eitaa logo
روایتگری شهدا
23.3هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
5.7هزار ویدیو
84 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
ششمین افسران؛ سردار شهید عبدالحسین https://goo.gl/jVb2bw 🔴پس کی نوبت من می‌شه؟ از خواب پریدم کسی داشت بلند بلند گریه می‌کرد! رفتم توی راهرو حدس می‌زدم عبدالحسین بیدار است و دارد دعایی می‌خواند وقتی فهمیدم است اولش ترسیدم بعد که دقت کردم دیدم دارد با حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیه) حرف می‌زند. حرف نمی‌زد ناله می‌کرد و درد و دل. اسم دوستان شهیدش را می‌برد مثل مادری که جوانش مرده باشد به سینه می‌زد و تو های و هوی گریه می‌نالید: اونا همه رفتن جان پس کی نوبت من می‌شه؟ آخه من باید چه کار کنم؟... منبع: برگرفته از کتاب خاک‌های نرم کوشک 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
روایتگری شهدا
💞 👈 💞برای عـروسی اش علاوه بر میهمانان ،یڪ دعوت برای (ع) نوشته بود ڪه فـرستـادش مشهـد، 💞یڪ هم برای (عج ) ڪه انداخت تو مسجـد جمڪران...، 💞یک دعـوت هم برای (س) و حضرت معصومه (س) مینویسـد و به ضریح حضرت معصومه می اندازد. 💞شب حضـرت زهــرا (س) را در میبیند ڪه به عـروسی اش آمده ،شهید ردانی پور به ایشان می گوید: خـانـم جـان قصد مـزاحمـت نداشتم ،فقط می خواستم احتــرام ڪنم. 💞حضرت زهرا (س) می دهند؛ چـرا باید دعـوت شما رو رد کنیم...؟ مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نباشیم به ڪجا برویم...؟ 💞شهید مصطفی ردانی پور دیگر تا صبـح نخـوابیـد ،نمـاز می خواند، دعـا می ڪرد، گریه می کرد، میگفت من شهیـد می شوم. 💞دوستش گفته بود ایـن همه گـریه و زاری میڪنی، میگی می خـوام شهیـد بشم ؟ 💞جواب داد؛ میخـوام (س) بشم، خانمـم سیـده، میخوام اون دنیـا به حضرت زهـرا (س) باشم، شاید خانم به صـورتـم نگاه ڪنه؟... 💞امام خطبه را خواند. مصطفی گفت: آقا ما را نصیحـت ڪنید. امام (ره) به عـروس نگاهی کرد و گفت: از خدا می خواهم که به شما صبر بدهد. 💞تازه سه روز از عـروسی اش گذشته بود که دسـت زنش را گذاشت تو دست مـادر، سرش را انداخت پایین و گفت دلم می خواهد دختر خوبی برای مادرم باشی 🍁بعـد هم آرام و بی صـدا رفت منطقـه. بـدون عمـامـه، بدون سمـت، مثل یک بسیجـی، اول ستـون راهی عملیـات شد...و برای همیشه پــر ڪشید همان طور که کرده بود، پیڪر پاڪش هـرگـز پیـدا نشد.... شادی روح امام شهدا و شهدا 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 روایتگری شهدا @shahidabad313 ╭❃-----------------❃╮ 🌐 @majnon313 ╰❃-----------------❃╯ 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
🌷 💠خواب شهید صدرزاده را دیده بود 🌸دوره آخری که همراه احمد در منطقه بودم، دیگـر خبری از احمد سابق نبود. انگار داشت خودش را آماده می کرد. کمتر شوخی می کرد، اوقات فراغتش را مشغول قرائت بود.اگر کوچک ترین غیبت می شنید، می داد یا از مجلس بیرون می رفت. 🌸یک روز وقتی از بیدار شد، ناراحت بود. آنقدر اصرار کردم تا دلیل ناراحتی اش را گفت سید ابراهیم را دیده بود(شهید مصطفی صدر زاده) بعد از شهادت سیدابرهیم اولین باری بود که خوابش را می دید. می گفت:"سید با ، ولی طوری که بخواد طعنه بزنه بهم گفت: بامعرفتا! به شماها هم میگن ! چرابه خانواده ام سر نمی زنید؟!" 🌸دوباره چند روز بعد ناراحت و بی قرار بود ولی چیزی نمی گفت.با کلی و التماس حرف از زیر زبانش کشیدم. گفت: "دوباره خواب سید ابراهیم رو دیدم.توی عالم خواب شروع کردم به کردن که سیدجان پس کِی نوبت من میشه؟ ام.خودت برام یکاری بکن" 🌸می گفت: سید درجواب ملیحی زد و گفت: "غصه نخور. همه رفقایی که اند، شهادت روزیشون میشه." حالا که احمد رفته تنها دلخوشی ام همین جمله سید ابراهیم است.و به امید روزی هستم که خودم را دوباره در جمعشان ببینم. راوی:دوست و همرزم شهید 🌷 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🆔 @majnon313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦عجیب است داستان آدمی که می‌داند بعد از او را بازخواست می‌کنند اما بی‌خیال در یک روز را به می‌گذراند و شب همراه شیفتگان رؤیاها به می‌رود . 📚منبع کلام:وبلاگ شهيد ديباج 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊