eitaa logo
طلبه شهید علی خلیلی
62 دنبال‌کننده
753 عکس
132 ویدیو
6 فایل
مجاهد شهید راه امر به معروف و نهی از منکر مدیر کانال: @HadiSemati
مشاهده در ایتا
دانلود
#سلام_امام_زمانم❣ همسایه‌ی قدیمی دلهای ما سلام ای عابر غریبه‌ی این کوچه‌ها سلام وقتی عبور می‌کنی،بار چندم است من دید‌ه‌ام تورا و نگفتم تورا سلام 🌹سلامتی و تعجیل در فرج آقا #صلوات🌹 @Shahidalikhalili_ir
💠 ⚜امام حسن عسگری علیه السلام: 🔹لَیسَتِ العِبادَةُ کَثرَةَ الصیّامِ وَ الصَّلوةِ وَ انَّما العِبادَةُ کَثرَةُ التَّفَکُّر فی أمر اللهِ. 🔸عبادت کردن به زیادی روزه و نماز نیست، بلکه (حقیقت) عبادت، زیاد در کار خدا اندیشیدن است. 📚تحف العقول، ص442. @Shahidalikhalili_ir
... شهدا تکیه شان خداست... اصلا کنار گل بنشینی بوی گل میگیری پس گلستان کن زندگیت را با یاد شهدا... 🌹 ♥️| @shahidalikhalili_ir
طلبه شهید علی خلیلی
بسم الله الرحمان الرحیم #ناےسوخته #قسمت۶۷ دستش را زیر لباس ها می برد، دنبال چیزی می گردد صدای خ
بسم الله الرحمان الرحیم ۶۸ مادر با همه ی استقامتش می گذارد مبینا اشک هایش را ببیند تا او هم گریه کردن را یاد بگیرد 😭😭😭 او برای قلب کوچیک خواهر علی نگران است😞 اتشفشان سینه ی او باید از چشمانش فوران کند نفس عمیقی می کشد و بلند می شود😲 دستش را روی شانه ی دخترک میگذارد خم می شود و سرش را می بوسد😘😍 و به طرف اشپزخانه میرود🚶♀ -‌مبینا ! بیا دخترم ، بیا میوه ها رو بذار تو ظرف منم چای دم می کنم بیا الان دوستای داداش میان😊 باصدای زنگ در مبینا مثل فنری از می پرد😵 امدن دوستان علی برای مرور خاطرات او و خواندن عاشورا ، مادر چشم های خیسش را به عکس همیشه خندان علی می اندازد😔😭 -بازم ! حالا تو چایی دم می کنی، نگفتم یه کم صبر کن مادر جون ☺️😅 شوری اشک های مادر از شیرینی لبخندش شیرین می شود با دست راست قلب نا آرامش را آرام می فشارد 😣😣 اشک هایش را پاک می کند و ابی به صورت می زند 😞 زیر کتری را روشن می کند و استکان های کمری باریک یادگاری علی را در سینی می گذارد☕️ به تصویر چهره ی خسته اش در کف سینی که از نور چراغ زرد شده است خیره می شود -یادته علی! اون موقع که بچه بودی ، روی سرامیک لیز خوردم و دستم از سه جا شکست ،😣😞 تمام مدتی که دستم توی گچ بود برام مثل یه مادر بودی 😍😔 غذا ، جارو ، حتی نظافت سرویس بهداشتی و... هیچکس باور نمیکرد کار تو باشد😞 با همه اینا درس و مشقتم سر جاش بود سر و صدای دوستان علی خانه را پر می کند😍😅 -سلام مادر ، کجایین؟ -سلام، خوش اومدین ، بفرمایین😃 جمع بچه ها جمع می شود و جای خالی علی نمایان تر😞 ادامه دارد..... نویسنده:هانیه ناصری ناشر:انتشارات تقدیر۱۳۹۵ @SHahidAliKHalili_ir
🔆آیت اللّه حائری شیرازی: هرکاری که به ذهنتان می آید در این دوره و زمانه، تا نشده بکنید! جلوتر ها نگران این بودیم که بمیریم [درحالیکه] نشده؛ حالا نگرانیم بمانیم [درحالیکه] شده [باشد] ! چون بعد [امام زمان علیه السلام] از ما می پرسد که وقتی من نبودم شما چکار کردید؟ چه چیزی به ایشان بگویم؟؟؟ ⁉️ @Shahidalikhalili_ir
#قرار_شبانه بخوان #دعای_فرج را و عافیت بطلب که روزگار بسی فتنه زیر سر دارد 🌹به نیابت از شهید علی خلیلی🌹 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🆔 @Shahidalikhalili_ir
#سلام_امام_زمانم❣ 🌾 بیا گل نرگس جهان جاے توست دو صدترانه به لبها، همه برای توست 🌾بیا گل نرگس به جان تشنه عشق دعا،دعای‌ظهوراست و همه‌برای‌توست 🌺سلامتی و تعجیل در فرج آقا #صلوات🌺 @Shahidalikhalili_ir
💠 ⚜امام کاظم علیه السلام: 🔹تُستَحَبُّ عَرامَةُ الغُلامِ في صِغَرِهِ لِيَكوُنَ حَليما في كِبَرِهِ. 🔸پسنديده است كه فرزند در كودكى به بازى و جست و خيز بپردازد تا در بزرگ سالى بردبار و باوقار باشد. 📚بحار الأنوار ، ج 60 ، ص 362. @Shahidalikhalili_ir
🌷🕊شهدا عاشق اند معشوقشان خداست شاگردند معلمشان (ع)است 🕊معلم اند... درسشان است مسلح اند سلاحشان است مسافرند،مقصدشان لقاءالله است مستحکم اند،تکیه گاهشان ست 🌹 @shahidalikhalili_ir
با انواع فتنه ها هم نمی تونن مردم ، مخصوصا جوون ها رو از انقلاب جدا کنند. یه روز فتنه 88 و یه روز فتنه چهارشنبه های سفید و یه روز فتنه رضا شاه و یه روزهم رجوی ، واساسا هیچ غلطی نمی توانند بکنند. "سارا موسوی ۲" @shahidalikhalili_ir
طلبه شهید علی خلیلی
بسم الله الرحمان الرحیم #ناےسوخته #قسمت۶۸ مادر با همه ی استقامتش می گذارد مبینا اشک هایش را ببین
بسم الله الرحمان الرحیم ۶۹ ای کاش آن نیمه شب ۱۵ شعبان۹۰ هم علی در خانه بر سر قرار نیمه شبش می ماند و...😔 گوشه ی چشم ها را با چادرش پاک می کند همه چیز مرتب است، ظرف ها جمع شده و استکان ها برق تمیزی می زند😍 تنها یک جعبه در گوشه ی خلوت اتاق مانده است🙄 چادرش را تا می کند و در کشو می گذارد کنار جعبه می نشیند استین هایش را کمی بالا می زد و دسته ای کاغذ بیرون می اورد😇🙃 نمایشگاهی از نقاشی های کودکانه در مقابل چشمان مادر برپا می شود😍 سر و صدای آن چراغ اتاق مبینا را روشن می کند و دخترک از لا ب لای دو لنگه در یواشکی ، دلداگی مادر را تماشا می کند😢😢 در قوطی باز می شود چند تیکه اسباب بازی قدیمی😍 -علی جون !مادر😞 مبینا گوش هایش را تیز می کند و سرش را کمی از لای در بیرون می اورد😪😢 -چقدر دوست داشتم مثل بقیه بچه های هم سن و سالت اسباب بازی های پسرونه داشته باشی😞 -ادم آهنی، ماشین کنترلی، ... چرا انقدر ارام بودی؟ مگه پسر نبودی؟!😔 کنجکاوی خواهر دل کوچکش را قلقلکی می دهی باید حرف های مادر با برادر را بشنود😟😯🤔 -یادته ؟اون روز که با لباس خاکی اومدی خونه چقدر حرص خوردم😕 قوطی را بر می دارد تکانی می دهد و عروسک کوچکی را بیرون می آورد -اِ ! چه بامزه اس ، این چیه😅😍 چشمان مادر برقی می زند😍😍 ادامه دارد... نویسنده: هانیه ناصری ناشر:انتشارات۱۳۹۵ @SHahidAliKHalili_ir