eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.9هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷ای نام تو اولین کلامم تقدیم تو بهترین #سلامم ای یاد تو مونس روانم #یادت نکنم نمیتوانم این فاصله شد هزار فرسنگ بیچاره #دلم که میشود تنگ 🌷 صبحتون شهدایی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💟 💌 #ڪــلام‌شهـــید 🌹شهیـد ابراهیـم هـادی ابراهیـم همیشہ در مقابل بدے دیگران گذشت داشت. بارها بہ من مے گفت: طورے زندگے و رفاقت ڪن ڪہ احترامت را داشته باشند مے گفت: این دعواها و مشڪلات خانوادگے را ببین بیشتر بہ خاطر اینه ڪہ ڪسے گذشت نداره. بابا دنیا ارزش این همہ اهمیت دادن نداره آدم اگه بتونہ توے این دنیا براے خدا ڪارے ڪنہ ارزش داره. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#مردان_حق_اهل_شهرت_نیستند 🍃مردان حق اهل شهرت نیستند و از دوربین می‌گریزند و اگر هم بپذیرند، دشوار سفره‌ی دل خود را در برابر چشمان نامحرم دوربین می‌گشایند. سینه‌ی آنان تماشاگه رازهای نهفته‌ی خداست و اگر سخن بگویند، نه از رودخانه‌ی «زاب» کویر می‌نالند، نه از ارتفاعات پر بهمن هوار، نه از خستگی صدها کیلومتر راهپیمایی و نه از زندگی مداوم در هجرت؛ نه از برف و نه از باران. اما دنیاگرایی اهل دنیا باری است گران که کمرشان را خم می‌کند و پشتشان را می‌شکند. ای کاش می شد تا تو را در مأمن گمنامی ات رها کنیم و بگذریم، که تو این چنین می خواستی. اما ای عزیز! اجر تو در کتمان کردن است و اجر ما در افشا کردن، تا تاریخ در افق وجود تو قله های بلند تکامل انسانی را ببیند. کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها؟ «شهید مرتضی آوینی» 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#شهید_صیاد_شیرازی دوره ی تکاوری، بین شیراز و پل خان به سمت مرودشت، دانش جوها را برده بودم راه پیمایی استقامت. از آسمان آتش می بارید. خیلی ها خسته شده بودند. نگاهم افتاد به صیاد، عرق بدنش بخار می شد و می رفت هوا، یک لحظه حس کردم دارد آب می شود، آتش می گیرد و ذوب می شود! شنیده بودم که قدرت بدنی بالایی دارد، با خودم گفتم اینم که داره می بره!" رفتم نزدیکش و گفتم: اگه برات مقدور نیست می تونی آروم تر ادامه بدی. هنوز صیاد چیزی نگفته بود که یکی از دانش جویان خودش را رساند به ما. ـ استاد ببخشید! ایشون روزه ن. شونزده -هفده روز - روزه است؟ - بله. - مگه ماه رمضونه صیاد روزه می گیره! ایستادم، جا ماندم... صیاد رفت، ازم فاصله گرفت... منبع : یادگاران، جلد ۱۱ کتاب شهید صیاد، ص ۱۰ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌺🍃 شلوار نظامیش رو آورد و گفت : « برام می‌دوزیش ؟» گفتم : « این شلوارت خیلی ڪهنہ شده ؛ مگہ لباس بهتون نمیدن ؟» گفت : « میدن ولی هنوز ڪار میڪنہ ، یڪم فقط پاره شده ، 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#شهـــدا همیشه مظلومند...💔 تصویر باز شود😔☝️ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃 #وصیت_نامه شـــهید عـباس کردانــی🌸🍃 #سـالروز_شهادت🕊 🎆تصویر باز شود👆👆 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
شهیـدی که مانند حضرت عباس(ع) بی دست و بی چشم😔💔 #شهیـد شد🕊🕊💔 شهید مدافع حرم محمدرضاعلیخانی🍃 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_برنسی_و_رابطه_ایشان_با_حضرت_زهرا سلام الله😭😭😭 جالب ودیدنی هست 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✅ خاطره شهید حسین خرازی از ارسال یک قوطی کمپوت خالی به جبهه 🔸 شهید حسین خرازی نقل می کرد: ﻭﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ. ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ ۲۵ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ. ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰﺗﻤﯿﺰﺷﺪ. ﺣﺎﻻﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ. 🔸ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
محبوبه اعلامیه‌های امام (ره) را به مدرسه می‌برد...🍃 و درباره آن‌ها با دانش‌آموزان صحبت می‌کرد...👌 در مسجد گلشن به آموزش قرآن می‌پرداخت... او علاوه بر فعالیت‌های زیاد اداره کتابخانه‌ای📚 را به عهده گرفته بود و برای بچه‌های محروم جنوب شهر کتاب می‌برد...👌 او در اکثر مواقع اعلامیه‌ها را در کیفش داشت 👜 و در برخورد با افرادی که عقاید انحرافی داشتند و یا در مقابل مأموران ساواک😨 بسیار شجاعانه و محتاط عمل می‌کرد...😦 در روزهای تظاهرات✊ محبوبه در میان تظاهرکنندگان بود.🙂 او که غسل شهادت کرده بود و سلاح‌های سنگین مأموران امنیتی بر پشت‌بام خانه‌های اطراف میدان را می‌دید...🍃 لحظه‌ای تردید نکرد👌 و سرانجام با اصابت گلوله به قلب پرایمانش در صورتی که پرچم ایران در دستش بود به شهادت رسید‌...🕊❤️ #شهیده_محبوبه_دانش‌آشتیانی #شهید_انقلاب_اسلامی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
در مکتب شهادت در محضر شهدا دلنوشته زیباے #سردارشهید_محسن_زهتاب معروف به عقاب کردستان: فڪر میڪنم که من لیاقت #شهادت را ندارم شهدا بی گناهند، اما منِ گناهکار دوست دارم #شهید بشوم شهادت همت میخواهد، شهادت لیاقت میخواهد من هیچکدام را ندارم و به حال خود تأسف میخورم خدایا! به ما توفیق شهید شدن در راهت را عنایت کن با خودم فکر می کنم که آیا میشود روزی در شروع نام من واژه ی شهید به کار برده شود و بگویند: "شهید محسن زهتاب"... آیا می شود که برادران من، خانواده من نام مرا با افتخار بیان کنند؟ #دفاع_مقدس #شهید #شهادت #فرمانده_سپاه_کردستان روحش شاد و یادش گرامی باد به برکت صلوات #عشق_فقط_شهدا 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
در مدرسه عشق تو کلاس شهادت پای درس شهدا موضوع: 💞 #ازدواج دبیر مربوطه: #سردارشهیدمحمدگرامی ✍خيلی از حضر ت علی(ع) و حضرت فاطمه (س) #ياد ميڪرد.می خواست ڪه آنها را الگوی زندگی قرار دهيم. #صـداقـت حاج محمد خيلی به دلم نشست ،به خصوص ڪه وسط صحبت همين ڪه #صدای اذان شنيد،عذر خواهی ڪرد و گفت :اگر من #نمـازم را اول وقت نخوانم ،تا آخر شب حالم گرفته است... 💞ازدواج #خيلی_ساده برگزار شد.محمد ڪتابهایی تدارڪ دیده بود و متنهای زیبا روی #جلد ڪتاب نوشتند ڪه به مهمانان هدیه بدهند 🔖به چند تا از دوستانش گفته بود پلاکارتهايی بنويسند و به در و ديوار نصب کنند . 👌 #زن در اسلام زنده، سازنده و رزمنده است به شرط این که #لباس_رزمـش_لباس_عفتـش باشد. 💞روي دو تا پارچه هم نوشته بود عالم محضـر خداست در محضر خدا #معصيت نڪنيد .من پرسيدم #علت نوشتن اين مطلب چيست ؟ 💞گفت:درهيچ مجلسی و هيچ کجا انسان نبايد #گنـاه ڪند،بخصوص در مراسم ازدواج ما .. محمد جان روحت شاد و یادت تا ابد جاودان باد شادی روحش #صلوات 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔹🌸🍃 🍃🌸🔹 #خواب_صادقانه  #همسرشهید 🌷پنج شنبه ها به زیارت قبور شهدا می رفتیم. یک روز صبح از خواب بیدار شد و گفت : دیشب خواب دیدم به زیارت شهدا رفته ام.صدای گریه😭 یک نفر را شنیدم . صدا زدم و پرسیدم که  چه کسی دارد گریه می کند؟ در جواب گفت: من #محمد_احمدی هستم (شماره مزارش را هم گفت)  به من گفت از خانواده ام حلالیت بطلب و به مادرم بگو من را حلال کند .من در دوران کودکیم خیلی شیطنت کرده ام ...😔    همان روز به گلزار شهدا رفتیم تا از صحت خواب مطمئن شویم . به همان آدرسی که گفته بود رفتیم . کاملا درست بود.👌 به علت مشغله ای و ماموریتی که داشت نتوانست به خانواده شهید سر بزند ولی به من سفارش کرد که حتما به دیدار خانواده بروم و حلالیت بطلبم.🌸 آدرس خانواده شهید را پیدا کردم و پیغام شهید را به آنها دادم. گفتند مادرش به علت بیماری که دارد سه سال است به گلزار شهدا نرفته است.😔 شاید  دلیلش این بوده است .....  #شهیدمدافع_حرم #شهیدعلی_جوکار #سالروزشهادت #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#دستخط_ناب 🔰محاسبه ی نفس🔰 🌷دست نوشته های روزانه و ناب شهید علی بلورچی در محاسبه ی نفسش. 🔷 دوشنبه ۱۵ بهمن ۶۳🔷 ۱-آنگونه که باید و لازم بود عبادت حق تعالی را نکردم. ۲-در نیات خود دقت لازم را نکردند. ۳-ازاحوالات خودغافل بودم. ۴-تفکر کم داشتم. ۵-غفلت مرا گرفته بود. ۶-یادمرگ خیلی کم بود. ۷-درگیری بانفس خیلی کم بود. ۸-نفس درمضیقه قرارنداشت. ۹-نماز ظهر را آنگونه که لازم بود به جا نیاوردم. ۱۰-مدتی از وقتم بیهوده تلف شد. ۱۱-آنچه که اطمینان نداشتم به زبان جاری کردم. ۱۲-چشمانم خیلی حریص بر شهوت بودند. ۱۳-شهوت خیلی میدان داشت. ۱۴-توسلات در حد لازم نبود. ۱۵-حضور قلب کم بود. ۱۶-نوعی ریای مرموز درمسجد وجود داشت که دوست دارم دیگران مرا به نیکی بشناسند لذا خود را خیلی متقی نشان می دهم. ۱۷-خودنمایی داشتم و با لباس خود میخواستم که خود را خیلی زیبا و خوش تیپ و همچنین در موردی هم عالِم نشان دهم. ۱۸-تقوا درحدّلازم وجودنداشت. ۱۹-آنچه که میدانم عمل نکردم. ۲۰-در موردی غیبت کردم. ۲۱-توکل وجود نداشت. ۲۲-اذکار در حد لزوم وجود نداشت. ۲۳-دقت در اعمال و تأمل و تدبر قبل از انجام چندان وجود نداشت. ۲۴- قرآن کم خواندم. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک #مقنعه ▪️این داستان #افسانه نیست #روایت دخترشهید #مهدی_قاضی_خانی .... 🌷بسمِ رَبِّ الزِینَب🌷 #یک‌ مقنعه با تمثیل پدرشهید امروز برای کاری سرزده رفتم مدرسه نهال خانوم که نهال رو ازمدرسه بیارم ، یهو دیدم تمثیل شهید قاضی خانی روی مقعنه‌ی نهاله گفتم: نهال چرا عکس بابارو زدی به مغنه ات؟؟ با ناراحتی😔 ودرحالی که اشک توچشماش😭 جمع شده بود، گفت: آخه بچه ها هی میگن: توبابا نداری!! عکس بابا رو زدم تا ببینن منم بابا دارم😊 گفت: مامان نمیدونی تو کتابم هم عکس بابا رو زدم ... به نظر شما!؟ من حرفی برام می مونه که به نهال بگم ؟! ✍ #راوی #همسر شهید مهدی قاضی خانی💔 #عشق_قیمت_نداره #شهید_مهدی_قاضی_خانی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✅ خاطره همسر شهید مدافع حرم از واسطه‌گری برای ازدواج دختر ۱۴ ساله‌اش... 🔹 موقع ازدواج، آقای نبی‌لو ۲۳ سال داشت، من ۱۹ سال... همیشه می‌گفت، ما دیر ازدواج کردیم. خانم حیف نبود؟ این زندگی، به این خوبی رو، ما چهار سال زودتر می‌تونستیم شروع کنیم. چرا دیر ازدواج کردیم؟! 🔹 همیشه می‌گفتن وقتی انسان می‌تونه زندگی خوبی داشته باشه، چرا دیر؟! 🔹 بعد شاید باورتون نشه، دخترمون که ۱۴ سالش بود، خود آقای نبی‌لو واسطه ازدواج دامادم با دخترم شدن ... 🔹 اصغر آقا یه طلبه ساده، از روستا‌های استان همدان بودن و پسر دایی بنده، که در قم در حال تحصیل بودن، یه روز در حرم، همسرم به ایشون گفته بودن، چرا شما ازدواج نمی‌کنی؟! 🔹 گفته ‌بود، من شرایط ازدواج ندارم... 🔹 گفته بودن، حالا اگر من یه خانواده‌ای رو پیدا کنم که حاضر باشن با شرایطی که داری به شما دختر بدن، شما چکار می‌کنی؟! 🔹 ایشون گفته بود، اصلا محاله یه همچین چیزی... من یه طلبه ساده‌ام... هیچی ندارم... پدرم خوب یه کشاورزه... محاله کسی به من دختر بده... 🔹 گفته ‌بودن، نه من یه خانواده‌ای رو می‌شناسم که شما رو می‌شناسن، من شما رو بهشون معرفی کردم... 🔹 برای من خیلی سخت بود. چون فامیل هم بودیم... گفتم برای من وجهه خوبی نداره، بری و پیشنهاد بدی... آقای نبی‌لو می‌گفتن، نه روی شناختی که من از این جوون دارم، دوست ندارم همچین پسری رو از دست بدیم. بعد من می‌گفتم، اصلا، مگه دختر ما چقدر سن داره، که ما خودمون بخوایم اقدام کنیم برا ازدواجش؟! خلاصه ایشون تونست منو قانع کنه برای این کار ... 🔸 شهید نبی‌لو به دامادم گفته بود، من با خانواده این دختر صحبت می‌کنم. اون‌ها هم با دخترشون مطرح کنن، اگر بتونم موافقت همه شون رو بگیرم، حتما میام بهت می‌گم. 🔸 حالا من مونده بودم، چطوری این موضوع رو با دخترم مطرح کنیم. به همسرم گفتم، حالا چطور می‌خوای به طیبه بگی؟! گفت خانم، اونم راهش رو بلدم. من خودم یه جوری می‌گم. 🔸 ایشون نشستن شروع کردن به صحبت کردن با دخترم، که چقدر ازدواج خوبی داره، و چقدر باعث دوری از گناه می‌شه و این‌که اگر پسر مؤمن با تقوایی باشه و ... این‌ها رو توضیح داد برای دخترم، خیلی با بچه‌ها راحت بود. 🔹 بعد گفت حالا اگر من به عنوان پدرت، یه پسری رو معرفی کنم که تمامی این خصوصیاتی که گفتم، داشته باشه، تو چکار می‌کنی؟ نظرت چیه؟! دخترم بنده خدا همین جور مونده بود... همسرم به دخترم گفت: نه حالا نمی خوام جواب بدی، خوب فکرات رو بکن، بعد جواب بده... 🔹 من به عنوان پدر تو، خوش‌بختی تو رو می‌خوام. اگر یه روزی چنین پیشنهادی بدم، نظرم رو می‌پذیری؟! 🔹 بعد از مدتی مجدد موضوع رو با دخترم مطرح کردیم و دخترم هم موافقت کرد. 🔹 وقتی مجدد با پسر داییم مطرح کرده بودن، ایشون گفته بودن، من حتما باید این خانواده رو ببینم، پدرش رو ببینم، مادرش رو ببینم، رو چه حسابی با این شرایط من، حاضرن به من دختر بدن؟! 🔹 گفته بودن باشه من هماهنگ می‌کنم، بیا حرم، بگم پدرش هم بیاد، با هم صحبت کنید. 🔹 می‌گفت رفتیم نشستیم، اصغر آقا هم هی نگاه می‌کرد، با یه حالت نگرانی می‌گفتن نیومدن، نمی‌خواید یه تماس بگیرین، ببینید چرا نیومدن؟! 🔹 گفته بودن: الان من پدر اون دختر، چی می‌خوای بهش بگی؟! 🔹 خندید گفت: نه حالا بیان، من بهشون می‌گم. 🔹 گفته بودن، اومدن دیگه... من الان پدر اون دختری هستم که گفتم، من طیبه رو برای شما در نظر گرفتم. 🔸 دامادم تعریف می‌کنه که وقتی بابا این حرف رو زد، از یه طرف واقعا تو دلم یه همچین چیزی رو می‌خواستم و دوست داشتم چنین ازدواجی انجام بشه، همیشه می‌گفتم، کاش این دختر سه چهار سال بزرگ‌تر بود، من جرأتش رو داشتم، که مطرح کنم. از اون طرف می‌گفتم، کاش زمین دهن باز می‌کرد من می‌رفتم داخلش، چقدر راحت بابا گفت، من پدر اون دخترم... 📌 خلاصه با هم صحبت کرده بودن و آقای نبی‌لو گفته بودن از نظر من مسئله‌ای نیست. به لحاظ مالی هم حاضرم از حقوق خودم، یه کمکی به شما بکنم، ولی راستش رو بخواید، نمی‌خوام پسری مثل شما رو از دست بدم. من با خانواده هم صحبت کردم و هماهنگ هستند. 🎊 الحمداللّه دختر من ۱۴ سالگی ازدواج کرده... تا به امروز، حتی یک‌بار هم نگفتم، کاش دو سال دیرتر این ازدواج انجام می‌شد. الحمداللّه هم خودش تونسته عاقلانه با این موضوع برخورد کنه، هم خدا رو شکر، انتخابی که همسرم کرده بود، مناسب و شایسته بود. و تا به امروز هم واقعا خیلی راضی هستیم. 📌 دخترم الان یه وقتایی که در فراق پدرش گریه می‌کنه، می‌گه، بابا دستت درد نکنه، واقعا عاقبت به خیری منو می‌خواستی... 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬دخـتر شـهید:مـن نمیـگم شـهادت بـده..ولی مـن الان تو سـنی نبـودم کـه بـی بـابـا بـشـم😭😭😔😔 #عشق_قیمت_نداره 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊