eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 اي قبله ي نمازگزارانِ آسمان هجر تو کرده قامتِ اسلام را کمان خورشید تابه کی به پس ابرها نهان عجِّل علي ظهورکَ ياصاحب الزمان سلام امام زمانم ✨ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 🌹‌شهـــید سید مجتبی نوا‌ب‌ صفو‌ی: فراموش نکنید که راه راست از هرکجا کج شد، بیراهه و به سوی هلاکت است. ‌ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🔰 | 🔻امام‌خامنه‌ای: شهادت، یعنی وارد شدن در حریم خلوت الهی و میهمان شدن بر سر سفره‌ی ضیافت الهی؛ این خیلی باعظمت است. ۱۳۷۰/۱۰/۱۱ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
‍ ‍ 💠عجب حکایتی دارد این شهید سردار شهید احمد اللهیاری در تاریخ ۷ تیر متولد می شوند در ۷ تیر اسمش برای حج درمیاد که عازم جبهه می شود در۷ تیر ازدواج می کند در۷ تیر تنها دخترش به دنیا می آید ۷ تیر به عضویت سپاه در میاد و در ۷ تیر به شهادت می رسد. شهادت زیباست👇 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل چهارم:دفاع مقدس 🔸صفحه:۶۵ 🔻قسمت پنجاه وهفتم: کادو ✍بیست سال قبل و پیش از اینکه سردار سلیمانی از کرمان به تهران عزیمت کند، خانه ای خرید. می خواستم به خانه ی جدیدشان بروم ، تصمیم گرفتم بعنوان کادو وسیله ای برای سردار بخرم . از راننده ایشان پرسیدم: حاج قاسم چه وسیله ای تو خونش نداره تا برایش بخرم. پاسخ داد: سردار تو خونش تلویزیون نداره . خیلی تعجب کردم . ایشان در آن زمان فرمانده ی لشکر بود و همه ی امکانات را در اختیار داشت، ولی تلویزیون نداشت . با نماینده ی فعلی سیرجان در مجلس که آن زمان مسئول پشتیبانی لشکر بود ، تماس گرفتم و از ایشان خواستم با هزینه ی من یک دستگاه تلویزیون خریداری کند و آن را بعنوان هدیه به خانه ی سردار بردم. 🗣️ حجت الاسلام عسکری،امام جمعه رفسنجان- نشریه اطلاعات ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💠 عروس خانه حیدر مبارکت باشد شروع زندگی مشترک کنار علی ... 🏳️ سالروز ازدواج مولامون حضرت علی (ع) و مادرمون حضرت زهرا (س) مبارک. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠ ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت بیست و ششم:من و ژنرال بعثی 🔰چند لحظه بعد سربازی قوی هیکل و با هیبتی ترسناک وارد شد و بدون اینکه چیزی بپرسه منو زیر ضربات مشت و لگد گرفت و مثل یه توپ به در و دیوار کوبید و به این طرف و اون طرف پرتم می کرد. بعد که خوب بیحال و کوفته شدم و خودش هم خسته شد، زیر کتفامو گرفتن و بُردن اتاقی که پر بود از افسرا و ژنرالای بلند پایه بعثی. منو وسط اتاق رو زمین نشوندن و روبروی من یه ژنرال که از فرماندهان سپاه هفتم عراق بود با هیبتی عجیب و چشمای نافذ، پشت یه میز مجلل نشسته بود و یه نفر مترجم هم که کاملا به فارسی مسلط بود کنار من قرار گرفت و بازجویی شروع شد. ناگفته نمونه با توجه به اینکه حدود دو سال در جبهه های مختلف حضور داشتم و در چندین عملیات شرکت کرده بودم و از طرفی در شهر ایلام تلوزیون عراق براحتی دریافت می شد، با درجات نظامی عراقیا آشنایی داشتم. 🔰ژنرال عراقی رو به من کرد و گفت: اگه بخای دروغ بگی دوباره می فرستمت همون اتاقی که الان بودی و حسابی دوباره شکنجه میشی. تازه فهمیدم اون سرباز قوی هیکل و اون اتاق ترسناک برای زهر چشم گرفتن و به اصطلاح کشتن گربه دم حجله بوده. اون می گفت و مترجم ترجمه می کرد و من جواب می دادم. روشو طرف من کرد و گفت تو نیروی اطلاعات عملیات هستی و برای شناسایی منطقه اومدی که تیر خوردی و اسیر شدی. با توجه به وضعیت اسیر شدنم شک کرده بودن که نیروی اطلاعات عملیات باشم. تهدید می کرد که اگه اقرار نکنی طوری شکنجه میشی که آرزو مرگ بکنی. 🔰واقعاً قضیه داشت به جای باریک و خطرناکی کشیده می شد. معلوم بود از بچه های اطلاعات عملیات دلِ پرخونی داشتن و از طرفی دنبال کسب اطلاعاتی بودن که به دردشون بخوره. البته شک اونا پُر بیراه هم نبود. تو منطقه ای اسیر شده بودم که نسبتا اروم بود و منم با پای خودم وارد محور و جبهه دیگه ای شده بودم که حداقل تو هفته ی گذشته اونجا عملیاتی انجام نشده بود. یه نفر با پای خودش تا نزدیک خط عراق اومده  و ناغافل اسیر شده.! منم بودم شک می کردم این آدم باید نیروی گشتی و اطلاعات عملیات باشه. همه اینا می تونست نشانه هایی از یک نیروی اطلاعات عملیاتی باشه که از تیمش جدا شده ، یا راهشو گم کرده و یا بیش از حد فضولی کرده و تا سی، چهل متری خاکریز اومده و نهایتا اسیر شده. 🔰داشت حسابی تهِ دلم خالی می شد. اما واقعیت این نبود و حداقل توی این عملیات من فقط یه نیروی رزمی، تبلیغی بودم که بعنوان روحانی به گردان فتح معرفی شدم و هفت، هشت روز بعدش با اون وضعیت به اسارت در اومدم...    ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🎐 مکتب_حاج_قاسم| | ▫️قرن­هاست زمین انتظار مردانی اینچنین را می­کشد تا بیایندوکربلای ایران را عاشقانه بسازند و زمینه­ ساز ظهور باشند…آن مردان آمدندورفتند، فقط من وتو ماندیم واز جریان چیزی نفهمیدیم… ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 صحبت های مادر ژاپنی شهید محمد بابایی در مورد هجرتش به ایران و شهادت فرزندش ◾خانم کونیکو یامامورا مادر ژاپنی شهید محمد بابایی ظهر امروز به فرزند شهیدش پیوست ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
روایتگری شهدا
🔴 صحبت های مادر ژاپنی شهید محمد بابایی در مورد هجرتش به ایران و شهادت فرزندش ◾خانم کونیکو یامامورا
مادر شهید ژاپنی دفاع مقدس درگذشت 🔹کونیکو یامامورا، مادر شهید محمد بابایی از شهدای دفاع مقدس به‌علت بیماری ظهر امروز در بیمارستان خاتم‌الانبیای تهران به فرزند شهیدش پیوست. دختر بودایی ژاپن 🔸از «دختر بودایی ژاپنی» تا «مادر شهید مسلمان ایرانی»؛‌ این مسیری بود که «کونیکو یامامورا» یا همون سبا بابایی در ۶۴ سال گذشته طی کرده بود. 🔸برخورد با یک جوون ایرانی مسلمان در کلاس زبان انگلیسی که حتی وسط درس هم پایبند به نماز اول وقت بود، همون جرقه‌ای بود که کونیکوی ۲۰ ساله رو نسبت به دین اسلام کنجکاو کرد. 🔸۲ سال بعد، همراه همسرش اسدالله بابایی و اولین فرزندشون به ایران اومد و هرچه گذشت، بیشتر با دین اسلام و فرهنگ ایرانی عجین شد. 🔸جبهه رفتن ۲ پسر کونیکو امتحانی بود که از اون سربلند بیرون اومد و پاداشش رو با مدال «مادر شهید» گرفت. 🔸همکاری با انجمن حمایت از جانبازان شیمیایی،‌ مقدمه‌ای برای حضور و فعالیتش در موزه صلح تهران شد. و اون سال‌هاست که نماد «مادر صلح» هست. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید🌷 چہ زیباست این نام! و چہ گوش‌نواز ✨یعنے ڪسے ڪہ؟ مے ‌دهد با خویش بہ درستے راهے ڪہ رفتہ است ... 🕊️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
دوستان شهید از ویژگی‌های اخلاقی به: خوش‌رویی، شوخ‌طبعی، دل‌رحمی، دلسوزبودن نسبت بھ دیگران، ورزشکار بودن، سربه‌زیری و حیا، ولایی بودن شھید اشاره کردند. 🌹‌شھـید رسول خلیلی ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
تویی شهید زینب کمائی دختری که منافقین آنقدر گره روسریش راکشیدند تا به شهادت رسیدوبا چادرش اورا دفن کردند ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
¦↬📞،📄 ‌ ‌حاج‌قاسم یہ جایی‌میگن: حتےاگہ‌یہ‌درصد،احتماݪ بدےڪہ: یہ‌نفریہ‌ࢪوزےبرگردھ وتوبہ‌ڪنہ حق‌ندار؎راجبش‌قضاوت‌ڪنے! 📄📞¦↫ -_✨ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
پدرش بعد از نماز، میخواند و محمدحسین از کودکی علاقه زیادی به زیارت عاشورا پیدا کرد از همان کودکی می‌گفت: هرکس زیارت عاشورا بخواند؛ شهید می‌شود! از بچگی آرزوی شهادت داشت ولی ما زیاد توجه نمی کردیم ما اصلا فکر نمی کردیم که زمانی محمدحسین‌ رزمنده شود و به جبهه رفته و شهید شود... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل چهارم:دفاع مقدس 🔸صفحه : ۶۵ 🔻قسمت پنجاه و هشتم: در گذرگاه ✍حاج قاسم یک بارخاطره ای ازعرفان بالای یک شهید برایم تعریف کرد،هنگام بازگوکردن خاطره چندین بارگریه کرد،تا جایی که حتی برای دقایقی توانایی صحبت کردن هم نداشت. می گفت شب قبل از عملیات، حاج علی محمدی پور که ازعرفان بالایی برخوردار بود،تک تک همرزمانش راخطاب قرارداد و به عده ای گفت:شما تو این عملیات شهید می شید. به عده ی دیگری گفت:شمامجروح می شید. درهمین هنگام یکی ازبچه ها خطاب به او گفت:خود شما چطورتون می شه؟پاسخ داد: همه شما ازروی جنازه ی من رد می شید. پس از پایان عملیات،بچه های لشکر متوجه شدند آن پله ای که برای رفتن روی دژ، پاروی آن می گذاشتند و از آن گذرگاه عبورمی کردند، پیکر آن شهید بوده است. 🗣️علیجان سلیمانی از اقوام شهید سردار سلیمانی،نشریه اطلاعات ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
مقام معظم رهبری : امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. در این گروه گرد هم آمدیم تا صدای شهیدان مظلوممان باشیم، ثابت کنیم قدردان جانفشانی های شان هستیم ، به احدیاجازه ی پایمال کردن خون شهدا نمی دهیم. هنوز صدای کانال کمیل ها در عالمیان طنین انداز است.  إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُركُم وَيُثَبِّت أَقدامَكُم ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠ ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت بیست و هفتم:زخمهایی که بِه دادم رسیدند 🌿هر چه دلیل می اوردم پذیرفته نمی شد و هر لحظه به مرگی وحشتناک زیر شکنجه نزدیک می شدم. زورم میومد به چیزی که نبودم اعتراف کنم و بخاطر کاری شکنجه بشم که نکرده بودم. تازه بعدش اطلاعات میخواستن و من چیزی از اون منطقه نمی دونستم. توی اون شرایط حساس دلمو بخدا سپردم و یه لحظه سیمم وصل شد و از خودش کمک خواستم که این هیولای ترسناک دست از سرم برداره. بارها امتحان کرده بودم که در و که انسان هیچ چاره و پناهی جز خدا نداره ، خودش به دادِ انسان می رسه. یاد زخمام افتادم. با خودم گفتم: آره خودشه این سند خوبیه. 🌿پاچه شلوارمو بالا کشیدم و زخمام رو نشون دادم و گفتم ببینید این زخما کهنه س و مال چند روز قبله. اگه فِک می کنید دروغ میگم دستور بدید کارشناس پزشکی بیاد بررسی کنه. اگه گفت این زخما تازه هستن من اقرار می کنم نیروی اطلاعات عملیاتم. اصلا نیازی به کارشناس نبود، چون زخما عفونت کرده بود و بجای خون از اونا چرک و عفونت بیرون میومد. بعدش گفتم ما چهار شب قبل عملیات کردیم و براش توضیح دادم که من همون شبِ اول زخمی شدم و سه شبانه روز وسط آتش دو طرف بودم و راهم رو گم کرده بودم تا بالاخره اینجوری اسیر شدم. 🌿منتظر عکس العملش بودم ، ببینم حرفمو باور می کنه یا نه و نجات پیدا می کنم یا باید رو با دنیا بخونم! با تعجب نگاهی به چند نفر که اکثرا از ژنرالا و افسرای بلند پایه بودن انداخت و چیزایی پرسید که من نفهمیدم چی میگه. فقط امیداوار بودم یکی از اونا حرف منو تصدیق کنه. دیدم یکیشون سرشو تکون داد و چیزایی گفت. با توجه به اینکه تو حوزه خونده بودم ، کم و بیش و دست و پا شکسته متوجه شدم چی میگه. 🌿گفت: سیدی تو فلان منطقه چند شب پیش ایران عملیاتی انجام داده که شکست خوردن. حالا دیگه یقین پیدا کردم در جایی اسیر شدم که فاصله زیادی با منطقه عملیاتی خودمون داشته و سر از جای دیگه دراورده بودم. بالاخره از مهلکه ای که بسمتش می رفتم نجات پیدا کردم و باورش شد که من یه هستم و چیزی از منطقه و عملیات نمی دونم و از اتهام نیروی اطلاعات عملیات بودن تبرئه شدم...    ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯