┄✦۞✦༻﷽༺✦۞✦┄
🍃تــوجان منے
🌹میروے لااقل
🍃دلـــم را به رسم
🌹 امانت بگیر
🍃من اینجا به داغت
🌹صبورم ولے
🍃تـــــو آنجا برایم
#شفاعتبگیر
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#ابوامیر
#شیرخانطومان
@shahidaghaabdoullahi
#تلنگر👌✨
تا آخر بخونش☝️
تا حالا سگ دنبالت کرده ؟
نکرده؟
خب خداروشکر که تجربشو نداری...
اما بزار برات بگم...🙂
وقتی سگ دنبالت میکنه...
مخصوصا اگه شکاری باشه...😟
خیلیا میگن نباید فرار کنی ازش ...
اما نمیشه... 😖
یه ترسی ورت میداره ک فقط باید بدویی...
امـا...
خدا واست نیاره اگه پات درد کنه...
یا یه جا گیر کنی...
یا...
😓😶
کربلای چهار بود...
وقتی منافقین لعنتی عملیاتو لو دادن...🖤 مجبور شدیم عقب نشینی کنیم...😰
نتونستیم زخمیا رو بیاریم...😞
بچه های زخمیه غواص تو نیزارهای ام الرصاص جاموندن...💔
چون نه زمان داشتیم و نه شرایط نیزار ها میذاشت برشونگردونیم...❗️
هنوز خیلی دور نشده بودیم از نیزارا که یهو صدای ناله ی زخمیا بلند و بلند تر شد...💔
آخ ...😭💔
نمیدونم چنتا بودن...
سگای شکاری ...😰
ریخته بودن تو نیزار...😓
بعثیا به سگ های شکاریشون یه چیزی تزریق کرده بودن که سگا رو هار کرده بود ...😱😭
هنوز صدای ناله های بچه ها تو گوشمه...😔
زنده زنده رفیقامو که دیگه پای فرار کردن نداشتن رو...
داشتن تیکه تیکـ ....😞💔😭
کاری از دست ما بر نمیومد ...😓💔
..
شنیدی رفیق؟
انقد راحت پا روی خونشون نذاریم...😔
امنیتی که الان داریم فقط به خاطره خون شهداست😔💔
معذرت بابت تلخی روایت...🙏
حرمت این قطره قطره خونشون رو نگهدارین خواهران و برادران🙏💔😔
══════°✦ ❃ ✦°══════
@shahidaghaabdoullahi
✨﷽✨
#تلنگر
تاحالا دندونپزشکی رفتین؟؟؟
اول دکتر چند تا سوزن میزنه تو لثه تون،بعد اون مته رو میگیره دستش...
بعضی وقتا از شدت درد دسته های صندلی رو محکم فشار میدیم و اشک تو چشمامون جمع میشه...
چرا نمیزنین تو گوشش؟
چرا داد و هوار نمی کنید؟
این همه درد رو تحمل کردید،این همه سوزن و آمپول و مته و انبر و ...
خوب اعتراض کنید بهش!
چرا اعتراض نمی کنید؟
تازه کلی هم ازش تشکر میکنیم و میخوایم بیایم بیرون میگیم:آقای دکتر ببخشید وقت بعدی کی هستش؟!
نمی خوای خدا رو اندازه یه"دندونپزشک" قبول داشته باشی...؟؟
به دکتر اعتراض نمی کنیم چون می دونیم این درد فلسفه داره و منجر به بهبود میشه،میدونیم یه حکمتی داره،خوب خدا هم حکیمه...
اصلا قبلا هم به دکتر می گفتند حکیم...
یعنی کارهای او از روی حکمت است.
وقتی درد و رنجی رو تو زندگی ما فرستاد،ازش تشکر کنیم،بگیم نوبت بعدی کی هستش؟
رنج بعدی؟
به من بگو مدرک خدا رو قبول نداری؟؟؟
حتی قد یه"دندون پزشک"؟؟؟
یادت نره اون خیــلی وقته خداست...
@shahidaghaabdoullahi
🌺
❌ بعضیا میگن :
باحجاب ها و چادری ها از همه بدترن. "😳"
واسه همین منم هیچوقت نمیخوام باحجاب باشم😒
اما...✋
1⃣ اولا :
بد بودن رفتار یا گفتار بعضی افراد با حجاب و چادری، هیچ ارتباطی به حجاب اون ها #نداره☝️
این حرف مثل این میمونه ڪه ڪسی بگه :👇
من از عینڪ دودی خیلی بدم میاد چون بعضی از اونایی ڪه عینڪ دودی میزنن از همه خشنترن !! 😳😡
هرڪی بشنوه میگه : چه ربطی به عینڪشون داره خب؟؟ 😟 تو باید از رفتارشون بدت بیاد نه از عینڪشون 😐
2⃣ #دوما :
فرض ڪنید یه آقایی خیلی با خانوم خودش خوب رفتار میڪنه، خیلی با خونوادش مهربونه،خیلی به خونوادش میرسه 🤗
اما مثلا معتاده😷 🤕
به نظرتون این حرف درسته ڪه ما بگیم چون فلانی ڪه اینقدر با خونوادش خوبه معتاده ؟؟!!😏
پس منم دیگه هیچوقت با خونوادم خوب برخورد نمیڪنم چون از اعتیاد اون بدم میاد؟!!😒
به نظرتون این حرف درسته؟؟؟؟🤔
معلومه ڪه نه !!
ما باید از خوبیای هر ڪس الگو بگیریم اما بدیاش رو بذاریم واسه خودش!
از خوش اخلاقی این مرد الگو بگیریم
اما اعتیادش بمونه برا خودش 🤐🤕
پس یه ڪم دور از انصافه اگه بگیم چون بعضی از با حجاب ها رفتارهای خوبی ندارن پس من دیگه با حجاب نمیشم😉🤔
چرا ڪه مجازات بی حجابی سر جای خودش و مجازات باحجابای گنهڪار هم سر جای خودش
اگه یه وقت یه خطایی از یه خانم با حجاب سر زد انصاف داشته باشیم و اونو به حساب خودش بذاریم نه حجاب و چادرش!!!
*قضاوت_بیجــا🚫*
@shahidaghaabdoullahi
#حرفقشنگــ🗣✨
وقتےشماازاینوانطعنهمیخورید
ولاجرمبهگوشهاتاقپناهمیبرید..😔
وباعکسهایماسخنمیگویید
واشڪمیریزید..
بهخداقسماینجاکربلامیشود..💔
وبرایهریڪازغمهایِدلتان
اینجاتمامشهیدانزارمیزنند.....(:
#شهیدسدمجتبیعلمدار!🌱
@shahidaghaabdoullahi
#حرف_قشنگ🌱🌼
|بهچیزے #وابستهِ باش؛
ڪهِبَراتبِمونه،
ارزشداشتهِباشهکهِوابستهشبِشی
نهایندُنیاڪهِبههِیچےبَندنِیست...!"
یهِچیزمِثلنِگاههایمهدی|🌱•
#نگاهپدرانه
@shahidaghaabdoullahi
واقعا این پست قشنگه✔️❤️✔️
از خدا:🙏😔🙏
پرسیدم چرا فاسد ها خوشگل ترن؟!
چرا آدمای الکلی و سیگاری باحال ترن؟!
چرا با اونایی که دیگران رو مسخره میکنن بیشتر به آدم خوش میگذره؟؟
چرا اونایی که خیانت میکنن، تهمت میزنن، غیبت میکنن، دروغ میگن موفق ترن؟!
چرا همیشه بدا بهترن!؟
پرسید: …. پیش من یا پیش مردم؟
دیگه چیزی نگفتم.!
#ناشکری_ممنوع
جزئیات جدید از دستگیری موسوی مجد، جاسوس محکوم به اعدام/ موسوی مجد مقیم سوریه بود
سخنگوی دستگاه قضا:
🔺پرونده او برای سال ۹۶ و ۹۷ است، البته درباره سایر متهمان پرونده حضور ذهن ندارم.
🔺حکم این متهم صادر شده و قطعیت پیدا کرده است.
🔺دستگیری او ارتباطی به حادثه تروریستی شهادت سردار سلیمانی ندارد.
🔺در سنوات قبل به لحاظ ارتباطی که با این مجموعه داشته، اطلاعاتی در حوزه دفاعی و نظامی ما به ویژه در ارتباط با وزارت دفاع و نیروی قدس سپاه و ترددها و اقامتهای شهید حاج قاسم سلیمانی در سالهای ۹۶ و ۹۷ را به سرویس سیا و موساد داده است.
🔺او و خانوادهاش مقیم سوریه بودند و در همان کشور اطلاعاتی را از نیروهای مستشاری و حوزه فعالیت وزارت دفاع به سرویسهای جاسوسی داده است.
@shahidaghaabdoullahi
*⚘﷽⚘
#رمان_زندگینامه_شهید_ایوب_بلندی🍃🌹
#قسمت_37
مریض شما فوت شد
عصبانی شدم "چی داری میگویی؟همین الان پرستارش گفت این را بدهم ب شما"
سرش را از روی برگه بلند کرد "همین الان هم تلفن کردند و گفتند مریض شما فوت شده"
لوله ی ازمایش را فشردم توی سینه ی پرستار و از پله ها دویدم بالا...
از پشت سرم صدای زنی را ک با پرستار بحث میکرد ،شنیدم.....
"حواست بود با کی حرف میزدی؟این چه طرز خبر دادن است؟زنش بود!"
در اتاق را با فشار تنم باز کردم ...
دور تخت ایوب خلوت بود.....
پرستار داشت پارچه ی سفیدی را روی صورت ایوب میکشید....
با بهت به صورت ایوب نگاه کردم ....
پرسید "چند تا بچه داری؟"
چشمم ب ایوب بود.....
_سه تا
پرستار روی صورت ایوب را نپوشاند...
با مهربانی گفت"اخی،جوان هم هستی....بیا جلو باهاش خداحافظی کن"
حرفش را گوش دادم...
نشستم روی صندلی و دست ایوب را گرفتم....
دستش سرد بود....
گردنم را کج کردم و زل زدم ب صورت ایوب....
دکتر کنارم ایستاد و گفت"تسلیت میگویم"
مات و مبهوت نگاهش کردم....
لباس های ایوب را ک قبل از بردنش ب اتاق در اورده بودند توی بغلم فشردم.......
چند لحظه بعد دکتر روی بدن ایوب خم شده بود و با مشت به سینه ایوب میکوبید....
نگاهش کردم .....
اشک میریخت و ب ایوب ماساژ قلبی میداد.....
سوت ممتد دستگاه قطع و وصل شد و پرستار ها دویدند سمت تخت.....
دکتر میگفت "مظلومیت شما ایوب را نجات داد"
امدم توی راهرو نشستم...
انگار کتک مفصلی خورده باشم...
دیگر نتوانستم از جایم بلند شوم....
بی توجه ب ادم های توی راهرو ک رفت و امد میکردند ،روی صندلی های کنارم دراز کشیدم و چند ساعت ی خوابیدم....
فردا صبح ک هنوز تمام بدنم درد میکرد ....
فراموشی هم ب کوفتگی اضافه شد......
حرف هایی دنبال هر چیزی چندین بار میگشتم....نگران شدم
برای خودم از دکتر ایوب وقت گرفتم....
گفت ان کوفتگی و این فراموشی عوارض شوکی است ک ان شب ب من وارد شده......
ادامه دارد...
✅#به_روایت_همسر_شهید
@shahidaghaabdoullahi
*⚘﷽⚘
#رمان_زندگینامه_شهید_ایوب_بلندی🍃🌹
#قسمت_38
ایوب داشت ب خرده کارهای خانه میرسید....
تعمیر پریز برق و شیر اب را خودش انجام میداد و این کارها را دوست داشت.....
گفتم"حاجی، من درسم تمام شد دوست دارم بروم سر کار"
-مثلا چه جور کاری؟
-مهم نیست،هر جور کاری باشد....
سرش را بالا انداخت بالا و محکم گفت
"نُچ،خانم ها یا باید دکتر شوند ،یا معلم و استاد...باقی کارها یک قِران هم نمی ارزد"
ناراحت شدم
"چرا حاجی؟"
چرخید طرف من"ببین شهلا، خودم توی اداره کار میکنم ،میبینم ک با خانم ها چطور رفتار میشود....
هیچ کس ملاحظه ی روحیه لطیف انها را نمیکند ...حتی اگر مسئولیتی ب عهده ی زن هست نباید مثل یک مرداز او بازخواست کرد.....او باید برای خانه هم توان و انرژی داشته باشد.....
اصلا میدانی شهلا.....باید ناز زن را کشید،نه اینکه او ناز رئیس و کارمند و باقی ادمها را بکشد.....
چقدر ناز ادم های مختلف را سر بستری کردن های ایوب کشیده بودم و نگذاشته بودم متوجه شود.....
هر مسئولی را گیر میاوردم برایش توضیح میدادم که نوع بیماری ایوب با بیماران روانی متفاوت است....
مراقبت های خاص خودش را میخواهد....ب روان درمانی و گفتار درمانی احتیاج دارد،نه اینکه فقط دوز قرص هایش کم و زیاد شود.....
این تنها کاری بود ک مدد کار ها میکردند....
وقتی اعتراض میکردم ،میگفتند"به ما همین قدر حقوق میدهند"
اینطوری ایوب به ماه نرسیده بود دوباره بستری میشد....
اگر ان روز دکتر اعصاب و روان مرا از اتاقش بیرون نمیکرد
هیچ وقت نه من و نه ایوب برای بستری شدن هایش زجر نمیکشیدیم...
وضعیت عصبی ایوب ب هم ریخته بود...
راضی نمیشد بامن ب دکتر بیاید ...
خودم وقت گرفتم تا حالت هایش را برای دکتر شرح دهم و ببینم قبول میکند در بیمارستان بستریش کنم یا نه
نوبت من شد...وارد اتاق دکتر شدم..
دکتر گفت پس مریض کجاست؟
گفتم"توضیح میدهم همسر من....."
با صدای بلند وسط حرفم پرید"بفرمایید بیرون خانم...اینجا فقط برای جانبازان است نه همسرهایشان....
گفتم "من هم برای خودم نیامدم...همسرم جانباز است...امده ام وضعیتش را برایتان....."
از جایش بلند شد و به در اشاره کرد و داد کشید "برو بیرون خانم با مریضت بیا..."
با اشاره اش از جایم پریدم ...
در را باز کردم...
همه بیماران و همراهانشان نگاهم میکردند....
رو ب دکتر گفتم"فکر میکنم همسر من ب دکتر نیازی ندارد ....شما انگار بیشتر نیاز دارید....
در را محکم بستم و بغضم ترکید...
با صدای بلند زدم زیر گریه واز مطب بیرون امدم
ادامه دارد...
✅#به_روایت_همسر_شهید
@shahidaghaabdoullahi