eitaa logo
روایتگری شهدا
23.6هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
84 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 سرداری گمنام و مظلوم ! 🌿 برادران رزمنده و فرماندهی بی توقع از جنس همان شهیدان مظلوم جنگ بود . 🔸۹۰ ماه حضور مستمر در جبهه و زخم های جنگ و سمت فرماندهی یگان ادوات ۲۱_امام_رضا_علیه_السلام هیچگاه نانی برای زندگی پس از جنگش نشد . 🔻وی که سپاهی بود ، در سال های میانی جنگ با سوتدبیر فرماندهی وقت سپاه که مقرر کرد ؛ نیروهای رسمی سپاه می بایست به ازای مدتی خدمت در جبهه به شهرها مأمور شوند ، به اتفاق دوستان همرزمش برای اینکه به مأموریّت اجباری به شهرها نیایند و جنگ را فشل نکنند ، استعفا دادند و تا آخر جنگ بسیجی در جبهه ها حضور داشتند . ⭕️وی پذیرفته شده ی دانشگاه فنی در ابتدای انقلاب بود که پس از انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه ها در جنگ هضم شد و پس از جنگ به طلبگی روی آورد ، وی که در امور نرم افزاری متبحر بود ، در پایه گذاری « مرکز تحقیقات علوم کامپیوتری دفتر تبلیغات حوزه » نقش مؤثری داشت ، که متأسفانه پس از راه اندازی آنجا مانند خیلی از رزمندگان بی توقع مورد بی مهری حوزه قرار گرفت و حتّی در اقدامی زننده جایگاه شغلی وی که به دلیل مجروحیت توان ارتقای مدرک علمی نداشت را نگهبانی قرار دادند . ❌ دید استراتژیک و تاکتیکی بسیار قوی ای داشت ، ولی قبیله گرایی ها مانع استفاده از تجربیات وی شده بود . 👈با همکاری در همان اوائل راه اندازی « گروه تفحص سیره ی شهدا » _که مثل الان به دکانی تبدیل نشده بود_ به اتفاق ایشان و برادر شیخ علی رضا منصوری دوره ای برای راویان جنگ برگزار کردیم ، که تعهد و وجدان کاری ایشان در این دوره که ریالی هم پرداخت نمی شد را از نزدیک شاهد بودم ، شب ها تا صبح مطالعه می کرد و با اشک و گریه خاطراتی که خود فرمانده ی آن بود ، از تا پایان جنگ را مرور کرده و می نوشت تا درست تحویل خواهران و برادران دوره قرار دهد و امیدوار بود که همان زمان و یا پس ازخودش آن نوشته ها که تقریباً خود یک دوره ی دافوس بود را منتشر کنند ، که به دلیل حرف های مگو هنوز هم نشده است . 🔷مجاهدتش منجر شده بود که تحلیلات عمیقی داشته باشد ، که در روش تحلیلی حقیر هم تأثیر گذار بود ، که بعضاً نکاتی را متذکرمی شد که سال ها پس از رحلت ایشان بر ما فاش شد . ⭕️ با وجود مشکل معیشتی و داشتن خانه ی محقر کمتر از ۵۰ متری که با همسر و چهار فرزندش در آن زندگی می کرد ، هیچگاه پرونده ی جانبازی اش را به جریان نیانداخت و با وجود اینکه اغلب به نان شب هم محتاج بود و حتّی پس از تدریس دوره ی روایتگری به دلیل بی پولی مجبور می شد ساعتی پیاده تا خانه برود ، ولی می گفت : هر وقت وسوسه می شم که حقوق بنیاد بگیرم ، به یاد قطعات گوشت آن شهید ۱۹ ساله که بی سیم چی اش بود و آنهایی که از فشار و حجم آتش در چزّابه خودشان را زدند به هور و غرق شدند می افتم و خجالت می کشم . ☘️ روحیه ای و متواضع داشت که هیچگاه نمی شد که به کسی ، _آشنا یا غیر آشنا_ برسد و زودتر سلام نکند ، و برای کوچکتر و بزرگتر از جا برنخیزد ، و همین نیز در کویر احساسات بعضا منجر به تحقیرش می شد و بهش می گفتیم : حاجی چرا به هرکس احترام می کنی ، می گفت : من به خودم احترام می کنم که مقابل انسانی می ایستم حال او قدر خود نمی داند من چه کنم ؟! 🍁از برخوردهای حذفی و تحکمی با معضلاتی مثل بدحجابی و ناهنجاری های اجتماعی رنج می برد و می گفت : این ها باید با رفاقت نرم شوند ، با زور هیچ کسی درست نمی شه ، و همیشه یاد رفقای شهیدش در چزابه می کرد که در شهر زمانی به ظاهر اراذل بودند ولی با یک تلنگر شدند قهرمان چزّابه ... 🔸سال ۸۲ فراموش نمی شود، که در نمایشگاه دفاع مقدس قم غرقه ی پاسخ به شبهات داشتیم ، یک جانبازی آمد پیش ایشان ، و گفت : می خواهم سؤالی کنم که برام حجت باشه ، و گفت : زندگی بر من تنگ شده و نزدیکه برم پرونده ی جانبازیم را فعال کنم ، سخن تو برام حجته : آیا برم یا نرم ؟! برادران اشکی در چشمانش جمع شد و گفت : اگه من جای تو باشم نمی رم ، و آن جانباز که طفل خردسالش در بغلش بود ، گویی باری از دوشش برداشته شده باشد نفس عمیقی کشید و گفت : خیالم را راحت کردی ، و رفت ! 🌺 و هنوز کسی نفهمید که این مجاهدان گمنام و بی ادعا در چه فضائی سیر می کردند ! 🌹 سرانجام این دلداده ی ، که برای حضرت ضجه و ناله هایش بلند بود ، گمنام مانند حضرت مادر سفر کرد و در پدیده ای عجیب در حین بازگشت از همایشی که برای شهیدان بود ، تنها قربانی یک تصادف شد و کسی پرونده ی بنیاد شهید وی را هم دنبال نکرد ، و همانگونه که تنها زندگی کرد ، تنها و گمنام هم رفت ، و امروز موسسات پرطمطراقی که از نام امثال وی نان می خورند حتّی حاضر نیستند ، کتاب ها و خاطرات ایشان را منتشر کنند ! و ... @shafieikia http://www.axgig.com/images/14004682713796975328.jpg
🔰 | 🔹تنگه چزابه منطقه ای است در شمال غربی شهر بستان که به علت قرار گیری در بین هور و تپه های رملی یک گلوگاه محسوب شده و به دلیل قرار داشتن در مسیر دستیابی به شهرهای بستان و سوسنگرد از موقعیت ویژه ای برخوردار است. 🔹چزابه یکی از ۵ محور اصلی هجوم ارتش بعثی به خوزستان بود. در هجوم ۱۳۵۹/۶/۳۱ به چزابه، با وجود مقاومت مدافعان اندک آن، ارتش عراق نتوانست موقعیت خود را تا ۱۳۵۹/۷/۲ در چزابه تثبیت کند. دشمن سرانجام در روز ۱۳۵۹/۷/۳ با عبور ازچزابه به طرف تپه های الله کبر و بستان پیشروی کرد.از آن زمان چزابه در اشغال بود تا اینکه در ۱۳۶۰/۹/۸ در جریان عملیات طریق القدس آزاد شد. 🔹این منطقه همچنین شاهد رشادت و شهادت رزمندگان تیپ ۵۷ حضرت ابوالفضل (ع) در عملیات والفجر ۶ در اسفند سال ۶۲ نیز بوده است. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🏷 📘 ص ۸۵ ✫⇠قسمت :شانزدهم 🔖خاک های رملی 🍃یکی از مشکلات برای رسیدن به مواضع دشمن، رملی بودن منطقه بود. خاک آنجا شبیه ماسه های ساحلی بود و پای نیروها مرتب در آن فرو می رفت. جلسه فرماندهان برگزار شد. گفتم: مشکل اصلی این عملیات رمل های است! روی رمل ها که راه می رفتیم تمام توان ما گرفته می شد. نیروی ما باید هجده کیلومتر بر روی رمل پیاده روی کنه تا به نقطه ی شروع برسه. ما چطور هفت گردان را تا پشت سر عراقی ها بیاوریم و خسته و کوفته بزنند به خط دشمن؟! خلاصه هر کدام از مسئولان نظری دادند. 🍃در پایان جلسه طبق معمول مصطفی شروع به دعا کرد و با خدا نجوا می نمود. می گفت: خدایا تو می دانی که راه رفتن بر روی این رمل ها مشکله، خدایا تو ارحم الراحمینی. برای تو سفت کردن رمل ها زیر پای رزمندگان کار ساده ای است! خلاصه مصطفی حل این مسئله را از مشکل گشای عالم خواست. 🍃شب هشتم آذر سال 1360 بود. نیروها آماده حرکت برای عملیات شدند. ساعتی قبل کمی باران بارید. همه ی فرماندهان اضطراب داشتند. نکند منطقه باتلاقی شده باشد؟! نکند نیروها خسته شوند و توان حمله را از دست بدهند؟! حرکت نیروها که شروع شد تعجب کردم! باران خاک را سفت کرده بود! گویی روی ابر راه می رفتیم! هیچ کس احساس خستگی نمی کرد! دعای هفته قبل مصطفی درست در#اجابت شد!! مصطفی کنار معبر ایستاده بود. چشمانش خیس اشک بود. می گفت: کار خدا را دیدی، دیدی خدا به ما کرد... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯