♥️🇮🇷♥️
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#قسمت_چهاردهم
#کتاب_حاج_قاسم 📚
💠راه چهاردهم...
بدنش پر از ترکش بود، بدنش همیشه دردمند بود.
گاهی درد بر حال او غلبه می کرد؛ اما نمی توانست در بستر بماند و استراحت کند.
باید همراه درد می رفت خط مقدم. دوستی به او یک قرص مسکن داده بود، لحظات سخت درد می خورد.
به یکی دو چند نفر هم که از درد شکایت می کردند هم داده بود. دردشان تسکین پیدا می کرد!
معروف شده بود به قرص حاج قاسم
♥️♥️♥️
درد جسم مسکن ش یک قرص است، موقت است. دوز بالا و پایین دارد تمام!
درد جان را چه باید کرد؟
راه حلی، اندیشه ای، فکری برای جوانانی که با وجود اینترنت و شبکه های کثیف دارند پرپر می شوند.
یک لحظه کاش در چشمان حاج قاسم نگاه می کردند، خودشان را حتما پیدا می کردند.
خودی که به خدا وصل است و خالی از خائنین و منافقین است!
سردار! دل های ما محتاج مسکن دعای توست، التفاتی!
#علمدار_مقاومت ✌️
@shahidegheirat
🌹📘🌹📗🌹📙
#کتاب_پرتوی_ازخورشید ♥️
#قسمت_چهاردهم 📚
💟اوصاف رهبری💟
شرایط ولایت نسبت به مرجعیت، بسیار سنگین تر و بیش تر است.
رهبری علاوه بر فقاهت، باید دارای مدیریت، شجاعت، بصیرت، آگاهی به اوضاع جهان و مسلمانان، زمان شناسی و دیگر صفات باشد که مفام معظم رهبری حائز تمامی این شرایط هستند.
آیت الله حسین نوری همدانی ✍️
💞ادامه دارد...
🌸🍃
ღ @shahidegheirat
┗ ━⇱━ ღ 🍃🌸
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
🌱بِسـمِ الربِّــ الشُہدا🌱 #ناے_سوختہ📕 #قسمت_سیزدهم #فصل_دوم : نقاهت دوم🌱 مادر با سینی چای☕️ وارد ا
هرشب یڪ قاچ رمان📖🤤
#ناے_سوختہ📚
#قسمت_چهاردهم
#فصل_دوم : نقاهت دوم🌱
خودش را جمع می کرد چشم هایش تا جایی که جا داشت به هم فشار می داد، اما با زبان بازی و نمک همیشگیاش☺️ دل مادر را جوری می برد که متوجه هیچ چیز نشود. دست های مهربان🖐🏻 مادر بدجوری می لرزید و اشک در چشمهایش انگار که پیاز تندی را پوست می کند پشت سر هم روان بود،😭
دستکش نایلونی را روی دست هایش چفت می کرد و با پشت آستین پیراهنش —مثل برف پاککنی که روی دور تند بود زده باشند.— چشمهاش را تند تند پاک می کرد و مدام آب بینی اش را بالا میکشید.
–اِ !مادر بذار کارم را بکنم، حواسمو پرت نکن! فدای سرت بشم،❤️ زخم و زیلی میشی ها، بزار حواسم به کارم باشه.
اما گوش #علی آقا بدهکار نبود، با این که رنگ صورتش گزارشگر حال خرابش بود و چروک پیشانی و دور چشم هایش احوالش را فریاد می زد.😫
آنقدر درد داشت که نزدیک بود ناخواسته با دستش دست مادر را پس بزند، خودش را کنترل کرد و دوباره شوخی و حرف زدن را از سر گرفت.🙃
–تمام شد مادر، اینم از این، خوبی پسرم!!؟
–عالی، دست شما درد نکنه.😘❤️
مادر وسایل را جمع و جور کرد و در کاسه استیل نسبتاً بزرگی که مخصوص این کار بود، گذاشت و در حالیکه زیرکانه اشکهای چشمش💧 را به همراه قطرات عرق پیشانی اش پاک میکرد به طرف دستشویی رفت.
رفتن مادر فرصتی برای ناله و ابراز درد #علی بود و مادر که میدانست در پشت خنده های😁 پسر چیست در حالی که دست هایش را به کنار دستشویی تکیه داده بود سعی می کرد بی صدا اما از ته دل گریه کند و هر دو نگران از شنیده شدن راز دلهایشان.😔😭
شب تا صبح از شدت درد خواب به چشمهایش نمی رفت؛ خدا خیر بدهد، رفقا شیفتیاش کرده بودند؛
بنده خدا مادر! شب ساعت ۱۲ دیگر از بدن درد میافتاد، دیگه نوبت بچه ها بود که بالای سر علی بمانند و اگر کاری داشت نوبتی رفع و رجوع کنند.😊
#اِدامـہ_دارَد...🎈
╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮
📚* @shahidegheirat*📚
╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯