eitaa logo
شهـید عـلی آقـا عبـداللهـی
873 دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
94 فایل
﷽ شهدا سنگ نشانند که ره گم نکنیم. "اولین کانال رسمی شهید علی آقاعبداللهی در ایتا " هدف بنده ازاین ماموریت لبیک گفتن به شعار"نحن عباسک یازینب"میباشد. "کانال زیر نظر خانواده محترم شهید" خادم: @Pelake2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️ ⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙 🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️ ✍️ 💠 تازه می‌فهمیدم پیکر برادرم سپر من بوده که پیراهن سپیدم همه از خونش رنگ گُل شده بود، کمر و گردنش از جای گلوله از هم پاشیده و با آخرین نوری که به نگاهش مانده بود، دنبال من می‌گشت. اسلحه مصطفی کنارش مانده و نفسش هنوز برای می‌تپید که با نگاه نگرانش روی بدنم می‌گشت مبادا زخمی خورده باشم. 💠 گوشه پیشانی‌اش شکسته و کنار صورت و گونه‌اش پُر از شده بود. ابوالفضل از آتش اینهمه زخم در آغوشش پَرپَر می‌زند و او تنها با قطرات اشک، گونه‌های روشن و خونی‌اش را می‌بوسید. دیگر خونی به رگ‌های برادرم نمانده بود که چشمانش خمار خیال سنگین می‌شد و دوباره پلک‌هایش را می‌گشود تا صورتم را ببیند و با همان چشم‌ها مثل همیشه به رویم می‌خندید. 💠 اعجاز نجاتم مستش کرده بود که با لبخندی شیرین پیش چشمانم دلبری می‌کرد، صورتش به سپیدی ماه می‌زد و لب‌های خشکش برای حرفی می‌لرزید و آخر نشد که پیش چشمانم مثل ساقه گلی شکست و سرش روی شانه رها شد. انگار عمر چراغ چشمانم به جان برادرم بسته بود که شیشه اشکم شکست و ضجه می‌زدم فقط یکبار دیگر نگاهم کند. 💠 شانه‌های مصطفی از گریه می‌لرزید و داغ دل من با گریه خنک نمی‌شد که با هر دو دستم پیراهن ابوالفضل را گرفته بودم و تشنه چشمانش، صورتش را می‌بوسیدم و هر چه می‌بوسیدم عطشم بیشتر می‌شد که لب‌هایم روی صورتش ماند و نفسم از گریه رفت. مصطفی تقلّا می‌کرد دستانم را از ابوالفضل جدا کند و من دل رها کردن برادرم را نداشتم که هر چه بیشتر شانه‌ام را می‌کشید، بیشتر در آغوش ابوالفضل فرو می‌رفتم. 💠 جسد ابوجعده و بقیه دور اتاق افتاده و چند نفر از رزمندگان مقابل در صف کشیده بودند تا زودتر از خانه خارج‌مان کنند. مصطفی سر ابوالفضل را روی زمین گذاشت، با هر دو دست بازویم را گرفته و با گریه تمنا می‌کرد تا آخر از پیکر برادرم دل کندم و به‌خدا قلبم روی سینه‌اش جا ماند که دیگر در سینه‌ام تپشی حس نمی‌کردم. 💠 در حفاظ نیروهای مردمی از خانه خارج شدیم و تازه دیدم کنار کوچه جسم بی‌جان مادر مصطفی را میان پتویی پیچیده‌اند. نمی‌دانم مصطفی با چه دلی اینهمه غم را تحمل می‌کرد که خودش سر پتو را گرفت، رزمنده دیگری پایین پتو را بلند کرد و به راه افتادیم. 💠 دو نفر از رزمندگان بدن ابوالفضل را روی برانکاردی قرار داده و دنبال ما برادرم را می‌کشیدند. جسد چند در کوچه افتاده و هنوز صدای تیراندازی از خیابان‌های اطراف شنیده می‌شد. یک دست مصطفی به پتوی مادرش چسبیده و با دست دیگرش دست لرزانم را گرفته بود که به قدم‌هایم رمقی نمانده و او مرا دنبال خودش می‌کشید. 💠 سرخی غروب همه جا را گرفته و شاید از مظلومیت خون شهدای در و دیوار کوچه‌ها رنگ خون شده بود که در انتهای کوچه مهتاب پیدا شد و چلچراغ اشک‌مان را در هم شکست. تا رسیدن به آغوش (علیهاالسلام) هزار بار جان کندیم و با آخرین نفس‌مان تقریباً می‌دویدیم تا پیش از رسیدن تکفیری‌ها در حرم پنهان شویم. گوشه و کنار صحن عده‌ای پناه آورده و اینجا دیگر آخرین پناهگاه مردم زینبیه از هجوم تکفیری‌ها بود. 💠 گوشه صحن زیر یکی از کنگره‌ها کِز کرده بودم، پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی کنارمان بود و مصطفی نه فقط چشمانش که تمام قامتش از اینهمه مصیبت در هم شکسته بود. در تاریک و روشن آسمان مغرب صورتش از ستاره‌های اشک می‌درخشید و حس می‌کردم هنوز روی پیراهن خونی‌ام دنبال زخمی می‌گردد که گلویم از گریه گرفت و ناله زدم :«من سالمم، اینا همه خون ابوالفضله!» 💠 نگاهش تا پیکر ابوالفضل رفت و مثل اینکه آن لحظات دوباره پیش چشمانش جان گرفته باشد، شرمنده زمزمه کرد :«پشت در که رسیدیم، بچه‌ها آماده حمله بودن. من و ابوالفضل نگران تو بودیم، قرار شد ما تو رو بکشیم بیرون و بقیه برن سراغ اونا.» و همینجا در برابر ابوالفضل به من کم آورده بود که مقابل چشمانم از خجالت به گریه افتاد :«وقتی با اولین شلیک افتادی رو زمین، من و ابوالفضل با هم اومدیم سمتت، ولی اون زودتر تونست خودش رو بندازه روت.» 💠 من تکان‌های قفسه سینه و فرو رفتن هر گلوله به تنش را حس کرده بودم که از داغ دلتنگی‌اش جگرم آتش گرفت و او همچنان نجوا می‌کرد :«قبل از اینکه بیایم تو خونه، وسط کوچه مامانم رو دیدم.» چشمانش از گریه رنگ شده بود و اینهمه غم در دلش جا نمی‌شد که از کنارم بلند شد، قدمی به سمت پیکر ابوالفضل و مادرش رفت و تاب دیدن آن‌ها را هم نداشت که آشفته دور خودش می‌چرخید... @shahidaghaabdoullahi ☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️
* [صَباحاً أَتنفس بِحُبِّ الْمَهدی ] هر صبح به مهدی نفس میکشم وَ مـا هَــرچِـه داریـم اَزْ تُـو داریم...🍃 ...* ─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─ @shahidaghaabdoullahi
🍃بانگ آزادی از به گوش می رسد. نهال آزادی به ثمر نزدیک شده. و خون س.ل.ی.م.ا.ن.ی در شریان زمین، آزادی را فریاد می‌زند✌️ 🍃این امید است که قدس را زنده نگه داشته. امید به ، به صدای خنده بچه ها، به سرسبزی باغ های زیتون امید به صلح🏳️ 🍃صبح آزادی نزدیک است. این را انفجارهای گاه و بی گاه در حیفا و دیمونا خبر می‌دهد. سرگشتگی نیروهای اشغالگر، آغاز افول قدرتهای پوشالسیت. و چه زود وعده ۲۵ ساله در دست تحقق است. 🍃ای قدس؛ آزادی نزدیک است. تو، خون‌بهای سردارمان هستی؛ از تو به آسانی نمی‌گذریم! به زودی درب های بیت المقدس به روی عاشقان باز می‌شود. از دور و نزدیک، خیل عظیم به قدس سرازیر می‌شوند تا اقامه کنند نماز را به امامت حضرت باران. ما را رها نمی‌کنیم این هستند که خجلت زده، رسوا می‌شوند. ایستادن را از مکتب س.ل.ی‌.م.ا.ن.ی آموخته ایم. او که حتی خونش حریف می‌طلبد. قدس؛ صدای آزادی از میان انفجارها به گوش می‌رسد. ما به ۲۵ساله ایمان داریم👊 نزدیک است الیس صبح به قریب؟! ✍نویسنده: @shahidaghaabdoullahi
🌺🍀💐🌼💐🍀🌺 یعنی تو ... تو یعنی ... و در کنج جا داری .. تا شود هر آنکه دید سلامتی و تعجیل در فرج و سلامتی نائب بر حقش @shahidaghaabdoullahi
یعنی درد... دردے ... یعنے با یڪے شدن... یعنے اثبات اینکه از همه چیزت براے گذشتے... یعنی فقط را دیدی و او را خواستی نه تعریف و را گمنامی یعنی ....... اے کاش همه ے ما گمنام باشیم 🌹🍃🌹🍃 ঊঈ🌹ঊঈ═┅── @shahidaghaabdoullahi
و او با به ما نشان داد تنها رمز پرواز است🕊😭 تو شلوغی قیامت مارو یادت نره بهترین برادر💔😭 ---❁•°❄️🕊️❄️•°❁--- @shahidaghaabdoullahi ---❁•°🍃🕊️🍃•°❁--- ---❁•°❄️🕊️❄️•°❁---
❁❁ خدا نوشٺ تو را بر سر جـ‌هان بــاران تویے امیر همہ طمع ڪاران طمع بہ تو ڪردم اگر گنہ ڪارم تویے الهـہ‌ے عاصین این گنہ ڪاران ❤️ 🌷 🌙 کانال شهید علی آقا عبداللهی 👇 @shahidaghaabdoullahi ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
⁨•.🍃🌸 |صَباحاً أَتنفس بِحُبِّ الْمَهدی | هر صبح به مهدی نفس میکشیم :) وَ مـا هَــرچِـه داریـم اَزْ تُـو داریم...🍃 🦋أللَّھُـمَ_؏َـجِّـلْ‌_لِوَلیِڪ الفرج کانال شهید علی آقا عبداللهی 👇 @shahidaghaabdoullahi ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
⁨•.🍃🌸 |صَباحاً أَتنفس بِحُبِّ الْمَهدی | هر صبح به مهدی نفس میکشیم :) وَ مـا هَــرچِـه داریـم اَزْ تُـو داریم...🍃 🦋أللَّھُـمَ_؏َـجِّـلْ‌_لِوَلیِڪ الفرج ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ کانال شهید علی آقا عبداللهی 👇 @shahidaghaabdoullahi ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
6.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥🥀🕊شهیــد تو زمینــی نبـودے… چندے آمدے و به جمعمان پیوستے اما… وقتی گرد و غبار گناه را در اطرافت دیدی،پاک تر از آن بودی که غرق در این گرد و غبار شوی…🌫 باکارهایت خدارا عاشق خود کردی…❤️ 💐شنیده ام خدا آهنربایی به نام دارد که پاکی ها را برای خود میگیرد….🍃 وتو آنقدر مغناطیس پاکی هایت بالا بود که جذب آهنربایش شدی… رفتی و آسمانی شدی…✨ 🥀 🕊 💠ارسالی از همراهان کانال شهید علی آقا عبداللهی 👇 @shahidaghaabdoullahi ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
708.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دستانم دخیل محبت توست و دهانم پر از عطر نامت محبوب من! جهان بدون شما تاریک است و ترسناک! تنها عشق و شوق شما دلم را زنده نگه می دارد❤️ کانال شهید علی آقا عبداللهی 👇 @shahidaghaabdoullahi ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯