📖 فرازی از#مناجات_شعبانیه
💠 فَقَدْ هَرَبْتُ إلَيْكَ وَ وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْكَ مُسْتَكِيناً لَكَ مُتَضَرِّعاً إلَيْكَ
✅نشر این پیام صدقه جاریه است.
☀️#نسخه_های_معنوی
https://eitaa.com/joinchat/1916796973Cdd1c037702
┄┄┅┅┅❅❁ ❁❅┅┅┅┄
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡
📖 روایت «#هزار_و_دوازدهمین_نفر»
🔸٢٠٠ خاطره🔸️از#سردار_سپهبد_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی
🔺فصل نهم: مردم داری
🔸صفحه: ۱۶۵-۱۶۶
🔻قسمت صد و هشتاد و نهم: سخاوت
✍همه ی تنبیه هایش شفاهی بود و می گفت: کسی را کتبی تنبیه نکنید، شاید توبه کرده و خدا او را بخشیده. تنبیه کتبی داشتن در پرونده چیز خوبی نیست. اگر انگشتری ارزشمند در دستش بود و می گفتم: چه زیباست! سریع آن را در می آورد و هدیه میداد.
یکی از دوستان در ستاد بازسازی عتبات ایلام در جلسه سوالی درباره ساعت سردار سلیمانی پرسید که همان لحظه پشت تریبون آن را در آورد و هدیه داد. خیلی سخاوتمند بود. وقتی هم که بچه های زیر مجموعه مریض می شدند از هیچ کوششی دریغ نمی کرد.
آقای خاکسار تومور مغزی گرفت. خرج دوا و درمانش بالا بود. گفت خونه ی منو بفروشید و درمان ایشونو شروع کنید. خیلی هم جدی می گفت، اما خدا خواست و نیازی به فروش خانه ی سردار نشد.
ادامه دارد...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌷🕊🍃
#سلام_امام_زمانم💚
از فراقت چشم ها غرق باران میشود
عاشق هجران کشیده زودگریان میشود
کوری چشم حسودانی که طعنه میزنند
عاقبت می آیی ودنیا گلستان میشود
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_فرج_صلوات
#صبحتون_مهدوی
#عاقبتتون_شهدایی🕊
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
❣ #عــند_ربـهم_یــرزقون
اولین باری که مجروح شد دست چپش قطع شد. میگفت در لحظه انفجار حس کردم روحم به سمت آسمان درحال پرواز است، همان دم به لشکر و اینکه بدون فرمانده رها شده فکر کردم بخاطر این دلبستگی طوری محکم به زمین خوردم که به من بفهمانند، من کارهای نیستم و خدا همه کاره است
#شهید_حسین_خرازی
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✅ساده زیست
✍خودش که چیزی نمیگفت اما پلکهای خسته و چشمهای سرخش همه چیز را روایت میکرد فرقی نداشت کجا باشد حلب سامرا بغداد و... محل اسکانش را که میدیدی با خودت میگفتی اینطور که نمیشود حتما باید لوازم دیگری هم باشد. موکتی رنگ و رو رفته یک متکا و یکی دو تا پتو میشد تمام امکانات مردی که دشمن را به زانو درآورده بود
📚ص۱۳۹ کتاب سلیمانی عزیز
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
9.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دیدار شهید حاج قاسم سلیمانی با خانواده شهید علیرضا توسلی (ابوحامد)
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
❇ نماز شب را ترک نکنید
🌿السلام علیک یا اباعبدالله الحسین 🌿
🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیها✨🕊
شادی روح بلندش فاتحهای بخوانیم🖤
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠#خاکریز_اسارت(۲۵۷)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت دویست و پنجاه و هفتم:فرار دانشجوئی (۸)
♦️دژبان ترسید بیاد داخل نخلستان و برگشت. توی مسیر هاشم رو دیدم. گفتم از مسعود چه خبر؟ گفت نتونست فرار کنه. دلم خیلی براش سوخت. با خودم میگفتم در این مدت فرارِ ما او حتما داره کتک می خوره. شروع کردیم به دویدن و رسیدیم به برکهای که پر از گِل و جلبک بود. هاشم کمی آب خورد و به منم گفت بخورم. ولی من نتونستم. هاشم بلافاصله بالا اورد و حالش بد شد. مقداری دویدیم به یه دیوار فنسی رسیدیم از اون بالا رفتم و پریدم اون طرف.
🔸️هاشم دستش شکسته بود نتونست بالا بیاد. اصلا متوجه هاشم نشدم هاشم داد زد احمد برگرد. برگشتم و با یه دست کمکش کردم و اونو بالا کشیدم. هاشم نتونست خودش رو نگه داره و از اون بالا با کمر خورد رو زمین. جای موندن نبود دوتایی شروع کردیم به دویدن. فاصله درختها با هم زیاد بود و راحت نمی تونستیم خودمون رو استتار کنیم. کل نخلستان توسط عراقیها محاصره شده بود. تصمیم گرفتیم خودمون رو دفن کنیم شاید اینجوری تا شب نتونن ما رو پیدا کنن. سطح زمین پر از شیار بود.
🔹️تصمیم گرفتیم کفِ یکی از شیارها رو بکَنیم تا بتونیم خودمون رو داخلش زیر خس و خاشاکها پنهان کنیم. چیزی شبیه یه قبر کندیم و هر چه از دستم برمیومد از برگ و چوب و خاشاک روش ریختم و از هاشم هم خواستم همین کار رو بکُنه. قبرِ من خیلی خوب شده بود و کاملا پنهان شده بودم ولی مخفیگاه هاشم زیاد جالب نبود و چون دستش شکسته بود نتونست زیاد بکَنه و یه گودال کوچیک کند و توش قایم شد. مرتب زیر خس و خاشاکها ذکر میگفتیم. بعثیها چند بار از بالای سرمون رد شدن ولی متوجه ما نشدن. فرماندهشون به شدت عصبانی بود و داد و بیداد میکرد. ساعتی گذشت. نفسم داشت بند میومد و مرگ رو تو یه قدمی خودم می دیدم. راستش اگه دست خودم بود بین مرگ و اسارت حتما مرگ رو انتخاب میکردم ولی همه چیز دست خدا بود.
📌ناگهان یکی از نگهبانها متوجه هاشم شد و داد زد «واحدهم اهنا» یکیشون اینجاس. هاشمو بیرون کشیدن و چون هاشم نزدیک من مخفی شده بود خیلی زود پیدام کردن و از زیر اون همه چوب و خاشاک وگِل کشیدنم بیرون. طبق معمول شروع کردیم فیلم بازی کردن و خودمو به مرگ زدم. هنوز کاملاً بیرونم نکشیده بودن که شروع کردن به زدن...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯