eitaa logo
روایتگری شهدا
25.7هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
5.2هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
11.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢گفت‌وگو با همسر شهید مدافع حرم معروف به «عمو حامد» ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠(۲۵۵) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و پنجاه و پنجم:فرار دانشجوئی (۶) 🔹️سوتی که کار رو خراب کرد      💥هوا سرد بود و شیشۀ درهای عقب پایین بود راننده گفت : «ارفعوا الجام» یعنی شیشه‌ها رو بالا بکشید. حواسم نبود اینو به فارسی ترجمه کردم و به بچه ها گفتم می‌گه شیشه‌ها رو بالا بکشید.!! راننده چشماش گِرد شد و ترسید و شروع کرد به التماس کردن که من عیالوارم، بدبختم به من رحم کنید. به سه راهی مندلی خانقین رسیدیم. 🔸️راننده با التماس گفت اگه می‌شه همین‌جا پیاده بشید من از یه مسیر دیگه میرم. چند تا نورافکن سه راه رو روشن کرده بود و یه نگهبان هم اونجا وایستاده بود. نگهبان مشکوک شد و کمی به ما نزدیک شد. به راننده گفتم جلوتر برو. اون قدر جلو رفت که دیگه مطمئن شدیم نگهبان بی خیالمون شده و دنبالمون نمیاد. به راننده گفتم اوگفت یعنی بایست. به بچه ها هم گفتم پیاده شید. پیاده شدیم و ماشین رفت. نگهبانی که دم سه راه بود مقداری دنبالمون اومد و حتی ایست هم داد اما محل نذاشتیم و فاصله مون رو بیشتر کردیم. 🔹️برنامه این بود که هیچ‌گونه درگیری فیزیکی نداشته باشیم.‌از بیراهه به سمت مندلی راه افتادیم. بارون مسیر حرکتمون رو کاملا گِلی کرده بود و امکان حرکتِ سریع رو ازمون گرفته بود. دیگه هوا داشت روشن می‌شد. همین طور که از کنار جاده می دویدیم بازم یه گله سگ بهمون حمله کردن. پا به فرار گذاشتیم ولی وِل‌کن نبودن. به بچه‌ها گفتم تنها راهش اینه که ما بهشون حمله کنیم با سنگ و کلوخ دنبالشون کردیم و اونها هم ترسیدن و در رفتن. 🔸️مدتی راه رفتیم تا رسیدیم یه زیرگذر.نماز صبح رو همونجا خوندیم و کمی استراحت کردیم. دیگه نمی‌شد از کنار جاده رفت. بیابون هم گِلی بود و حرکتمون رو حسابی کُند می‌کرد. مشورت کردیم و هاشم یه انداخت و گفت بریم سرِ جاده و تا مندلی با ماشین بریم. رفتیم سر جاده. هوا روشن شده بود و همه ی لباسامون گِلی بود. تا اینجا حدود ۱۵ کیلومتر از بیمارستان فاصله گرفته بودیم و تازه رسیده بودیم نزدیک سیم خاردارهای اردوگاه ۱۸ بعقوبه. برای اولین بار بعد از سه سال و خورده‌ای از بیرون به اردوگاه نیگاه می‌کردیم و این خیلی باشکوه بود. اولش یه ماشین نظامی رد شد ما سینه ی جاده خوابیدیم تا ما رو نبینه... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 فرازی از 💠 وَ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَ تَخْبُرُحَاجَتِي وَ تَعْرِفُ ضَمِيرِي ✅نشر این پیام صدقه جاریه است. ☀️ https://eitaa.com/joinchat/1916796973Cdd1c037702  ┄┄┅┅┅❅❁ ❁❅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل نهم: مردم داری 🔸صفحه: ۱۶۵ 🔻قسمت صد و هشتاد و هشتم: تنبیه قرآنی ✍سربازی در مهدیه لشکر ثارالله در مراسم رسمی و سخنرانی ادب را رعایت نکرده بود، هم طرز نشستنش بد بود و هم صحبت می کرد. سردارسلیمانی بعد ازجلسه او را صدا زد و با وجودی که فرمانده لشکر بود و می توانست برای او اضافه خدمت درنظر بگیرد و یا به هر طریق دیگری تنبیهش کند، گفت: برادرم، عزیزم، مودب ننشستی، نظم رو رعایت نکردی، نگفتی جلسه رسمیه و از تهران سخنران داریم. حالا که همه ی این کارا رو کردی، اگه جزء سی ام قرآن رو حفظ کردی و ازت سوال کردم بلد بودی، بی حساب میشیم وگرنه با شما برخورد انضباطی می کنم. 🗣محمدرضا حسنی، دوست و همرزم شهید ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 💔🕊 گـویـند‌چر‌ادل‌به‌شہـیدان‌دادے؟! -واللہ‌ِکہ‌من‌نـدادم،انـها‌بردند💔:)؛ 🕊 شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
✅بوسیدن پای پدر ✍از راه که می‌رسید بابا را میبرد حمام و لباس‌هایش را میشست. نشست کنارش و دست های زمخت و چروکیده‌اش را بوسید. بعد رفت پایین پاهای حاج حسن جوراب‌های حاجی رو درآورد، سرش را خم کرد و لب‌هایش را گذاشت کف پاهای بابا. 📚راوی: ابراهیم شهریاری ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌