eitaa logo
روایتگری شهدا
23.3هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
5.7هزار ویدیو
84 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
✍او از بچگى طلبگى را دوست داشت. حوزه درس خواند، جلسه هاى بحث با جوان هاى محل راه انداخت، زندان رفت و نوارها و اعلاميه هاى امام را به شهرهاى كوچك تر برد. بعد از انقلاب نماينده ى امام شد در سپاه. مدتى ياسوج و شيراز بود. از وقتى رفت جبهه، منتظر مزد كارهايش بود. خودش مى گفت «من سى ماه ياسوج بودم، سى ماه شيراز. حالا كه اومدم جبهه، بايد سى ماهه جوابم را بگيرم.» و گرفت. الله_ميثمي 📚منبع : برگرفته از مجموعه كتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | مریم برادران 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🕊🏴🕊━━━┓ 🏴 @shahidabad313 ┗━━━🏴🕊🏴━━━┛ 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
✍از كوچه ى پشتى مسجد حكيم كه رد مى شوى، يا از بازار كه زياد با مسجد فاصله ندارد، پنجره هاى مقبره ى مرحوم كرباسى پيدا است. چند تا حياط مخروبه دور و بر مقبره هست و چند اتاق و دخمه ى بدون استفاده. آن روزها مقبره فقط روزهاى جمعه باز بود و بعضى عيدها. تا اين كه عبداللّه شد خادم آن جا و كليدش را گرفت. در آن جا را باز مى كرد، جارو مى كشيد، گردگيرى مى كرد. در را باز مى گذاشت هر كس مى خواهد برود زيارت. مى گفت «خدمت به عالم را دوست دارم.» رحمت اللّه و مصطفى هم كمكش مى كردند. 💠جاى خوبى بود براى كارهايى كه مى خواستند بكنند. سوراخ سنبه هايش را كه مى گشتى، خيلى چيزها پيدا مى شد; كتاب، اعلاميه، حتي دستگاه تكثير. جلسه هاى هفتگيشان را هم آن جا مى انداختند. 📚منبع : برگرفته از مجموعه كتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | مریم برادران 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🕊🌷 🌷 ✍ابراهیم بعضی اوقات مداحی هم می کرد. یک روز بعد از مداحی، چند نفر از دوستانش درباره خواندنش با او شوخی کردند. ابراهیم از صحبت های آن ها کمی بهم ریخت و همان جا گفت: این ها مجلس حضرت زهرا سلام الله علیها را شوخی گرفتند! قسم می خورم دیگر مداحی نکنم. گذشت و فردای همان روز، بعد از نماز صبح، ابراهیم شروع کرد به خواندن، آن هم در وصف حضرت زهرا سلام الله علیها. خیلی تعجب کردم. بعد از مراسم او وقتی چهره من را دید، بدون این که سوالی کنم، گفت: می خواهی بپرسی چرا با این که قسم خوردی، دوباره روضه خواندی؟ بعد ادامه داد: چیزی را که می گویم، تا زنده هستم، جایی نقل نکن. دیشب خواب وجود مقدس حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها را دیدم که تشریف آوردند و به من گفتند: نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم، هرکس گفت بخوان، تو هم بخوان. و دیگر گریه امانش نداد. 📚منبع : کتاب هادی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🕊🌷 🌷 ✍بلند شد. از سنگر رفت بيرون كه وضو بگيرد و برنگشت. يك تركش ريز خورده بود به سرش. حضرت زهرا را خيلى دوست داشت. روضه اش را هم دوست داشت. روضه ى او را كه مى خواند، به سومين زهرا كه مى رسيد، ديگر نمى توانست ادامه بدهد. 🍃تركش كه خورد و بردنش بيمارستان، زنده ماند تا روز شهادت حضرت زهرا. 📚منبع : برگرفته از مجموعه كتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | مریم برادران 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🕊🌷 🌷 تعالیم دینی آنگاه که از همان سنین کودکی آموخته شود با گوشت و پوست و استخوان آدمی عجین می شود و روح تعهد و تدین در او روز بروز بالنده تر و رشد یافته تر می شود... پدر و مادر امیرحسین هم اینگونه بودند. رفتارهایشان خودش درس بود و آموزش. بی آنکه شعار بدهند و بدون اینکه چیزی را به بچه ها تحمیل کنند، آنها را متدین بار می آوردند و گرنه چطور ممکن بود یک نوجوان ده، یازده ساله در همه تظاهراتها مثل جوانها و بزرگ سالها شرکت کند و دسته راه بیندازد و با آن همه یقین و اطمینان قلبی نوجوانهای زیادی را دور خودش جمع کند و سبب هدایت خیلی از آنها بشود و ... 📚منبع : هفته نامه یالثارات الحسین علیه السلام، شماره 650 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🕊🌷 🌷 ✍روز اول جنگ همراه محمود رفتیم خدمت امام . محمود گفت : اومدیم از محضرتون کسب تکلیف کنیم وظیفه ما الان چیه؟ باید بریم جبهه یا همین جا بمونیم ؟ امام گفتند : من اگر جای شما بودم می رفتم جبهه. محمود دست امام را بوسید . ما هم . آمدیم بیرون . همان روز محمد رضا حمامی را گذاشتند جای خودش . من و چند تا از بچه ها رفتیم مشهد . می خواستیم سری از خانوادهامان بزنیم بعد بریم جبهه محمود و بعضی های دیگر ولی یک راست رفتند منطقه. 📚منبع : سایت سبک بالان 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✨درباره نماز واهمیت آن 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🍀بعد از مدت ها برگشته بودیم ارومیه. شب خانه ی یکی از آشناها ماندیم. صبح که برای نماز پا شدیم. بهم گفت گمونم اینا واسه ی نماز پا نشدن. 💠 بعدش گفت سر صبحونه باید یه فیلم کوچیک بازی کنی! گفتم یعنی چی؟ گفت مثلا من از دست تو عصبانی می شم که چرا پا نشدی نمازت رو بخونی. چرا بی توجهی کردی و از این حرفا. به در میگم که دیوار بشنوه. 💠گفتم نه من نمی تونم. گفت واسه ی چی؟ این جوری بهش تذکر می دیم. یه جوری که ناراحت نشه. گفتم آخه تا حالا ندیده ام چه جوری عصبانی می شی. همین که دهنت رو باز کنی تا سرم داد بزنی، خنده ام می گیره، همه چی معلوم می شه. زشته. هر چه اصرار کرد که لازمه، گفتم 💠نمی تونم خنده ام می گیره. بعد ها آن بنده ی خدا یک نامه از مهدی نشانم داد. درباره نماز و اهمیتش. 📚منبع : وبلاگ 100 خاطره از شهدا به نقل از کتاب، انتشارات روایت فتح 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷🕊 🌷 ✍ تازه زنش را آورده بود اهواز. طبقه ى بالاى خانه ى ما مى نشستند. آفتاب نزده از خانه مى رفت بيرون. يك روز، صداى پايين آمدنش را از پله ها كه شنيدم، رفتم جلويش را گرفتم. گفتم «مهدى جان! تو ديگه عيالوارى. يك كم بيش تر مواظب خودت باش.» 🍀گفت «چى كار كنم؟ مسئوليت بچه هاى مردم گردنمه.» گفتم «لااقل توى سنگر فرمان دهيت بمون.» ☘گفت «اگه فرمان ده نيم خيز راه بره، نيروها سينه خيز مى رن. اگه بمونه تو سنگرش كه بقيه مى رن خونه هاشون.» 📚منبع: برگرفته از مجموعه كتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | احمد جبل عاملی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍در عملیات كربلاى 5 هنگام ظهر ما از خط برگشته بودیم. چون ناهار آماده بود، به كریم گفتم: «ناهار را بخوریم، بعد نماز بخوان.» او گفت: «نه، میخواهم نماز بخوانم.» كریم رفت و ما مشغول خوردن شدیم. ناگهان صداى انفجار چند گلوله كاتیوشا به گوش رسید. مصطفى الموسوى با شتاب بیرون دوید و كریم را دید كه در كنار تانكر آب افتاده است. تركش قلبش را نشانه گرفته و به سینهاش اصابت كرده بود. 🍀آرى، سردار كریم صمدزاده طریقت - معاون فرمانده واحد طرح و عملیات لشكر 31 عاشورا - اینچنین شهد شیرین شهادت را نوشید. 📚منبع : راوى: غلامحسین سفیدگرى، ر. ك: فرهنگنامه جاودانههاى تاریخ (آذربایجان غربى)، ص 153 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍آن روز، به مسجد نرسیده بود. برای به خانه آمد و رفت توی اتاقش. داشتم یواشکی نماز خواندنش را تماشا می کردم. حالت عجیبی داشت. انگار خدا، در مقابلش ایستاده بود. طوری حمد و سوره می خواند مثل اینکه خدا را می بیند؛ ذکرها را دقیق و شمرده ادا می کرد. بعدها در مورد نحوه نماز خواندنش ازش پرسیدم، گفت: اشکال کار ما اینه که برای همه وقت می ذاریم، جز برای خدا! نمازمون رو سریع می خونیم و فکر می کنیم زرنگی کردیم؛ اما یادمون می ره اونی که به وقت ها برکت می ده، فقط خود خداست. 📚منبع : کتاب دوران طلایی به نقل از مسافر کربلا 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
♻️در گروه فدائیان اسلام، به فرماندهی شهید هاشمی افراد مختلف از مذاهب و اقلیتهای دینی مثل مسیحی و زرتشتی بودند. شهید هاشمی می گفت: اول جنگ است، نیرو نداریم، هر کس احساس وظیفه کرده و می خواهد بجنگد، قدمش روی چشم. اما بایستی با رفتار و اعمالمان، اونها رو به سمت اسلام بکشانیم، این هنره! 📚منبع : کتاب هاشمی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷🕊🌷 ✍وقتی در مریوان بودیم، مقطعی در بلندی مستقر بودیم و برای بالا بردن تدارکات، چاره ای نداشتیم جز اینکه پیاده این تپه ها را بالا می رفتیم. شهید چراغی هر وقت می خواست به بالای ارتفاع برود، یک گونی 20 کیلویی نان روی دوش خود می گذاشت و با خود بالا می برد. یکبار از او پرسیدم: شما فرمانده هستی، چرا شما این کار را انجام می دهی؟ او در جواب من گفت: وقتی من با عنوان مسئول این نیروها، مشقت را تحمل کنم، نیروهای تحت امرم، در برابر سختیها و ناملایمات کم نمی آورند. 📚منبع : کتاب چراغی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊