می دوید🏃🏃🏃🏃تا شیطان را از خود
دور کند!
😳
خاطره ای زیبا از خلبان شهید 🌷
"عباس بابایی"
🔅🔅🔆🔅🔅🔆🔅🔅🔆🔅🔅
در دوران تحصیل در آمریکا روزی در بولتن خبری پایگاه « ریس» که هر هفته منتشر می شد ، مطلبی نوشته شده بود که توجه همه را به خود جلب کرد . مطلب این بود :
« دانشجو بابایی ساعت 2 نیمه شب می دود تا شیطان را از خود دور کند .»
من و بابایی هم اتاق بودیم . ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم . او گفت: - چند شب پیش بی خوابی به سرم زده بود .رفتم میدان چمن و شروع کردم به دویدن. از قضا کلنل باکستر فرمانده پایگاه با همسرش مرا دیدند و شگفت زده شدند .
کلنل ماشین را نگه داشت ومرا صدا زد. نزد او رفتم . او گفت در این وقت شب برای چه می دوی؟
گفتم : خوابم نمی آمد خواستم کمی ورزش کنم تا خسته شوم.
گویا توضیح من برای کلنل قابل قبول نبود او اصرار کرد تا واقعیت را برایش بگویم. به او گفتم مسائلی در اطراف من می گذرد که گاهی موجب می شود شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه بکشاند و در دین ما توصیه شده که در چنین مواقعی بدویم یا دوش آب سرد بگیریم .
آن دو با شنیدن حرفهای من تا دقایقی می خندیدند ، زیرا با ذهنیتی که نسبت به مسائل جنسی داشتند نمی توانستند رفتار مرا درک کنند .
🔅🔅🔆🔅🔅🔆🔅🔅🔆🔅🔅
پرواز تا بی نهایت – صفحه 36
⚡ 🍃 ⚡🍃 ⚡🍃⚡🍃 ⚡
⚡ @majnon313 ⚡
⚡ 🍃 ⚡🍃 ⚡🍃⚡🍃 ⚡
یادداشت من شهید وشهادت
☀️☀️مناجات شبانه بیان معنوی ☀️☀️
🍀شهید احمد رضا احدی:
دیگر نمی خواهم زنده بمانم، من محتاج نیست شدنم، من محتاج توام. خدایا! بگو ببارد باران؛ که کویر شوره زار قلبم سال هاست که سترون(نابارور) مانده است. من دیگر طاقت دوری از باران را ندارم... خدایا! دوست دارم سوختن را؛ فنا شدن، از همه جا جاری شدن، به سوی کمال انقطاع روان شدن...
@majnon313
2خاطره از اوستا عبد الحسين برونسي از زبان همسر بزرگوارش
داستانك1:
پسرم از روی پله ها افتاد.دستش شکست.
بیشتر از من عبدالحسین هول کرد.بچه را که داشت به شدت گریه می کرد،بغل گرفت.
از خانه دوید بیرون.چادر سرم کردم و دنبالش رفتم.ماتم برد وقتی دیدم دارد می رود طرف خیابان.
تا من رسیدم بهش،یک تاکسی گرفت.
درآن لحظه ها،ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود.
***********************
داستانك 2 :
جهيزيه ی فاطمه حاضر شده بود. يک عکس قاب گرفته از باباي شهيدش را هم آوردم. دادم دست فاطمه. گفتم: بيا مادر! اينو بگذار روي وسايلت.
به شوخي ادامه دادم:
بالاخره پدرت هم بايد وسايلت رو ببينه که اگر چيزي کم و کسري داري برات بياره.
شب عبدالحسين را خواب ديدم. گويي از آسمان آمده بود؛ با ظاهري آراسته و چهره ی روشن و نوراني. يک پارچ خالي تو دستش بود. داد بهم. با خنده گفت:
اين رو هم بگذار روي جهيزيه ی فاطمه
فردا رفتيم سراغ جهيزيه. ديديم همه چيز خريدهايم، غيراز پارچ
برگرفته از كتاب سالكان ملك اعظم 2 «منزل برونسي»
🌸کانال زندگی به سبک اهل بیت
🌸https://telegram.me/talabe3
پنج شنبه های شهید وشهادت بیان معنوی وسعید بهشتی
کلام شهید
ملت ما باید خودش را آمادة هر گونه فداکاری بکند. در چنین میدان وسیع واین هدف رفیع انسانی و الهی جان دادن و مال دادن و فداکاری امری بسیار ساده و پیش پا افتاده است و خدا کند که ما توفیق شهادت متعالی در راه اسلام را با خلوص نیت پیدا کنیم.
شهيد حسن باقري
خاطره ازشهید
یک ماه از پیروزی انقلاب گذشته بود. ابراهیم هر روز با کت و شلوار شیک به محل کار، که در شمال تهران بود، می آمد. یک روز دیدم گرفته و ناراحت است، ازش پرسیدم: داش ابرام! چیزی شده؟ گفت: نه، چیز مهمی نیست. گفتم: اگر چیزی هست بگوها، شاید بتونم کمکت کنم. جواب داد: چند روزه که یه دختر بی حجاب توی این محله به من گیر داده، می گه تا تو رو به دست نیارم، ولت نمی کنم. نگاهی به قد و بالایش کردم و گفتم: مرد حسابی! با این تیپ و قیافه ای که تو بهم زدی، چیز عجیبی نیست. گفت: یعنی تو می گی به خاطر تیپم این حرف رو زده. گفتم: شک نکن! فردا وقتی ابراهیم آمد سرکار، نزدیک بود از خنده روده بر شوم؛ موهای تراشیده با پیراهنی بلند و شلوار کردی و دمپایی.
شهید ابراهیم هادی
منبع : کتاب هادی
منبع کلام شهدا:سايت 50 سال عبادت
@majnon100
🌷به مناسبت 30 تیر، سالروز شهادت عباس دوران
آن روز وقتي بلوار نزديك پايگاه هوايي شيراز را به نام من كردند، غرور و شادي را در چشمهاي همسرم ديدم. خانواده خودم هم خوشحال بودند. حواله زمين را كه دادند دستم، من فقط به خاطر دل همسرم گرفتم و به خاطر او و مردم كه اين همه محبت دارند و خوبند، پشت تريبون رفتم. ولي همين كه پايم به خانه رسيد، ديگر طاقت نياوردم. حواله زمين را پاره كردم، ريختم زمين. يعني فكر ميكنند ما پرواز ميكنيم و ميجنگيم تا شجاعتهاي ما را ببينند و به ما حواله خانه و زمين بدهند؟ بايد با زبان خوش قانعش كنم كه انتقال به تهران، يعني مرگ من. چون پشت ميزنشيني و دستور دادن براي من مثل مردن است.
🔹دستنوشتهاي از عباس دوران، هشتم تير 1360
✅ روایت سیره شهدا وپنج شنبه های بیان معنوی
🌷 پنج شنبه های روایت شهدا،بیان معنوی
☀️کلام شهید
از رشد سیاسی خود غافل نمانید که تنها وسیله برای شناختن دغلکاران و مستکبرین میباشد. شهید عبدالعلی میرزایی
☀️خاطره ازشهید
محله ى مسجد فين اصفهان بود و هيات حضرت رقيه علیها السلام. هر كس وارد هيات مى شد، تازه بايد مجوز ادامه ى راه مى گرفت. شرطش اين بود كه دفعه ى بعد يك نفر را با خودش بياورد.
فكر هيات از عبداللّه بود و اسمش از آقاجون. خيلى به عبداللّه و رحمت اللّه كمك كرد اين هيات را راه بيندازند. يك صندوق قرض الحسنه هم داشتند. هر كس هر قدر مى توانست مى داد. هر وقت هم پشيمان مى شد، مى توانست پس بگيرد. صندوق كار راه اندازى شده بود براى مردم محل.
شهید عبد الله ميثمي
⚡️منبع : برگرفته از مجموعه كتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | مریم برادران
⚡️منبع کلام شهدا:سايت وصيت
@majnon313
#یادی_از_شهدا
شهیدی که بعد از شهادتش به زیارت امام رضا (ع) رفت
🌷🌷🌷شهید محمدرضا عاشور در سال ۱۳۴۴ متولّد شد. در مورخه ۶۱/۱/۱۲ برای اولین بار به جبهه رفت. در آخرین اعزام در مورخه ۶۴/۷/۷ به جبهه رفت و در مورخه ۶۴/۱۱/۲۲ در منطقه عملیاتی والفجر ۸ در فاو به شهادت رسید. آنچه می خوانید کرامتی است از این شهید:
شهید محمدرضا عاشور پس از زخمی شدن در عملیات والفجر ۸ به یک بیمارستان در اصفهان منتقل می شود. در آنجا خانواده اش به بالینش می آیند و تا لحظات آخر عمرش در کنار او می نشینند. شهید عاشور قبل از شهادت، خطاب به خانواده اش می گوید: من آرزو داشتم پس از عملیات والفجر ۸ به پابوس امام رضا (ع) بروم، ولی افسوس که حالا دیگر نمی توانم .... و لحظاتی بعد به شهادت می رسد.
برادرش او را در تابوت می گذارد و روی آن پارچه ای می کشد و می نویسد: محمدرضا عاشور اعزامی از گرمسار. سپس خود و خانواده برای مهیا کردن مقدمات تشییع جنازه به تهران و از آنجا به گرمسار می روند. جنازه این شهید با بقیه شهدا به تهران منتقل می شود. در تهران به دلیل نا معلومی، پارچه روی تابوت محمدرضا، با شهیدی از مشهد عوض می شود و جنازه را به مشهد می برند، غسل می دهند، کفن می کنند و در حرم امام رضا (ع) طواف می دهند.
وقتی خانواده آن شهید برای دیدار آخر به سراغ جنازه می آیند می بینند این جنازه، جنازه شهید آنها نیست. از آن طرف هم خانواده محمدرضا می بینند جنازه شهیدی دیگر را تحویل گرفته اند و بلافاصله به مرکز تلفن می زنند و قضیه را اطلاع می دهند. سرانجام هر دو خانواده، شهید خودشان را تحویل می گیرند و به خاک می سپارند. در حالی که شهید عاشور به آرزویش که زیارت امام رضا ((علیه السلام)) بود رسیده بود!🌷🌷🌷
🔴 #معتبرمفیدمتنوع
🍀 #تبیان_رسانه_زندگی
✅ به خانواده بزرگ تبیان بپیوندید:
👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BC2q4jvx7b61C148N7LjlA
خاطراتی چند از سبک زندگی سردار شهید
سید حمید میر افضلی
فرمانده اطلاعات و عملیات
قرار گاه کربلا
🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
سید پا برهنه
طبق معمول موقع عملیات کفش هایش را در آورده بود و با پای برهنه توی منطقه راه می رفت.
ازش پرسیدم:
چرا با پای برهنه راه می ری سید...؟
گفت برای پس گرفته شدن این زمین خون داده شده.این زمین احترام داره و خون بچه ها رویش ریخته شده،آدم باید با
پای برهنه روش راه بره.
_________________________
خواب روی سنگ
اوایل جنگ در گروه جنگ های
نامنظم با شهید چمران همکاری
می کرد.شب ها که می خواست بخوابد با همان لباسی که تنش بود می رفت بیرون سنگر و روی سنگ ریزه ها می خوابید
یک شب بهش گفتم:
چرا این کار رو می کنی،
چرا توی سنگر نمی خوابی؟
جواب داد:بدن من خیلی استراحت کرده،خیلی لذت برده،حالا باید اینجا ادبش کنم.
__________________________
فرمانده بی سیم چی
بعد از عملیات فتح المبین رفتم کرخه نور تاسید را ببینم و از سلامتی اش با خبر شوم.
گوشه ی سنگر یک تلفن بودکه سید مدام با آن حرف میزد ولی هر دفعه به گونه ای صحبت می کرد که خیلی عادی و معمولی جلوه کند.
پرسیدم:آسیدحمید مسئولیت شما توی جبهه چیه ؟
سیدگفت من تلفن چی فرمانده ام.
درست می گفت.خودش هم فرمانده بودوهم تلفنچی فرمانده.
فرمانده خط بود ولی برای اینکه همشهری هایش نفهمندچه مسئولیتی دارد،جلوی ما آن طوری برخوردمی کرد.به همه نیروهایش گفته بود در موردمسئولیتش به کسی چیزی نگویند.
_______________________
مرد عملیات
مارا فرستاده بود سوسنگرد
تا منطقه را شناسایی کنیم.
بعد از چند روز که کار اطلاعاتی انجام دادیم و منطقه را شناسایی کردیم.سید آمدو گفت:
من نیروی رزمی ام و با خدای
خودم عهد کردم فقط کار رزمی انجام بدم.نمی تونم یک جا بمونم و کاری نکنم...
بعد هم از پایگاه سوسنگرد فرار کرد و خودش را رساند به
یگان های دیگه که در عملیات شرکت داشتند.
_________________________
وقتی مسوول اطلاعات و عملیات
شد و فرماندهی را به دست گرفت
بعد چند ماه کار شناسایی
با شیعه های عراقی دوست شده
بود زبان عربی را هم قول بود
یکی از همین شیعه های عراقی برایش کارت شناسایی درست میکند و با لباس نظامی عراقی وارد یکی از پادگانهای عراق میشوند. هر چند سید به زبان عربی تسلط داشت، ولی از ترس این که لهجهاش عراقیها را متوجه ایرانی بودنش کند، مجاهد عراقی از او میخواهد حرف نزند و نقش انسانهای لال را بازی کند.
قبل شهادت با اصرار بچهها
همه چیز را گفت،آخه بعضی وقتها
تا یک هفته از شناسایی
برنمی گشت،همه میگفتن اسیر شده
چون تنها میرفت ولی آخرش
گفت تا حالا 5 بار به همین صورت به کربلا رفته است!»
یادو نامش معطر به عطر گلهای بهشتی باد و شفاعتش شامل حالمان انشاالله
🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
@sabkezendegishohada
☀️روایت شهدا وپنج شنبه های بیان معنوی☀️
سخن شهید
در راه خدا حرکت کردن سختی و رنج دارد. مانع زیاد است. با صبر و استقامت راه انبیا را ادامه دهید که امروز جوانان ما با ریختن خونشان موانع راه را برداشته و بر می دارند و ما فردای قیامت در پیشگاه خدای تبارک و تعالی عذری نداریم.
شهيد مصطفي رداني پور
خاطره ازشهید
تازه امده بود سقز یک روز شاید هم دو روز . باید حمله می کردیم به یک روستا که نزدیک سقز بود . ضد انقلاب جمع شده بود آن جا.
دو سه تا از بچه ها فشنگ شان تمام شد. خواستیم عقب نشینی کنیم محمود گفت من یک قدم هم عقب نمی آم .
گفتم :اگر گلوله هات تموم شد چی کار می کنی؟گفت جنگ تن به تن.
ماندیم چه کار کنیم در همین حال محمود سر یکی از کومله ها را هدف گرفت و زد . طرف با صورت آش و لاش از پشت تخته سنگ افتاد بیرون شروع کرد به غلت خوردن . دست یکی دیگرشان را هم زد . بچه ها شیر شدند . دو سه تای شان را هم آنها زدند .
محمود کم کم شروع کرد جلو رفتن . کومله ها آنهایی شان که زنده مانده بودند پا گذاشتند به فرار.
فردای ان روز محمود شد مسوءول گروه اسکورت ((دیواندره-سقز))
شهیدمحمود کاوه
منبع : منبع : سایت سبک بالان
منبع کلام شهدا:سايت 50 سال عبادت
@majnon100
🌷روایت گری شهدا پنج شنبه های بیان معنوی
☀️کلام شهید
به خانواده و دوستان عزیزم سفارش میکنم دست از اسلامِ عزیز برنداشته و اسلام عزیز را که سال ها در غربت بوده یاری کنند و از ولایت تا پای جان دفاع نمایند و بدانند که اسلام بدون ولایت، یعنی اسلامِ بدون علی در هر زمان.
⚡️ شهيد اكبر آقا بابايي
☀️خاطره ازشهید
از رئيس بازى بعضى بالادستى ها دل خور بود.
مى گفت «مى گن تهران جلسه است. ده پانزده نفر كارهامونو تعطيل مى كنيم مى آييم. سيزده چهارده ساعت راه، براى يك جلسه ى دو ساعته; آخرشم هيچى. شما يكى دو نفريد. به خودتون زحمت بدين، بياين منطقه، جلسه بگذارين.»
⚡️ شهید مهدی زین الدین
🍀منبع : برگرفته از مجموعه كتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | احمد جبل عاملی
🍀منبع کلام شهدا:اسك دين
@majnon100
🌹🌹 #سیره_شهدا
سفره عقدمان با تمامی سفره ها فرق داشت؛به جای آینه شمعدان تفسیر المیزان را دور تا دور سفره عقدمان چیده بودیم! برکتی که این تفسیر به زندگیمان می داد می ارزید به هزاران شگونی آینه و شمعدان!
برای مراسم #عروسی برنج اعلا خریدیم ولی فتح الله گفت: وقتی مردم در این حال ندارند چگونه اینگونه خرجی بدهم! برنج ها را بسته بندی کردیم و به خانواده های نیارمند دادیم.
همسر #شهید_فتح_الله_ژیان_پناه
✅ کانال روایت سیره شهدا
@sirehshohada