آن روز از#سیاست#متنفر شدم .
🍃 به مصطفی گفتم: باید ایران را ترک کنیم، بیا برگردیم لبنان ولی مصطفی ماند به من میگفت: فکر نکن من آمده ام و پست گرفته ام ، زندگی آرام خواهدبود تا#حق و#باطل هست و مادام که#سکوت نمی کنی ، جنگ هم هست
🍃بالاخره#پاوه آزاد شد و من به لبنان برگشتم همین قدر که گاهگاهی بروم و برگردم راضی بودم و مصطفی دقیق کارهایی را که باید انجام می دادم می گفت،سفارش یک یک بچه های مدرسه را می کرد و می خواست که از دانه دانه#خانواده_شهدا تفقد کنم برایشان#نامه می نوشت،میگفت: بهشان بگو به یادشان هستم و دوستشان دارم .
🍃 مدام می گفت: اصدقائنا ، دوستانم ،نمی خواهم دوستانم فکر کنند آمده ام ایران ،#وزیر شده ام ، آن ها را فراموش کرده ام،یک بار که در لبنان بودم شنیدم که عراق به ایران حمله کرده خیلی ناراحت شدم ،#جنگ_کردستان که تمام شد خوشحال شدم،امید برایم بود که کردستان الحمدلله تمام شد ...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯