ششمین #شهید_ماه افسران؛ سردار شهید عبدالحسین
https://goo.gl/jVb2bw
🔴پس کی نوبت من میشه؟
از خواب پریدم کسی داشت بلند بلند گریه میکرد!
رفتم توی راهرو حدس میزدم عبدالحسین بیدار است و دارد دعایی میخواند وقتی فهمیدم #خواب است اولش ترسیدم بعد که دقت کردم دیدم دارد با حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیه) حرف میزند.
حرف نمیزد ناله میکرد و درد و دل. اسم دوستان شهیدش را میبرد مثل مادری که جوانش مرده باشد به سینه میزد و تو های و هوی گریه مینالید: اونا همه رفتن #مادر جان پس کی نوبت من میشه؟ آخه من باید چه کار کنم؟...
منبع: برگرفته از کتاب خاکهای نرم کوشک
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
روایتگری شهدا
💞 #ازدواج_به_سبک_شهدا
👈 #میخـوام_دامـاد_حضـرت_زهـرا_بشـم
💞برای عـروسی اش علاوه بر میهمانان ،یڪ #ڪارت دعوت برای #امام_رضـا (ع) نوشته بود ڪه فـرستـادش مشهـد،
💞یڪ #ڪارت هم برای #امـام_زمـان (عج ) ڪه انداخت تو مسجـد جمڪران...،
💞یک #کارت دعـوت هم برای #حضرت_زهـرا (س) و حضرت معصومه (س) مینویسـد و به ضریح حضرت معصومه می اندازد.
💞شب حضـرت زهــرا (س) را در #خــواب میبیند ڪه به عـروسی اش آمده ،شهید ردانی پور به ایشان می گوید: خـانـم جـان قصد مـزاحمـت نداشتم ،فقط می خواستم احتــرام ڪنم.
💞حضرت زهرا (س) #پـاسـخ می دهند؛
چـرا باید دعـوت شما رو رد کنیم...؟ مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نباشیم به ڪجا برویم...؟
💞شهید مصطفی ردانی پور دیگر تا صبـح نخـوابیـد ،نمـاز می خواند، دعـا می ڪرد، گریه می کرد، میگفت من شهیـد می شوم.
💞دوستش گفته بود ایـن همه گـریه و زاری میڪنی، میگی می خـوام شهیـد بشم #دیـگه_زن_گـرفتنـت_چیــه؟
💞جواب داد؛ میخـوام #دامــاد_حضـرت_زهـرا (س) بشم، خانمـم سیـده، میخوام اون دنیـا به حضرت زهـرا (س) #محـرم باشم، شاید خانم به صـورتـم نگاه ڪنه؟...
💞امام خطبه #عقـدشان را خواند. مصطفی گفت: آقا ما را نصیحـت ڪنید. امام (ره) به عـروس نگاهی کرد و گفت: از خدا می خواهم که به شما صبر بدهد.
💞تازه سه روز از عـروسی اش گذشته بود که دسـت زنش را گذاشت تو دست مـادر، سرش را انداخت پایین و گفت دلم می خواهد دختر خوبی برای مادرم باشی
🍁بعـد هم آرام و بی صـدا رفت منطقـه.
بـدون عمـامـه، بدون سمـت، مثل یک بسیجـی، اول ستـون راهی عملیـات شد...و برای همیشه پــر ڪشید همان طور که #آرزو کرده بود، پیڪر پاڪش هـرگـز پیـدا نشد....
#جاویدالاثر
#سردار_شهید_مصطفی_ردانی_پور
#برای شادی روح امام شهدا و شهدا #صلوات
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
روایتگری شهدا
@shahidabad313
╭❃-----------------❃╮
🌐 @majnon313
╰❃-----------------❃╯
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
#خاطرات_شهدا🌷
💠خواب شهید صدرزاده را دیده بود
🌸دوره آخری که همراه احمد در منطقه بودم، دیگـر خبری از احمد سابق نبود.
انگار داشت خودش را آماده #پرواز می کرد. کمتر شوخی می کرد، اوقات فراغتش را مشغول قرائت #قرآن بود.اگر کوچک ترین غیبت می شنید، #تذکر می داد یا از مجلس بیرون می رفت.
🌸یک روز وقتی از #خواب بیدار شد، ناراحت بود. آنقدر اصرار کردم تا دلیل ناراحتی اش را گفت #خوابِ سید ابراهیم را دیده بود(شهید مصطفی صدر زاده) بعد از شهادت سیدابرهیم اولین باری بود که خوابش را می دید. می گفت:"سید با #خنده، ولی طوری که بخواد طعنه بزنه بهم گفت: بامعرفتا! به شماها هم میگن #رفیق! چرابه خانواده ام سر نمی زنید؟!"
🌸دوباره چند روز بعد ناراحت و بی قرار بود ولی چیزی نمی گفت.با کلی #اصرار و التماس حرف از زیر زبانش کشیدم.
گفت: "دوباره خواب سید ابراهیم رو دیدم.توی عالم خواب شروع کردم به #گریه کردن که سیدجان پس کِی نوبت من میشه؟ #خسته ام.خودت برام یکاری بکن"
🌸می گفت: سید درجواب #لبخند ملیحی زد و گفت: "غصه نخور. همه رفقایی که #جامانده اند، شهادت روزیشون میشه."
حالا که احمد رفته تنها دلخوشی ام همین جمله سید ابراهیم است.و به امید روزی هستم که خودم را دوباره در جمعشان ببینم.
راوی:دوست و همرزم شهید
#شهید_احمد_مکیان🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🆔 @majnon313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#کلام_از_شهدا
💦عجیب است داستان آدمی که میداند بعد از #مرگ او را بازخواست میکنند اما بیخیال در یک #زندگی_آسوده روز را به #معصیت میگذراند و شب #آسوده همراه شیفتگان رؤیاها به #خواب میرود .
#شهيد_حسين_بيدخ
📚منبع کلام:وبلاگ شهيد ديباج
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊