ششمین #شهید_ماه افسران؛ سردار شهید عبدالحسین برونسی
https://goo.gl/VrR08S
🔴از کی به جبهه رفت؟
حضورش در جنگ از کردستان شروع شد. اولین بار هم آنجا زخمی شد. در عملیاتهای مختلف از ناحیه دست و پا و شکم و ... زخمی شده بود. هر بار که میآمد با خودش یادگاری میآورد. یک جای سالم نداشت.
در عملیات خیبر در حرم امام رضا(ع) نذر کردم که اگر سالم برگردد یک انگشتری میاندازم به ضریح آقا. آن عملیات تنها عملیاتی بود که سالم برگشت. برایش تعریف کردم که علت سالم آمدن این بارش برای چیست خندید وگفت:«آن #انگشتر را اگر نذر بچههای #جبهه میکردی بهتر بود بچهها بیشتر نیاز دارند. جبهه واجب تر است.»
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺
👤باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
📝هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿ششمین شهید ماه کانال افسران جوان جنگ نرم ؛سردار شهید عبدالحسین برونسی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✅قسمت هشتم
🔴از کی به جبهه رفت؟
حضورش در جنگ از کردستان شروع شد. اولین بار هم آنجا زخمی شد. در عملیاتهای مختلف از ناحیه دست و پا و شکم و ... زخمی شده بود. هر بار که میآمد با خودش یادگاری میآورد. یک جای سالم نداشت.
در عملیات خیبر در حرم امام رضا(ع) نذر کردم که اگر سالم برگردد یک انگشتری میاندازم به ضریح آقا. آن عملیات تنها عملیاتی بود که سالم برگشت. برایش تعریف کردم که علت سالم آمدن این بارش برای چیست خندید وگفت:«آن #انگشتر را اگر نذر بچههای #جبهه میکردی بهتر بود بچهها بیشتر نیاز دارند. جبهه واجب تر است.»
🌷شادی روح شهیــدان اسلام صلوات🌷
🌺🍃اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ
وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🍃🌺
@majnon100
☀️گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeJdepLwfJPeJQ
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
😍 #طنز_جبهه ها😂
منو به زور جبهه آوردن😂
🔶آوازه اش در مخ کار گرفتن صفر کیلومترها به گوش ما رسیده بود👌😐.
بنده خدایی تازه به #جبهه آمده بود و فکر میکرد هر کدام از ما برای خودمان یک پا #عارف و #زاهد و دست از جان کشیده ایم.😄😑
راستش همه ما برای دفاع از میهن مان دل از خانواده کنده بودیم🤗 اما هیچکدام از ما اهل ظاهر سازی و جانماز آب کشیدن نبودیم.🙂
میدانستیم که این امر برای او که #خبرنگار یکی از روزنامههای کشور است باورنکردنی است.😃
🔶شنیده بودیم که خیلیها حاضر به مصاحبه نشدهاند و دارد به سراغ ما میآید😉
نشستیم و فکرهایمان رایک کاسه کردیم و بعد مثل نو عروسان بدقلق «#بله» را گفتیم.😂
طفلک کلی ذوق کرد که لابد ماها مثل بچه آدم دو زانو مینشینیم😂 و به سوالات او پاسخ میدهیم.😁
از سمت راست شروع کرد که از شانس بد او «#یعقوب_بحثی» بود که استاد وراجی و بحث کردن بود.😄
🔶پرسید: «برادر #هدف شما از آمدن به جبهه چیست؟»😕
گفت: «والله شما که #غریبه نیستید، از بی خرجی مونده بودیم😒. این زمستونی هم که کار پیدا نمیشه😔. گفتیم کی به کیه، میرویم جبهه و میگیم به خاطر #خدا و #پیغمبر آمدیم بجنگیم.😔 شاید هم شکم مان سیر شد هم دو زار واسه خانواده بردیم!»😁😂
🔶نفر دوم «#احمدکاتیوشا» بود که با قیافه معصومانه و شرمگین گفت😒: «عالم و آدم میدونن که مرا به زور آوردن جبهه.😄 چون من غیر از این که کف پام صافه و کفیل مادر و یک مشت بچه #یتیم هم هستم،😔 دریچه قلبم گشاده، خیلی از دعوا و مرافه میترسم😂😂! تو محله مان هر وقت بچههای محل با هم یکی به دو میکردند😐 ، من فشارم پایین میآمد و غش میکردم. حالا از شما #عاجزانه میخواهم که حرف هایم را تو روزنامه تان چاپ کنید😒. شاید مسئولین دلشان سوخت و مرا به شهرمان منتقل کنند!»😁😂
🔶خبرنگار که تند تند مینوشت متوجه خندههای بی صدای بچهها نشد.😄
🔶«#مش علی» که سن و سالی داشت، گفت: «روم نمیشود بگم، اما حقیقتش اینه که مرا #زنم از خونه بیرون کرد.😃 گفت، گردن کلفت که نگه نمیدارم. اگر نری جبهه یا زود برگردی خودم چادرم را میبندم دور گردنم و اول یک فصل کتکت میزنم😒 و بعد میرم جبهه و آبرو برات نمیگذارم😞. منم از ترس جان و آبرو از اینجا سر درآوردم.»😂
🔶خبرنگار کم کم داشت بو میبرد😂. چون مثل اول دیگر تند تند نمینوشت. نوبت من شد.☺️
گفتم: «از شما چه پنهون من میخواستم #زن بگیرم اما هیچ کس حاضر نشد😔 #دخترش را بدبخت کند و به من بدهد😂. آمدم این جا تا ان شاءالله تقی به توقی بخورد و من شهید بشوم و #داماد خدا بشوم. خدا کریمه! نمیگذارد من آرزو به دل و ناکام بمانم!»😁😂
🔶خبرنگار دست از نوشتن برداشت.😕
بغل دستی ام گفت: «راستش من #کمبودشخصیت داشتم😒. هیچ کس به حرفم نمیخندید😞. تو خونه هم #آدم حسابم نمیکردند چه رسد به محله😒. آمدم اینجا #شهید بشم شاید همه تحویلم بگیرند و برام دلتنگی کنند.»😂😂😂
🔶دیگر کسی نتوانست خودش را نگه دارد و خنده مثل نارنجک تو چادرمان ترکید.😂🙈 ترکش این نارنجک #خبرنگار را هم بی نصیب نگذاشت😂😂😂
روایتگری شهدا
@shahidabad313
╔✿❀✿❀════╗
🌺 @majnon313
╚════✿❀✿❀╝
🌺🌾🌺🌾🌺🌾🌺🌾🌺🌾🌺🌾
روایتگری شهدا
بعدازتو سه دسته شدیم همانیکہ دروصیتنامهات گفتی عده ای پشیمان عده ای بیخیال و عدهای دارند دق مےکنند
6⃣0⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠نحوه ی شهادت
🔰 #عملیات این طور شروع شد که ما باید از چند کیلومتر آب🌊 عبور میکردیم، هور را پشت سر گذاشته، وارد جزیره میشدیم، میجنگیدیم💥 عبور میکردیم و میرفتیم طرف #نشوه و طرف هدفهایی🎯 که مشخص شده بود.
🔰بیشتر این نیروها را باید در شب🌙 اول وارد #جزیره میکردیم تا بروند برای پاکسازی. بخشی از این نیرو باید با قایق🚤 میآمد و بخشی دیگر در روزی که شبش #عملیات میشد و بخشی هم اول تاریکی شب🌚 که این بخش آخر باید با هلیکوپترها🚁 هلیبرد میشدند.
🔰آن پل باید گرفته میشد تا #عراقیها نتوانند وارد جزیره بشوند🚷 #حمید سریع به هدف هایش رسید✌️ و از آنجا مدام گزارش میداد. ما وارد جزیره شدیم. با حمید تماس گرفتیم📞 گفت #پل_شیتات دستش است. گفت: «اگر میخواهید #نیرو بیاورید مشکلی نیست. بردارید بیاورید.»
🔰با حمید تماس گرفتم📞 گفتم آماده باشد برای #هدفهای بعدی. خبر رسید #طلایه با مشکل جدی مواجه شده و عملیات نتوانسته در آنجا پیش برود. حالا ما باید توقف میکردیم⛔️ تا وضع #جبهه سمت چپمان مشخص شود. شب شد. سر و سامانی به امکانات دادیم و استراحتی هم به بچه ها.
🔰مجبور شدیم برویم #پشت طلایه، نزدیک آن پلهایی که عراقیها طلایه را از آنجا پشتیبانی👥 تدارکاتی میکردند. بیشتر قوای #عراق آن طرف پل بود. ما ماندیم و جزایر و فردا صبح☀️، که جنگ #اصلی توی جزیره ها شروع شد.
🔰روز اول پاتک آنها شکست خورد✌️ دنیای آتش🔥 روی #جزیره متمرکز بود و ما دست بسته و تنها👤 جزیره منتهی میشد به چند جا. اطراف جزیره آب بود و وسطش #باتلاق و همه مجبور بودند از جاده عبور کنند و جاده هم بلند بود و هر کس، چه پیاده چه سواره، از آنجا میگذشت هدف تیر مستقیم💥 تانک قرار میگرفت.
🔰نزدیک صبح🌥 هنوز مشغول درگیری بودیم که خبر رسید عراق رفته #پل_حمید را پشت سر گذاشته، دارد می آید توی جزیره. #مهدی سریع یکی از مسئولان لشکر را (شهید مرتضی یاغچیان🌷 معاون دوم لشکر عاشورا) فرستاد برود پیش #حمید. که تا رفت خبر آوردند توی جاده، دویست متر جلوتر از ما، #شهید_شده🕊
#شهید_حمید_باکری
#سالروز_شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @shahidabad313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔰روزه مستحبی
در اداي #نماز اول وقت و گرفتن روزه، بسيار مقيد بود👌، از هشت سالگي روزه مي گرفت و نماز مي خواند، براي اداي نماز صبح، او بود كه همه را بيدار 😴مي كرد. حتي به گرفتن #روزه مستحبي تشويق مي كرد..از جبهه كه به مرخصي مي آمد، دائم روزه مي گرفت؛ روزي پرسيدم⁉️: مادرجان! چرا اين قدر روزه مي گيري؟ گفت: مادر من در #جبهه روزه نگرفته ام، حالا دارم قضاي آنها را مي گيرم؛ دارم اداي دين مي كنم، گفتم: خدا قبول كند حالا بگو براي #سحر چه غذايي درست كنم؟‼️ گفت: تخم مرغ كه داريم، همين ها را بپز 🍳تا با هم #روزه بگيريم.
#شهید_محمد_کاظمنژاد🌷
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🆔 @majnon313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره شهدا
یاد کنیم از شهید نوجوانی که
به #حق_الناس خیلی اهمیت میداد!!!
#شهید_غلامرضا_ساعدی_کرمانی
🔻من در بچگی دو تا از لامپهای
#بیت_ المال را شکسته ام؛ #خسارت آن چند میشود؟
به حق الناس خیلی اهمیت میداد.
زمانی که برای اولین بار میخواست به #جبهه برود،
به شهرداری رفت و گفت:
من در بچگی دو تا از لامپهای بیت المال را شکسته ام.
خسارت آن چند میشود؟
غلامرضا خسارت لامپ ها را #پرداخت و با خیال راحت به جبهه رفت....
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#شهید
#رسالت ۲۸ شهریور ۹۸
✍اوایل دهه ۷۰ بود که به بهانه جلوگیری از پرت شدن حواس رانندهها، تصاویر شهدا را از آزادراه #تهران #قم حذف کردند! کسانی که اقلا در سن حقیر باشند، خوب میدانند؛ ابتدا و انتهای این اتوبان، پر از تمثال مبارک شهدا بود که متأثر از نگاه لیبرالیستی بعضی از #کارگزاران دولت سازندگی دچار تعدیل(!) شد! خوب یادم هست که از جمله معترضین این مسئله#جمهوری_اسلامی بود؛ روزنامهای که با وجود علقه به مرحوم هاشمی، این یکی را دیگر تاب نیاورد! خودم اقلا ۳ متن از این روزنامه خواندم که یکیاش در صفحه #جبهه و #جنگ بود: "قطعا کاری که منجر به افزایش حواس راننده و کاهش آمار تصادف شود، کار درستی است ولی ترس از آن است که این مهم بهانه باشد برای شهیدزدایی امروز و تبلیغزایی فردا!" درست حدس زده بود این روزنامه! چندی پس از حذف آن همه عکس جگرگوشههای آغشته به#خاک و #خون این ملت، ناگهان اتوبان تهران قم پر از بیلبوردهای بزرگ تبلیغاتی شد که لابد هیچ خللی در هوش و حواس راننده وارد نمیآورد! خندهدار آنکه تصاویر شهدا به حیث اندازه هر عکس، یکپنجم عرض و طول عریض و طویل تصاویر تبلیغاتی هم نبود! هنوز هم هروقت وارد این اتوبان میشوم، با تماشای این همه بیلبورد تبلیغاتی، بغض میکنم! گویا فقط تصویر بابااکبرهای شهید، زیادی بود! الغرض! روزهای اخیر، مکرر از من خواسته شد تا نقدی به شهیدزدایی از معابر تهران و یحتمل شمار دیگری از بلاد بکنم؛ هم از اینرو که خود فرزند شهیدم، هم از این رو که دستی بر #قلم دارم! صبر کردم تا نکند متنی فقط از سر #احساس نوشته باشم! معالاسف دیدهها حاکی از واقعیتی تلخ داشت!
وقتی فرزندم به دنیا آمد ایشان در #جبهه بود و وقتی از این خبر مطلع شد مرخصی گرفت و به خانه آمد و اسمش را #رقیه گذاشت و گفت:
▫️وقتی #رقیه سه ساله شود من #شهید می شوم و همانطوری که ایشان گفته بود رقیه وقتی به سن سه سالگی رسید ایشان شهید شدند.
👌به نقل از همسرشهید سیدعلی ابراهیمی
📚منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔴 ماجرای تکاندهنده از #شهیدی که تک فرزند خانواده بود و زنده زنده #سرش رو بریدند ولی #زبونش رو باز نکرد تا عملیات لو بره
🔷عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زندهی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: #امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم..
🔷عباس اومد #جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه. بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها اونجا موند.
🔷یه روز شهیدخرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود قبل از رفتن #حاج_حسین_خرازی خواستشون و گفت: " به هیچ وجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره..
🔷تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته. اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد... زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده
#سیره_شهدا
✍مشکلات زندگی اش زیاد بود. خیلی هم احساس دلتنگی می کرد. این بار که به مرخصی آمد، همسرش بعد از گفتن همه ی مشکلات و دلتنگی هایش گفت: «شما دیگر دین خود را ادا کرده اید، مدتی را هم در خانه باشید. »
💠خوب به حرف های همسرش گوش داد بعد دستش را روی شانه اش زد و گفت: «جبهه رفتن واجب است مثل #نماز خواندن، اگر بتوان #نماز نخواند، می توان #جبهه هم نرفت.
💠الگوی ما شیعیان، #حضرت_اباعبدالله_الحسین (علیه السلام) است. او برای حفظ اسلام از همه چیز، حتی خانواده اش گذشت. ما که خود را یاران امام می پنداریم نباید به او اقتدا کنیم و راهش را ادامه دهیم؟»
🌹 #شهید قربانعلی عرب
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊