👈نصیحت جالب فرمانده
🔹️تابستان 1363
🔸️اردوگاه بستان – گردان ابوذر
💢لشکر 27 محمد رسول الله (ص)
🍂یکی از روزها، برادر "علی زندی" فرمانده گروهان، ما را جمع کرد و گفت که باید برای مرخصی به تهران برویم. او نصیحت بسیار جالبی کرد.
درحالی که تکهای قند بین انگشتانش گرفته بود، آن را بالا آورد و گفت:
🍂"برادرا خوب دقت کنید.
این یک تکه قنده. سفید، محکم، شیرین و زیبا. ولی اگر همین قند به ظاهر محکم را بیندازید توی یک لیوان آب، نمیتواند خودش را نگه دارد و به سرعت حلِّ آب میشود.
خوب حواستون را جمع کنید.
🍂الان که دارید از این فضای معنوی جبهه جدا میشوید و به شهرهاتون میروید، وقتی وارد جامعه شدید، خیلی مراقب باشید که
مثل قند نباشید که حلّ جامعه شوید، سعی کنید مثل آب باشید و جامعه را در خودتان حلّ کنید."
⭐اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
حمید داودآبادی
اسفند 1399
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
❤️ سردار شهید قاسم سلیمانے:
🔰خداوندا! تو را سپاس🤲🏻
ڪه مرا از پدر و مادر فقیر،
اما متدیّن و عاشق اهلبیت
و پیوسته در مسیر پاکے
بهرهمند نمودی.
🕊از تو عاجزانه
مےخواهم آنها را در بهشتت
و با اولیائت قرین کنے
و مرا در عالم آخرت از درڪِ
محضرشان بهرهمند فرما.
#حاج_قاسم #سردار_دلها ❤️
#مرد_میدان
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_هفت
💚غروب خونين❤️ ص ۲۱۱
✔علي نصرالله
🌱عصــر روز جمعه ۲۲ بهمــن ۱۳۶۱ براي من خيلي دلگيرتــر بود. بچه هاي اطلاعات به سنگرشان رفتند.
🌱مــن دوباره با دوربين نگاه كــردم. نزديك غروب احســاس كردم از دور چيزي در حال حركت است!
🌱با دقت بيشتري نگاه كردم. كاملا ًمشخص بود که سه نفر در حال دويدن به سمت ما بودند. در راه مرتب زمين مي خوردند و بلند مي شدند. آنها زخمي و خسته بودند. معلوم بود كه از همان محل كانال مي آيند.
🍁@shahidabad313
🌱فريــاد زدم و بچه ها را صدا كردم. بــا آنها رفتيم روي بلندي. به بچه ها هم گفتم تيراندازي نكنيد.
🌱ميان سرخي غروب، بالاخره آن سه نفر به خاكريز ما رسيدند.به محض رسيدن به سمت آنها دويديم و پرسيديم: از كجا مي آئيد؟ حال حرف زدن نداشتند، يكي از آنها#آب خواست. سريع#قمقمه را به او دادم.
🌱ديگري از شدت ضعف و گرسنگي بدنش مي لرزيد. آن يكي تمام بدنش غرق خون بود، كمي كه به حال آمدند گفتند: از بچه هاي#كميل هستيم.
🍁@pmsh313
🌱با اضطراب پرسيدم: بقيه بچه ها چي شدند!؟ در حالي كه سرش را به سختي بالا مي آورد گفت: فكر نمي كنم كسي غير از ما زنده باشه! هول شدم و دوباره و با تعجب پرسيدم: اين پنج روز، چطور#مقاومت كرديد!؟
🌱حال حرف زدن نداشــت. كمي مكث كرد و دهانش كه خالي شد گفت: مــا اين دو روز اخير، زير جنازه ها مخفي بوديم. اما يكي بود كه اين پنج روز
كانال رو سر پا نگه داشت!
🌱دوباره نفسي تازه كرد و به آرامي گفت: عجب آدمي بود! يك طرف آرپي جي مي زد، يك طرف با تيربار شليك مي كرد. عجب قدرتي داشت.
🌱ديگري پريد توي حرفش و گفت: همه شهدا رو در انتهاي كانال كنار هم چيده بود. آذوقه و آب رو تقسيم مي كرد، به مجروح ها مي رسيد، اصلا ً اين پسر خستگي نداشت!
🍁@shahidabad313
🌱گفتم: مگه فرماندها و معاونهاي گردان شــهيد نشدند!؟ پس از كي داري حرف مي زني؟!گفت:جواني بود كه نمي ُ شناختمش. موهايش كوتاه بود. شلور كردي پاش بود.
🌱ديگري گفــت: روز اول هم يه چفيه عربــي دور گردنش بود. چه صداي قشنگي هم داشت. براي ما مداحي مي كرد و روحيه مي داد و...
🌱داشــت روح از بدنم خارج مي شد، سرم داغ شــد. آب دهانم را فرو دادم. اين ِ ها مشخصات ابراهيم بود...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
پنج شنبـهها ، روز دعـاست
روز عشـــق است
روز قول و قرار است
پنج شنبـه ها
بوی بهشـت میدهد
عطر مزار شهـــدا . . .
#پنجشنبههای_دلتنگی
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔹️امام رضا(علیه السلام):
🍂کسی که می خواهد عزیزترین
مردم باشد,باید در نهان و آشکار#تقوی الهی را رعایت کند.
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
12.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#گلزار_شهدای_کرمان
گرچه دوریم اما...
از همین فاصله، سلام مارا بپذیر #حسین_جان ✋😔
➰حال و هوای عشّاق شهدا در #شب_زیارتی_ارباب
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
❣ #سلام_امام_زمانم❣
مهدی جان
سلام به تـو ای گل نرگـس!
سلام به تو که در سيم خاردار
گناهانمان اسيری
ما را ببخش!
که حتی به اندازه ی نجات دادن گلی از ميان سيـم خاردارها تلاش نکرده ايم.چه برسـد به تلاش برای رهایی شما از زندان غيبــت.
🌹تعجیل در فرج #پنج صلوات🌹
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊