eitaa logo
شهـید عـلی آقـا عبـداللهـی
929 دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
2.8هزار ویدیو
88 فایل
﷽ شهدا سنگ نشانند که ره گم نکنیم. "اولین کانال رسمی شهید علی آقاعبداللهی در ایتا " هدف بنده ازاین ماموریت لبیک گفتن به شعار"نحن عباسک یازینب"میباشد. "کانال زیر نظر خانواده محترم شهید" خادم: @Pelake2
مشاهده در ایتا
دانلود
*⚘﷽⚘ مامان برای ایوب سنگ تمام میگذاشت وقتی ایوب خانه ما بود ،مامان خیلی بیشتر از همیشه غذا درست میکرد.... میخندید و میگفت -الهی برایت بمیرم دختر،وقتی ازدواج کنی فقط توی اشپزخانه ای..... باید مدام بپزی بدهی ایوب.....ماشاءالله خیلی خوب میخورد..... فهمیده بودم ک ایوب وقتی ک خوشحال و سرحال است زیاد میخورد..... شبی،نبود ک ایوب خانه مانماند..و صبح دور هم صبحانه نخوریم.... سفره صبحانه ک جمع شد ،امد کنارم ....خوشحال بود  -دیشب چه شاعر شده بودی،کنار پنجره ایستاده بودی... چند تار مو که از روسریم افتاده بود بیرون ،با انگشت کردم زیر روسری، -من؟دیشب؟ یادم امد،از سرو صدای توی حیاط بیدار شده بودم...دوتا گربه ب جان هم افتاده بودند و صدای جیغشان بلند شده بود.... اقاجون و ایوب تو هال خوابیده بودند....نگاهشان کردم...تکان نخوردند...ایستادم و گربه ها را تماشا کردم... ابروهایم را انداختم بالا... -فکر کردم خواب بودید ...حالا چه کاری میکردم ک میگویی شاعر شده ام؟؟ -داشتی ستاره ها را نگاه میکردی.... نتوانستم جلوی خنده ام  را بگیرم -نه برادر بلندی ،گربه های توی حیاط را نگاه میکردم.... وا رفت... -راست میگویی؟؟ -اره هنوز میخندیدم... سرش را  پایین انداخت.... -لااقل ب من نمیگفتی که گربه هارا تماشا میکردی.. خنده ام را  جمع کردم... -چرا؟پس چی میگفتم؟ دمغ شد..... -فکر کردم از شدت علاقه  به من نصف شبی بلند شدی و ستاره هارا نگاه میکردی..... هر روز با هم میرفتیم بیرون..... دوست داشت پیاده برویم و توی راه حرف بزنیم ،من تنبل بودم... کمی ک راه میرفتیم دستم را دور بازویش حلقه میکردم،اوک میرفت من را هم میکشید.... -نمیدانم من بارکشم؟زن کشم؟ این را میگفت و میخندید.... -شهلا دوست ندارم برای خانه خودمان فرش دستباف بگیریم... -ولی دست باف ماندگارتر است... -دلت می اید؟دختر های بیچاره شب و روز  با خون دل نشسته اند پای دار قالی.. نصف پولش هم توی جیب خودشان نرفته....بعد ما چه طور ان را بیاندازیم زیر پایمان؟؟ ادامه دارد. @shahidaghaabdoullah