#یادی_از_شهدا
شهید گمنامی که گمنام نماند
🌷🌷🌷 شهید عبدالحسین عرب نژاد متولد ۱۳۴۸ بود. او در ۲۳ خرداد سال ۶۷ یعنی سال پایانی جنگ، در ۱۹ سالگی در عملیات بیت المقدس۷ به شهادت رسید؛ اما هیچ گاه خبری از پیکر او نرسید و اسمش جزو شهدای مفقود الجسد باقی ماند.
تا اینکه چندی پیش نتایج آزمایش DNA که خانواده شهید انجام داده بودند رسما اعلام شد و طبق آن مشخص شد یکی از ۵ شهید گمنام مدفون شده در مسجد فائق تهران، همان شهید عبدالحسین عرب نژاد است.
این درحالی است که چند سال قبل طبق خوابی که دیده شده بود مشخص شد پسر عموی شهید عبدالحسین عربنژاد به نام #شهید_حسین_عرب_نژاد هم یکی از شهدای گمنامی است که در مسجد فائق به خاک سپرده شده است.🌷🌷🌷
#شهید_عبدالحسین_عرب_نژاد
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
#یادی_از_شهدا
شهیدی که «مـادری» بود...
🌷 شهید میرشکاری متولد کازرون، قبل از شهادتش به من خبر داده بود که وقتی شهید میشه جسدش قابل شناسایی نیست گفته بود یه نشونه از بدنش بردارند تا بعد از شهادتش قابل شناسایی باشه، شهید میرشکاری شهید شد و جسدش با تعدادی دیگر از اجساد را داخل ماشین گذاشتم و به عقب بردم درحین رانندگی یاد آن جریانی افتادم که به من گفته بود که جسدش شناسایی نمیشه، پیش خودم گفتم اینکه جسدش شناسایی شده پس چطور میشه که حرف آن درست درنیومد در همین فکرها بودم که خمپارهای به ماشین خورد نگاه که کردم دیدم اجساد شهدا متلاشی شده و قابل شناسایی نمیباشد همانطور که گفته بود از روی نشانی جسدش را شناسایی کردیم. این خاطرهای است که یکی از همرزمان شهید میرشکاری میگوید.
وقتی وارد گلزار شهدای کازرون شدیم همه چیز عادی بود اما دلم آروم و قرار نداشت. مزار شهدا بهصورت منظم و یکسان بازسازیشده بودند. احساس عجیبی داشتم ... یک حسی که نمیتونم بیانش کنم.
روز بعد از یادواره شهدای کازرون قرار شد به همراه جمعی از حماسهسازان فتح سوسنگرد مزار شهدا را زیارت کنیم. زیارت قبور مطهر شهدا در کنار شهدای زنده حال و هوای قشنگی داره. رزمندههای دیروز، چشمای غریبشون خیس و قرمز شده بود. شاید خاطره همسنگرهای قدیم براشون زنده شده بود و شاید هم آتش یک آرزو، تو دلشون شعله میکشید.
بی اختیار شعر علیرضا غزوه تو ذهنم تکرار میشد ...
گل اشکم شبی وا میشد ایکاش شهادت قسمت ما میشد ایکاش...
تو همین حال و هوا بودم که یک مرد، از اهالی کازرون اومد پیشم و از راز یکی از قبرها حرف زد... از مزاری که سنگ نداشت.
دیگه رمقی تو پاهای من نمونده بود ولی با زحمت خودم رو رسوندم کنار مزار شهید محمد حسین میرشکاری.
دکتر پدیدار (مسئول هیأت رزمندگان اسلام شهرستان کازرون) یکی از همرزم های شهید برای ما گفت: محمد حسین وصیت کرده تا زمانی که قبرستان بقیع مرمت نگردیده قبر مرا به حال خاکی بگذارید...
نمیدونم چی شد که حال همه تغییر کرد. به یاد قیصر ادبیات ایران افتادم که میگفت:
چو گلدان خالی لب پنجره پر از خاطرات ترک خوردهایم ...
چند دقیقه بعد بدون برنامهریزی قبلی، نوای زیارت عاشورا، جشنواره اشک و توسل بپا کرد ...
پدیدار از تقوای شهید میرشکاری سخن گفت ... از دل پاکش ... و از پیکر بی سر شهید. بله محمد حسین میرشکاری پاسدار کازرونی سپاه خمینی (ره) سر بدار عاشقی سپرده بود تا بی سر و سامانی دین و میهنش را نبینه ... وقتی فهمیدم که معراج اون شهید عملیات کربلای 5 تو شلمچه بوده دیگه پرسشی تو ذهنم نموند...🌷
کاش روزی برسد که بقیع مرمت گردد ... محمد جان حتماً آن روز برای مزارت سنگ تهیه خواهیم کرد...
#شهید_محمد_حسین_میرشکاری
#شهید_محمدحسین_میرشکاری
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
#یادی_از_شهدا
جنازهای که هرگز نپوسید
🌷🌷🌷 روزی چند نوبت باید برای سیدالشهدا گریه میکرد؛ محمدرضا شفیعی را میگویم ... .
صبحها زیارت عاشورا که میخواندیم، گریه و نالههایش، جانسوز و شنیدنی بود. ساعت ۹ که کلاس عقیدتی داشتیم، استاد، بعد از درس روضه میخواند و او باز هم میگریست. نماز جماعت هر نوبت هم با ذکر مصیبت حسین (علیهالسلام) شروع میشد و خاتمه مییافت و محمدرضا همچنان دوشادوش دیگران گریه میکرد.
غروب که میشد، کتابچه زیارت عاشورایش را برمیداشت و میرفت «موقعیت صفا» قبری که با دستان خودش کنده بود، بچهها این اسم را رویش گذاشته بودند. روضهخوان خودش بود.
بعد از هر گریه، اشکهایش را پاک میکرد و بهصورت و بدنش میمالید! سر این عملش را نمیدانستم، اما سالها بعد فهمیدم.
محمدرضا جزء نیروهای تخریب بود و در عملیات کربلای ۴ مجروح شد و به دست عراقیها افتاد.
پیکر مجروحش را به بیمارستان بغداد منتقل کردند و آنجا به فیض شهادت رسید. همانجا دفنش کردند. پودرهایی روی بدنش ریخته بودند که متلاشی شود و از بین برود، اما اثر نکرده بود.
پیکر مطهرش را ۳ روز در معرض نور شدید آفتاب قرار دادند تا بپوسد، اما بعد از ۱۶ سال، خاک را که کنار زدند، هنوز جنازه محمدرضا مثل روز اول بود ... او را با دیگر همرزمانش در قالب «کاروان شهدا» به ایران برمیگردانند. نامش در میان ۷ شهیدی که پیکرشان سالم است، ثبت شده. توفیق دفن جسم از سفر برگشتهاش، نصیب من میشود. راستی که فیض عظیمی است ... .
مادر محمدرضا، عقیقی به من میدهد و سفارش میکند آن را زیر زبانش بگذارم. لب، زبان و دندانهایش هیچ تغییری نکردهاند!
شانههایش را که برای تلقین خواندن، در دست میگیرم، تمام گوشتهایش را حس میکنم. بعد از ۱۶ سال! گویی تازه، روح از بدنش جدا شده است.
محمدرضا از موقعیت صفا و اشکهایی که بعد از هر گریه برای سیدالشهدا بهصورت و بدنش میمالید، ارث زیبا و ماندگاری برد.🌷🌷🌷
راوی: حسین علی کاجی
#شهید_محمدرضا_شفیعی
#شهید_محمد_رضا_شفیعی
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
#یادی_از_شهدا
شهیدی که سر بی تنش سخن گفت
🌷🌷🌷 در جاده بصره خرمشهر شهید "علی اکبر دهقان" همین طور که می دوید از پشت از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و سرش از پیکر پاکش جدا شد.
در همان حال که تنش داشت می دوید، سرش روی زمین غلتید.
سر مبارک این شهید حدود پنج دقیقه فریاد "یاحسین، یاحسین" سر می داد.
همه رزمندگان با مشاهده این صحنه شگفت گریه می کردند...
چند دقیقه بعد از توی کوله پشتی اش وصیتنامه اش را برداشتند، نوشته بود:
ألسلام علی الرأس المرفوع
خدایا من شنیده ام که امام حسین (ع) با لب تشنه شهید شده است، من هم دوست دارم اینگونه شهید بشوم…
خدایا شنیده ام که سر امام حسین (ع) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم از پشت بریده بشود.
خدایا شنیده ام سر امام حسین (ع) بالای نیزه قرآن خوانده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دانم، ولی به امام حسین (ع) خیلی عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید میشوم سر بریده ام به ذکر "یاحسین" باشد...
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم....🌷🌷🌷
#شهید_علی_اکبر_دهقان
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
هدایت شده از تبیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یادی_از_شهدا
🎥 ببینید / روایتی متفاوت از سبک زندگی شهید حسین معزغلامی
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
هدایت شده از تبیان
#یادی_از_شهدا
🔹خاطره ای از شهید جهان آرا به نقل از پدر بزرگوارشان
تابستون ها هوای خرمشهر خیلی گرم و زجرآوره، اون قدیما تو خرمشهر مردم خیلی فقیر بودند و کسی تو خونه اش کولر نداشت، شاید چند تا خانواده بودن که کولر داشتن تو خونشون. ماهم جزء اون چند تا خانواده بودیم.
وقتی شبها می خواستیم بخوابیم، کولر روشن می کردیم و همین که کولر روشن می شد، محمد می رفت روی ایوان، رختخوابش رو پهن می کرد و می خوابید.
برام سوال شده بود که این بچه چرا نمیاد توی خونه زیر کولر بگیر بخوابه؟ رفتم بهش گفتم: بابا جان! بیا تو خونه، روی ایوان گرمه اذیت می شی.
گفت: نمیام، رو ایوان راحت ترم، زیر کولر خوابم نمی گیره.
این کار محمد همش برام سوال بود. یک شب ازش خواستم دلیل این کارش رو برام بگه. خلاصه با کلی اصرار بهم گفت:
باباجان! تو خرمشهر فقط چند تا خانواده هستند که کولر دارن، می دونی چقدر بدبخت بیچاره ها هستند که کولر ندارن و شبها به سختی و با زجر می خوابند؟ دوست ندارم زیر کولر بخوابم و با بدخت بیچاره ها فرق کنم، دوست دارم مثل اونها باشم.
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یادی_از_شهدا
🎥 ببینید/ محافظ کاباره میامی که حر انقلاب شد
🔴 شهیدی که رادیو بغداد در شهادتش به شادی پرداخت
17 آذر سالروز شهادت #شهید_شاهرخ_ضرغام
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
#یادی_از_شهدا
🔹هر جمعه در یکی از کوچههای محله بازی والیبال برگزار میکرد و در کنار ورزش درسهای معنوی و اعتقادی را به بچهها آموزش میداد، طوری که آنها با شنیدن اذان دست از بازی میکشیدند و برای #نماز آماده میشدند و همانجا نماز جماعت به جا میآوردند.
#شهید_ابراهیم_هادی
#درس_اخلاق
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یادی_از_شهدا
خواب همسر #شهید_مدافع_حرم امین کریمی
🌷در خواب دیدم که یک نامه به من دادند. نوشته بود: آقای امین کریمی به عنوان محافظ درهای حرم حضرت زینب منصوب شد🌷
#شهید_امین_کریمی
🆔 @TebyanOnline
#یادی_از_شهدا
🌷🌷🌷 شهید برونسی فرمانده است توی عملیات رمضان، تیربار دشمن می گیره تو گردان عده ای شهید میشن گردان زمین گیر میشه. سید کاظم حسینی میگه من معاون شهید برونسی بودم، اصلا بچه ها نمی تونستن سرشونو بلند کنن، یه دفه دیدم شهید برونسی بیسیم چی و پیک و همه رو ول کرد و رفت یه جا افتاد به سجده، رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه، میگه یا زهرا مدد، مادر جان مدد...
🏴بهش گفتم حالا وقت این حرفا نیس، پاشو فرماندهی کن بچه های مردم دارن شهید میشن، میگفت شهید برونسی انگار مرده بود و اصلا" توجهی به این خمپاره ها و حرفهای من نداشت.
🏴گفت بعد از لحظاتی بلند شد و گفت: سید کاظم، گفتم بله، گفت سیدکاظم اینجا که من ایستادم قدم کن، ۲۵ قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت چپ، بعد ۴۰ قدم ببر جلو.
🏴گفتم بچه ها اصلا" نمیتونن سرشونو بلند کنن عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟
گفت خون همه بچه ها گردن من، من میگم همین.
🏴گفت وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، ۲۵ قدم رفتم به چپ، ۴۰ قدم رفتم جلو،
🏴بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپیچی می زد، یه دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپیچی بزن، گفت آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی نمی بینم
گفت بگو یا زهرا و شلیک کن.
🏴یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد. تمام فضا اتیش گرفت و روشن شد.
گفت اون شب ۸۰ تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم.
🏴چند روز بعد که پیشروی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود و می گفت یا زهرا مدد، نگا کردم دیدم جلومون میدون مین هست. قدم شماری کردم ۲۵ قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده. اگر من ۳۰ قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم.
🏴۴۰ قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن.
🏴شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام، من سیدم، به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِر اون شب رو بهم بگی، تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفه بلند شدی گفتی ۲۵ قدم به چپ؟ ۴۰ قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن؟ قصه چیه؟
گفت سید کاظم دست از سرم بردار.
گفتم نه تا این سِر رو نگی رهات نمیکنم،
گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی
گفتم باشه
🏴گفت تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد، (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم به من گفت چی شده؟
گفتم بی بی جان موندم؛ اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟
🏴گفت آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، ۲۵ قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو ۴۰ قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ان شاءالله تانک منفجر میشه و شما ان شاء الله پیروز میشی.
#شهید_عبدالحسین_برونسی
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
#یادی_از_شهدا
گنجشکی که نشانی از شهدا آورد
🌷🌷🌷 شهید علیرضا خاکپور از سرداران شهید «لشکر پنج نصر خراسان» از خطه گلستان، روستای پیرواش، متولد سال ۱۳۴۵، از خانواده ای روستائی و کشاورز، متاهل، وقتی «سمانه» تنها دخترش، «هشت ماهه» بود، در ششم اسفند سال «۱۳۶۵»در عملیات «کربلای پنج» مظلومانه شهید شد.
📝 شهید علیرضا خاکپور؛ در دفترچه خاطراتش آورده است:
منطقه ای چند بار بین ما و عراقی ها، توی شلمچه دست به دست شد.
نشسته بودم جلوی سنگر که گنجشکی آمد، چند متری ام روی تل خاکی نشست.
برُّ و بر نگاهم می کرد. به یکی از بچه ها که کنارم نشسته بود، گفتم: این گنجشک گرسنه است. بلند شدم چند دانه نان خشک شده را بردم یک متری اش، ریختم و برگشتم. نخورد.
یکی از بچه ها سنگی به طرفش پرتاب کرد که، گنجشکک من، برو خمپاره می خوری ها، پرید. چرخی زد و دوباره برگشت، همان نقطه نشست.
یکی دیگر از بچه ها سنگی دیگر برداشت، به طرفش پرتاب کرد. پرید و رفت، چند لحظه بعد، باز دوباره برگشت. همان نقطه نشست.
پریدم داخل سنگر، گفتم: بچه ها سر نیزه، یکی بیلچه آورد، یکی با سر نیزه زدیم به زمین، چند لحظه بعد، پوتین خون گرفته ای، پیدا شد، بیشتر کندیم….
بعثیهای ملعون، چهل و هشت شهید مظلوم بسیجی را یک جا روی هم دفن کرده بودند.🌷🌷🌷
#شهید_علی_رضا_خاکپور
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊