eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
6.3هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
7.2هزار ویدیو
43 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khoday_man8 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾 🌾قسمت غریب آشنا بعد از چند سال به ایران برگشتم …🇮🇷🛬   سجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسین 7 ماهه داشت …  حنانه دختر مریم، قد کشیده بود … کلاس دوم ابتدایی … اما وقار و شخصیتش عین مریم بود … از همه بیشتر … دلم برای دیدن چهره مادرم😊😢 تنگ شده بود… توی فرودگاه … همه شون اومده بودن …  همین که چشمم بهشون افتاد … اشک، تمام تصویر رو محو کرد …  خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم … شادی چهره همه، طعم اشک به خودش گرفت …😢 با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن …  هر کدوم از یک جا و یک چیز می گفت …  حنانه که از 4 سالگی، من رو ندیده بود … باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید…  محمدحسین که اصلا نمی گذاشت بهش دست بزنم … خونه بوی غربت می داد …  حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشت همه جدا شدم که داشتم به یه غریبه تبدیل می شدم …  اونها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن …اما من … فقط گاهی … اگر وقت و فرصتی بود …  اگر از شدت خستگی روی مبل … ایستاده یا نشسته خوابم نمی برد … از پشت تلفن همه چیز رو می شنیدم …  غم عجیبی تمام وجودم رو پر کرده بود … فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم … کمی آروم می شدم … چشمم همه جا دنبالش می چرخید … شب … همه رفتن … و منم از شدت خستگی بی هوش … برای نماز صبح🌌 که بلند شدم …  پای سجاده … داشت قرآن📖 می خوند … رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش …  یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم … با اولین حرکت نوازش دستش … بی اختیار … اشک از چشمم فرو ریخت …😭 – مامان … شاید باورت نشه … اما خیلی دلم برای ✨بوی چادر نمازت✨ تنگ شده بود … و بغض عمیقی راه گلوم رو سد کرد … ادامه دارد ... ✍نویسنده:
🌾 🌾قسمت شبیه پدر دستش بین موهام حرکت می کرد … و من بی اختیار، اشک می ریختم … 😭 غم غربت و تنهایی …  فشار و سختی کار …  و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم … – خیلی سخت بود؟ … – چی؟ … – زندگی توی غربت … سکوت عمیقی فضا رو پر کرد …  قدرت حرف زدن نداشتم …و چشم هام رو بستم … حتی با چشم های بسته … نگاه مادرم رو حس می کردم … – خیلی شبیه علی شدی … اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت …بقیه شریک شادی هاش بودن … حتی وقتی ناراحت بود می خندید … که مبادا بقیه ناراحت نشن …اون موقع ها … جوون بودم … اما الان می تونم حتی از پشت این چشم های بسته … حس دختر کوچولوم رو ببینم … ناخودآگاه … با اون چشم های خیس … خنده ام گرفت …دختر کوچولو …😁 چشم هام رو که باز کردم …  دایسون اومد جلوی نظرم … با ناراحتی، دوباره بستم شون … – کاش واقعا شبیه بابا بودم … اون خیلی آروم و مهربون بود… چشم هر کی بهش می افتاد جذب اخلاقش می شد …ولی من اینطوری نیستم … 😒 اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم …نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم … من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم … خیلی …😔 سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم … اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت …دلم برای پدرم تنگ شده بود … و داشتم …  کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم …علت رفتنم رو هم نمی فهمیدم … و جواب استخاره رو درک نمی کردم …😔😣 ادامه دارد ... ✍نویسنده:
🌾 🌾قسمت بخشنده باش زمان به سرعت برق و باد سپری شد …لحظات برگشت🇩🇪 به زحمت خودم رو کنترل کردم …  نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم …  نمی خواستم مایه درد و رنجش بشم …😣  هواپیما که بلند شد …🛫  مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم …😭 حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد …  ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود … حالتش با من عادی شده بود …حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم … هر چند همه چیز طبیعی به نظر می رسید …  اما کم کم رفتارش داشت تغییر می کرد … نه فقط با من … با همه عوض می شد …😟 مثل همیشه دقیق … اما احتیاط، چاشنی تمام برخوردهاش شده بود …ادب … احترام … ظرافت کلام و برخورد … هر روز با روز قبل فرق داشت …😟 یه مدت که گذشت …  حتی رو هم کنترل می کرد…دیگه به شخصی زل نمی زد … در حالی که هنوز جسور و محکم بود …  اما دیگه بی پروا برخورد نمی کرد … رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن … بحدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود … که سوژه صحبت ها، شخصیت جدید دکتر دایسون و تقدیر اون شده بود …  در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمی دونستیم …😟 شیفتم تموم شد …  لباسم رو عوض کردم و از در اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم 📲زنگ زد … – سلام خانم حسینی … امکان داره، چند دقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟ … می خواستم در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم … وقتی رسیدم …  از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید … نشست …  سکوت عمیقی فضا رو پر کرد … – خانم حسینی … می خواستم این بار، رسما از شما خواستگاری کنم … اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم…و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم …😊🙈 این بار مکث کوتاه تری کرد … – البته امیدوارم … اگر سوالی در مورد گذشته من داشتید …مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشید …☺️ ادامه دارد ... ✍نویسنده:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگہ‌هنوزرفیقِ‌شہیدندارۍ‌‌این‌ کانالُ‌بهت‌پیشنهادمیکنم🥺↓↓ وقتے‌‌ازهمه‌ کس‌دل‌ بریدی‌این‌کانا‌ل به‌دادِت‌میرسه💔 • • →https://eitaa.com/joinchat/2874867990C7cbf8a7ac5 دوای‌دلتنگیت‌همین‌کانالِ🖇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋| س‍‌ـــــل‍‌ام بزرگوار لطفا بلاک نکنید! ❤️👋🏻 🦋| ت‍‌اح‍‌ال‍‌ا ب‍‌رای "روح‍‌ِـــــت" دن‍‌ب‍‌الِ دارو گ‍‌ش‍‌ت‍‌ی؟! 🦋| چ‍‌ق‍‌در ب‍‌ه "ق‍‌ل‍‌ب‍‌ــᰔـــت" و "آرام‍‌ـــــش‍‌ت" اه‍‌م‍‌ی‍‌ـــــت م‍‌ی‍‌د؎؟! +مےخوام شـــــمارو د؏ــــوت‌ڪنـــــم بہ کانـــ✿ــالِ ‹داروخ‍‌ـــــان‍‌ہ م‍‌عن‍‌ـــــو؎›! به‌صـــــرفِ یک نوشیـــــدنے گوارا و آرامـــــش‌ِمحض!🤍🍹 +همه‌؎دارو‌ها؎ موردنیاز برا؎ آرامــ𑁍ـــش اینجاست!🌿✨ ختم قرآن روزها؎شنبہ ختم انعام روزها؎ دوشنبہ𑁍 ●ڪدوم دارو‌ رو میخوا؎؟ • 🌸✨ • ذکر‌ها و دعا‌های روزانه🌼🌱 • دعاهای مشکل‌گشا و محبت🌸✨ • کلیپ‌های اجتماعی و مذهبی🌼🌱 • زندگی‌نامه بزرگان و اولیا🌸✨ • موارد بیشتر🌼🌱 @Manavi_2 🪶دس‍‌ـــــت‍‌ت‍‌و ب‍‌ـــــه م‍‌ن ب‍‌ـــــده رف‍‌ی‍‌ـــᰔــق! ج‍‌ا؎ ب‍‌د؎ ن‍‌م‍‌ی‍‌ب‍‌رم‍‌ـــــت!😉❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بہترین‌کانال‌ایتــٰاست!🌚♥️ کـوچه‌دلدادگی‌های‌ِیه‌دختر‌دهہ‌هشتادی✌️🏻 یه‌عکاس‌حرفه‌اي :))🥲 <مـنـبع‌پروفـٰایل‌هایِ‌مذهبي🥺🤍> ᶜˡᶦᶜᵏ‌↝⁩@fadaeyaneh_velayat ᶜˡᶦᶜᵏ‌↝⁩@fadaeyaneh_velayat متن،عکاسي،کلیـپ،محـفل،دلنوشتـہ‌ همـه‌چي‌دارھ ! *◡⁠*‌ . .🤍! ᶜˡᶦᶜᵏ‌↝⁩@fadaeyaneh_velayat ᶜˡᶦᶜᵏ‌↝⁩@fadaeyaneh_velayat ๋࣭ ִֶָ - وعده‍‌گاه‍ِ‌من‌ُ‌توـُ‌آرامِش 🌸 !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بســـم الله الرحــمن الـــرحـــیم💗
- صبحم بھ طلوعِ - دوستت‌ دارم توست˘˘! - ˼♥️˹ _ذکر روز شنبه ــــ ـ بِھ‌نٰامَت‌ یا رب العالمین 🌸 ۱۰۰ صلوات روزانه هدیه به امام زمان عج ❤️
✨️ خداوندا تنها و تنها یاد تو آرام‌بخش دل من است و تنها امید به توست که مرا از تلاطم سختی‌های دنیا رها می‌کند و به درگاه گشایش تو می‌نشاند. پس تو دستگیرم باش... من بنده توام و با تو آرام می‌گیرم. پروردگارم هرآنچه بر من روا میـداری می‌پذیرم، گرچه در حکمت آن فرو می‌مانم تو را همیشه شکر می‌گویم و به درگاهت امید دارم میدانم جز خوبی برایم چیزی نمیخواهی...💗 @shahidanbabak_mostafa🕊
در آخرالزمان شنیدن آیات کریمه قرآن برای مردم سنگین اما شنیدن سخنان بیهوده و باطل آسان و شیرین است . . امام صادق(ع) بحارالأنوار ، ج۵۲ ، ص۲۵۷ @shahidanbabak_mostafa🕊
گـنـاه‌نڪنید...! گناه‌گرفتاری‌می‌آورد، ضیق‌معاش‌می‌آورد، ناراحتی‌های‌روحی‌می‌آورد. گناه‌نڪنید!خدا‌ڪمڪ‌می‌ڪند، مشڪلات‌حل‌می‌شود...! @shahidanbabak_mostafa🕊
میگفت: حــٰاج‌قاسم‌باقدِڪامل‌رفت‌برای‌دِفاع‌ از‌ناموس‌‌مردم‌ودفاع‌از‌ناموس‌حسین، بـٰانیمه‌قدبرگشت . . . حالاتوحاضرۍبه‌خاطرحـاجۍبقیه،نصف‌ سَرتوباشال‌یاروسریت‌بپوشونی... @shahidanbabak_mostafa🕊
قمقمه‌اش هنوز آب داشت نمی‌خورد.. از سر کانال تا انتهای کانال می‌رفت و می‌آمد و لب‌های بچه‌ها را با آب قمقمه‌اش تر می‌کرد.. خودش‌ هم ریگ گذاشته بود توی دهانش تا خشک نشود.. @shahidanbabak_mostafa🕊