🌷 ستاری، کسی بود که در میدان جنگ، پای رادار و موشک ضدهوایی، بیستوچهار ساعت، پلک به هم نمیزد. ستاری، کسی نبود همیشه پشت میز و پای تلفن و اینها باشد. ما ستاری را از داخل خاک و خل آوردیم و به فرماندهی نیرو منصوب کردیم. او را از جبهه و از زیر آتش و دود آوردیم. آن وقتها، گاهی که از جبهه میآمد تا چیزی را گزارش بدهد و برگردد، چهرهاش به چیزی که شبیه نبود، چهرهی یک افسر بود! مثل کارگری بود که از درون خاک آمده باشد. دیناش او را در آنجا نگه میداشت.
#شهید_منصور_ستاری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
•┈••✾◆🍃🌸🍃◆✾••
@shahidalishahsanaei
•┈••✾◆🍃🌸🍃◆✾••
یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد، گفتم:«منصور جان، مگه جا قحطیه که میآیی میایستی وسط بچهها نماز؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.»
تسبیح را برداشت و همان طور که میچرخاندش، گفت: «این کار فلسفه داره. من جلوی اینها نماز میایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشوند. مهر رو دست بگیرند و لمس کنند، من اگه برم اتاق دیگه و اینها نماز خواندن من رو نبینند، چه طور بعداً به آنها بگویم بیایید نماز بخوانید !؟»
قرآن هم که میخواست بخواند، همین طور بود. ماه رمضانها بعد از سحر کنار بچهها می نشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن میخواند. همه دورش جمع میشدیم. من هم قرآن دستم می گرفتم و خط به خط با او میخواندم.
اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. میگفت:
«به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم، باید با عمل خودمان نشانش بدهیم»
#شهید_منصور_ستاری
#نماز_اول_وقت
کـانـالرسمےشھیـدعلی شاهسنایی 🥀
@shahidalishahsanaei