eitaa logo
شهدای کرمان
8.5هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
4.1هزار ویدیو
34 فایل
گلزار شهدای کرمان وصیت نامه و دیدار با خانواده های محترم شهدا قرار همنشینی با شهیدان https://eitaa.com/joinchat/790167778C57149595e2 @shahidan_kerman
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ساحل خونین اروند سه شهید غواص لشکر ۴۱ ثارالله کرمان شهید محسن باقریان شهید محمدرضا و شهید مهدی صالحی... @shahidan_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍پنجم دیماه سالروز شهادت دو برادر شهید مهدی و محمدرضا صالحی هدیه به روح قدسی مطهر و ملکوتی اشان صلوات... @shahidan_kerman
✍خاطرات حاج حسین صالحی پدر شهیدان محمدرضا و مهدی صالحی از واقعه آتش سوزی مسجد جامع کرمان قسمت دوم... 🔹تا حدود ساعت یک بعدازظهر هنگام بازگشت از دور در پیاده رو خیابانی که به طرف میدان فابریک کرمان می رفت هیکل پسربچه ای را دیدم که حدس زدم بایستی فرزندم باشد خود را به او رساندم دیدم مهدی ام است او که مرا دید شروع به گریه بلند کرد مثل کسی که عقده اش باز شده باشد و هرچه از او سراغ مادر و دیگر فرزندانم را می گرفتم او بیشتر گریه می کرد تا او را به منزل بردم و پرسیدم پدر چه شده است آنها کجایند. 🔸بعد گفت بابا موقعی که حمله کردند به مسجد و بنا کردند مردم را زدن من مادر و برادرانم را گم کردم دم درب مسجد پاسبانی با باتوم بنا کرد من را زدن وقتی که پشت و بدن او را نگاه کردم دلم آتش گرفت دیدم بدن فرزندم از ضرب باتوم سیاه شده است و گفت خبری از آنها ندارم. 🔹به او گفتم مهدی جان کنار تلفن بشین من می روم دنبال آنها و اگر تلفن زدند آدرس بگیر تا من بروم دنبالشان دوباره به سمت مسجد رفتم باز هرچه گشتم آنها را ندیدم مجددا به خانه آمدم که مهدی گفت بابا بی بی مادر فرزندان سیده هستند تلفن زدند و گفتند من و رضا و سعید و سعیده در خانه ای در کوچه کنار مسجد جامع با تعدادی دیگر از مردم قایم شدند. 🔸گفتند شما کفش چادر برای ما بیاورید و ما را بخانه ببرید لذا فوراً با وسایل خود را به آن خانه رساندم و آنها را سوار کرده و با چند نفر دیگر به خانه برگشتم و از آن روز هر جا که جلسه ای بود رضا و مهدی و مادرشان بودند. @shahidan_kerman
✍خاطرات حاج حسین صالحی پدر شهیدان محمدرضا و مهدی صالحی از واقعه آتش سوزی مسجد جامع کرمان قسمت سوم... 🔹تا یک روز عصر که من اداره بودم رضا و مهدی و محسن و محمد باقریان پسرخاله شان آمدند اداره تا آن روز هنوز عکس شاه بر دیوارها نصب بود و این چهار نفر هر چه عکس شاه بر دیوار اطاقهای اداره بود کندند و شکستند و رفتند. 🔸فردا صبح که کارکنان آمدند دیدن عکسها کنده شده و شکسته اند به تحقیق برآمدند که چه کسی اینکار را کرده موفق نشدند آنها را شناسایی کنند آنها اعلامیه های حضرت امام را پخش می کردند. 🔹تا یک شب قرار بود با چندین نفر با یک وانت مجسمه شاه سوار بر اسب میدان آزادی فعلی کرمان را پایین بکشند ساعت حدود یک بعد از نصف شب بود که چندین نفر با هم اقدام به بستن سیم بکسل به اسب نمودیم. 🔸ناگهان ماموران گشت شبانه از دور پیدا شدند راننده وانت از ترس حرکت کرد هنوز سیم بکسل به اسب محکم نشده بود به پای اسب گیر کرد و پای اسب کنده شد همه فرار کردند اما روز بعد کسی متوجه کنده شدن پای اسب نشد. 🔹شب بعد ساعت یک بعد از نصف شب آن مجسمه و دو مجسمه دیگر شاه خائن به زیر کشیده شد مجسمه میدان ژاندارمری را با بکسل کردن به اتومبیل به درب مسجد جامع رساندیم که وقت اذان صبح بود و نماز گزاران که آمدند خیلی خوشحال شدند و آن را همانجا آتش زدند. 🔸روزها با شرکت در راهپیمایی می گذشت تا رهبر عظیم الشان انقلاب حضرت امام آیت الله خمینی از پاریس به وطن بازگشتند روزهای شادی و خوشحالی تا پیروزی انقلاب اسلامی ۲۲ بهمن ادامه پیدا کرد. @shahidan_kerman
معرفی کتاب ساحل خونین اروند روایت داستانی از زندگی سه غواص شهید محسن باقریان و شهیدان محمدرضا و مهدی صالحی... @shahidan_kerman