eitaa logo
روایتگری شهدا
25.7هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
5.2هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 💥یادمان باشد در همین #کوچه ما مادری هست که #عشقش_را_داد تا تو عاشق♥️ بشوی... ‌ #وداع_مادرانه 😢 ‌ شادی روح #شهدا #صلوات 🌺 ‌ ‌🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺شعرخوانی دو فرزند شهید مدافع حرم بر سر مزار پدرشان. 👈 گرچه یتیمند و در حسرت آغوش پدر؛ امّا افتخار پدردار بودنشان از هر پدرداری بیشتر است... @Afsaran_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ امام حسین علیه السلام کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد ، دیرتر به آرزویش می رسد و زودتر به آنچه می ترسد گرفتار می شود... 📕 تحف العقول ، ص248 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
برایم دعا کن ، بخدا ماندن در تهران خیلی سخت و مشکل است ! ، شیطان خیلی راحت آدم را از راه منحرف می‌ کند..... 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍لحظات اول کاملا به هوش بود ، یکی گفت ، حاجی ! ، چیزی نیست ! سید گفت ، مگر من می ترسم که شما مرا دلداری می دهید ؟ 💠وقتی روی برانکارد گذاشتیمش ، گفت ، مرا به عقب نبرید ، می خواهم همینجا شهید شوم ، دائم ذکر می گفت تا حدود 45 دقیقه به هوش بود ، تا آخر میدان مین !! ، بعد از هوش رفت.... 📕 امام سجاد و شهدا ، ص32 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔸 یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود، در زادگاه پدرم، شهر خوانسار، برای او مراسم ختم گرفته بودند. بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می‌رفتم، خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی ثلث دوم را به من داد و از من خواست که حتما اولیایم آن را امضا کنند و فردا ببرم، به فکر فرورفتم چه کسی آن را برایم امضا کند، نسبت به درس و مدسه‌ام بسیار حساس بودم و رفتن پدر و نبود مادر در خانه مرا حساس‌تر کرده بود. 🔹وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد، در خواب پدر را دیدم که از بیرون آمده و مثل همیشه با ما بازی می‌کرد و ما هم از سر و کولش بالا می‌رفتیم. پرسیدم آقاجون ناهار خوردید؟ گفت: نه نخوردم، به آشپزخانه رفتم تا برای پدرغذا بیاورم. پدر گفت: زهرا برنامه‌ات را بیاور امضا کنم. گفتم آقاجون کدام برنامه؟ گفت: همان برنامه‌ای که امروز در مدرسه دادند.رفتم و برنامه امتحانی‌ام را آوردم اما هرچه دنبال خودکار آبی گشتم پیدا نشد، می‌دانستم که پدر هیچگاه با خودکار قرمز امضا نمی‌کند، بالاخره خودکار آبی ام را پیدا کردم و به پدر دادم و رفتم آشپزخانه. 🔸اما وقتی برگشتم پدرم را ندیدم، نگران به سمت حیاط دویدم دیدم باغچه را بیل می‌زند، آخر دم عید بود و بایستی باغچه صفایی پیدا می‌کرد، پدر هم که عاشق گل و گیاه بود. برگشتم تا غذا را به حیاط بیاورم ولی پدر را ندیدم این بار هراسان و گریان به دنبال او دویدم اما دیگر پیدایش نکردم، ناگهان از خواب پریدم. اما وقتی خاله برایم آب آورد دوباره آرام گرفتم و خوابیدم. ادامه در👇👇👇👇👇
روایتگری شهدا
🔸 یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود، در زادگاه پدرم، شهر خوانسار، برای او مراسم ختم گرفته بودند. بنابر
🔹صبح شد، موقع رفتن به مدرسه با عجله وسایلم را آماده می‌کردم، ناگهان چشمم به برنامه امتحانی‌ام افتاد که با خودکار قرمز امضا شده بود، وقتی به خواهرم نشان دادم حدس زد که شاید داداشم آن را امضا کرده باشد ولی یادم افتاد که برادرم در خانه نبود، خواب دیشب برایم تداعی شد، با تعجب ماجرا را برای خواهرم تعریف کردم و تاکید کردم که به کسی نگوید. پدر در قسمت ملاحظات برنامه نوشته بود: "اینجانب رضایت دارم، سید مجتبی صالحی " و امضا کرده بود. 🔸آیت الله خزعلی از دوستان شهید بودند. ایشان از ما خواستند تا مدتی، موضوع را پیش کسی مطرح نکنیم. علمای آن زمان صحت ماجرا را تایید کردند و نامه به رویت حضرت امام(ره) هم رسید. اداره آگاهی تهران هم پس از بررسی، اعلام کرد امضا مربوط به خود شهید مجتبی صالحی است اما جوهری که با آن امضا شده، شبیه هیچ خودکار یا خودنویسی نمی‌باشد. 🔻نسخه اصلی این نامه در موزه شهدای تهران نگهداری می‌شود. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍رفته بودم قوچان بِهِش سر بزنم . گفتم یک وقت پولی، چیزی احتیاج نداشته باشد. دَمِ درِ یک سرباز بِهِم گفت: حسین تو مسجده . رفتم داخل مسجد دیدم سربازها رو دور خودش جمع کرده و دارند قرآن می خوانند نشستم تا قرآن تمام بشه . 💠یک سرهنگی آمد تو ، داد و فریاد که این چه وضعشه؟ جلسه راه انداختید؟ حسین بلند شد ؛ قرص و محکم. گفت نه آقا! جلسه نیست. داریم می خونیم. حظ کردم. سرهنگ یک سیلی محکم گذاشت توی گوش حسین و گفت فردا خودتو معرفی کن ستاد. همان شد 💠فرستادندش ظفار ، عمان . تا شش ماه ازش خبر نداشتیم . بعدا فهمیدیم آنجاست. 📚کتاب خرازی ، رهی رسولی فر ، انتشارات فتح ، راوی پدر سردار شهید حسین خرازی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک آقایی می شناسم که #مریدِ #مرادش بود. #اسارت کشید، #شکنجه شد. در #دفاع_مقدس، #رزمنده بود. رزمنده با لباس #سربازی نه #درجه_سرداری. به پای #دفاع و تکلیف رفت. برای #ادای_دین از هیچکس و هیچ چیز نهراسید. #احساس_خطر که کرد قاطعانه ایستاد. #جانباز شد. دوباره آمد و پای آرمان های انقلاب و وصیت #پیر_و_مراد همه انقلابیون ماند. هنوز هم دردش #انقلاب و #شهدا و #آرمان_های واقعی و اسلامی است. یک #انقلابی به تمام عیار است. آری #رزمنده_ای_که_رهبر_شد #رهبری_که_قبلش_رزمنده_بود #سید_علی_خامنه_ای کسی که ما به او می گوییم #آقا؛ #حضرت_آقا #بدون_القاب است. دلش لک می‌زند برای #اربعین #حب_الحسین_یجمعنا #ماترکنا_یابن_الحسین #رهبرم_تنها_نیست #شهدا_رهبرمون_رو_دعا_کنید 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊