#زندگی_نامه_شهید
#قسمت_دوم
🔶شهید علی خلیلی شهید امر به معروف و نهی از منکر قبل از نائل شدن به درجه رفیع شهادت در گفت و گو با خبرنگار سیاسی خبرگزاری فارس، درمورد در گیری خود با اشراری که در سال90 قصد تجاوز به یک خانم را داشتند گفت: نیمه شعبان دو سال پیش(سال 90) به نظرم ساعت دوازده شب بود که می خواستیم دو نفر از دوستانم را به خانه شان در خاک سفید برسانم که دیدم پنج،شش نفر درحال اذیت دو خانم هستند و به زور می خواستند وی را سوار ماشین کنند. دوستان من به دلیل پایین بودن سنشان جلو نرفتند اما من به آن افراد تذکر دادم و گلاویز شدیم. و یکباره چاقویی که نمی دانم از کدام سو نثار ما شد. چاقو به ناحیه گردن و شاهرگم خورده بود....
#ادامه_دارد
#شهدا_زنده_اند
@shahidalikhalili_ir
#زندگی_نامه_شهید
#قسمت_سوم
من همان جا افتادم و آن افراد نیز فرار کردند اما یکی از همراهان من که موتورسواری بلد بود آن ها را دنبال کرد و شماره پلاکشان را برداشت.
من نیم ساعت در خیابان افتاده بودم و ماشینی که دو سرنشین داشت و عازم شمال بود من رو سوار کردند و به اورژانس فلکه سوم تهران پارس بردند.
ساعت دوازده و نیم بود که پزشکان گفتند که اگر مریضتان را تا نیم ساعت دیگر به یک بیمارستان مجهز نرسانید جان به جان آفرین تسلیم می کند.
دوستان من با بیست و شش بیمارستان ارتباط برقرار کردند اما هیچ بیمارستانی من را به دلیل اینکه حالم وخیم بود پذیرش نمی کرد تا اینکه بالاخره ساعت پنج در بیمارستان عرفان عملم کردند....
#ادامه_دارد
#شهید_خلیلی
#شهدا_زنده_اند
@shahidalikhalili_ir
#زندگی_نامه_شهید
#قسمت_چهارم
من به دلیلی خون ریزی به حالت اغماء رفته بودم و پزشکان امید زیادی به مداوای من نداشتند.
ضارب نیز به دلیل در اختیار داشتن شماره پلاک اتومبیلش به زندان افتاد.
مدت زیادی گذشت و ما چهار الی وپنج ماه بعد به دادگاه رفتیم که سردار نقدی نیز حضور داشتند و من دیدم وکیلی گرفته اند و خود ایشان پیگیر کارها بودند.
در دادگاه یکی از افراد به سه سال زندان و بقیه نیز که همدست بودند به شصت الی هفتاد ضربه محکوم شدند اما همه آن ها به قید وثیقه آزاد هستند.
البته ناگفته نماند مرضیه وحید دستجردی (وزیر بهداشت وقت)نیز تشریف آوردند و هزینه بیمارستان را حساب کردند....
#ادامه_دارد
#شهید_خلیلی
#شهدا_زنده_اند
@shahidalikhalili_ir
طلبه شهید علی خلیلی
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹#نای_سوخته🌹 #قسمت۵ طنین صدای گرم علی در سرش می پیچید و از لبخند زیبای او
بسم الله الرحمن الرحیم
#نای_سوخته
#قسمت6
سیاهی چشمان سعید از شدت هیجان می لرزد 😣
و سفیدی آن مثل زمینی که می گوید سرخ و پر از خون می شود و صورتش خیس عرق. 😓😥
با دست هایش شانه های سرهنگ را محکم می گیرد و بلند بلند فریاد می زند . 😱😥
سرهنگ بهت زده به صورت سعید زُل می زند.😳
دیگر از چشم های سرهنگ نمی ترسد و از زنگ صدایش هم حساب نمی برد.😣
صبح یک روز خنک 🌥پاییزی سال۹۳، تهرانپارس،
چهارراه سیدالشهداء.
همه چیزی آرام بود جز دل سعید که تنها علت ناآرامی اش امتحان بود؛😓
ولی حالا...😧
_مگه چی گفت؟😳
مگه حرف بدی زد؟😑
بد کرد از ناموس مردم دفاع کرد؟😒
حقش این بود؟ 😡
سرهنگ دست های سعید را که مثل دو قالب یخ شده است در دست می گیرد. 🤕
از سرمای دست های او، حرارت عصبانیت سرهنگ هم کم می شود.🙁😞
سعی می کند معنی کارهای او را بفهمد. 😕
دستش را آرام روی شانه ی پسر می گذارد.
شانه اش گرم میشود و بغضش آرام آرام سر باز می کند.😞😭
کلماتش در لا به لای هِق هِق گریه به سختی شنیده می شود.😓😭
_اقا...! اقا...!😶
#ادامه_دارد
#شهیدعلےخلیلی
نویسنده:هانیه ناصری
ناشر:انتشارات تقدیر1395
@shahidalikhalili_ir