eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
5.9هزار دنبال‌کننده
24.7هزار عکس
10هزار ویدیو
49 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khadem_87 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان خاطرات یک مجاهد💗 قسمت91 بعد هم اینگونه حرف هایش را ادامه می دهد: _ماشاالله هردوی شما هم با عقل و شعور هستین و هم دیگه خوب و بد رو میدونین، فقط میمونه یه صحبت هایی که اونم عرض می کنم. اولا بحث مهریه و شرایط عروس خانم هستش، دوما یه صحبتم باید این دوتا جوون باهم داشته باشن. واقعا در این شرایط به تنها چیزی که فکر نمی کردم همین مهریه بود! مغزم قفل کرده و نمی دانم چه بگویم. حمیده مرا از این مخمصه نجات می دهد و می گوید: _راستش ما در این مورد حرفی نزدیم، اگه اجازه بدید ریحانه جان یکم فکر بکنن و جواب بدن. با حرف حمیده، نفسی از روی آسودگی می کشم و می گویم: _با اجازه ی همگی من باید بگم، حمیده جان درست میگن. من شروطی دارم ولی درباره مهریه بعدا صحبت می کنم. حاج آقا باشه ای می گوید و از مرتضی می پرسد: _خب جوون، شما یه خونه داری که دست دختر ما رو بگیری و اونجا ببری؟ مرتضی که تا آن لحظه جیک اش در نیامده بود، با لحن بسیار آرامی می گوید: _راستش خونه از خودم نیست و اجاره اس. _خب اول ازدواج نباید سخت گرفت، ان شاالله با کمک هم خونه و زندگی می سازین. یکهو یک عدد به عنوان مهریه توی ذهنم شکل می گیرد و از همه مهم تر یک جرقه ای متفاوت! به آرامی به حمیده چیزی می گویم و او می گوید: _مثل اینکه ریحانه خانم، عدد مهریه رو میخوان تعیین کنن. همزمان تمام نگاه ها به من برمی گردد و دوازده مردمک مختلف به من زل زده اند. من هم چپ چپ نگاهشان می کنم. زیر حجم نگاه های سنگین که روی من است، به آرامی می گویم: _مهریه من ۲۰۰۰ تومان پول با یک دور قرآن به همراه تمام اعلامیه هایی که آیت الله خمینی از گذشته تا آینده خواهند داد، هستش. همگی چشمان شان از تعجب گرد می شود. چند دقیقه ای سکوت است که با خنده ی حاج آقا این سکوت شکسته می شود. _به به! عجب مهریه ای! حمیده در گوشم نجوا می کند: _آفرین خوب مهریه ای جلو پاش گذاشتی. مرتضی مهریه را قبول می کند و کم کم وقت آن می رسد که باهم صحبت کنیم‌. حاج آقا ما را به اتاق می فرستد و او یک طرف اتاق و من طرف دیگر هستم. نگاهم به قرص کامل ماه می افتد، انگار از آسمان به ما چشم دوخته. طولانی ترین شب سال، شبی سرنوشت ساز برای من و مرتضی است. هردو مان ساکت هستیم که این سکوت را مرتضی زیر پا می گذارد و می گوید: _چیزی نمیخواین بگین؟ الان صدامون میزنن ها! رشته کلام را به دست می گیرم و می گویم: _ من ازتون یه درخواست دارم، شایدم یه شرط! سرش را کمی بالاتر می آورد و می گوید: _بفرمایین. _من میدونم زندگی ما، عادی نیست. شاید همین فردا فرار کنیم شایدم همین امشب پس توقعی از شما ندارم که خونه و ماشین داشته باشین. ولی به جز تموم اینا من میخوام، منو شما تحت هر شرایطی هم رو حمایت کنیم. ببینین فکر نکنین اگه به شما جواب مثبت دادم بخاطر دوستی شما با داییم یا بی کسی که الان دارم هستش! نه! من دنبال همسفر هستم توی مسیری که انتخاب کردم و میتونم هم تنها برم. از شما میخواهم همسفری برام باشید که مکمل هم باشیم. من به دنبال تفاوت های شما با خودم نیستم چون میدونم اگه اینطور باشه؛ نمیتونم با شما زندگی کنم. من به دنبال اشتراکاتی هستم که بین خودم و شما هست. قبول می کنین؟ _خب منم همین طور! اتفاقا تفاوت های که شما با من دارین برام قابل ارزشه و ممنونم من رو با تفاوتام پذیرفتین. _و یک چیز دیگه... ازتون میخوام هرگز بهم دروغ نگین، چون هیچ چیز مثل دروغ ارزش آدم ها رو پیش من پایین نمیاره و دوم اینکه اگه دعوا و قهر کردیم بیشتر از یک روز نباشه. خنده اش می گیرد و می گوید: _قبول می کنم. _من حرفی ندارم. شما چطور؟ _من میخوام قولی بهتون بدم. میخوام بهتون بگم من تمام تلاشم رو برای خوشبختی شما میکنم... و قول میدم. آن چنان کلمات را از ته قلبش ادا می کند که واقعا باورم می شود که تمام سعی اش می کند. از جا بلند می شویم، دم در تعارف می کنیم که کی اول برود. من و خودش متوجه نمی شویم اما با صدای حمیده که می گوید:" بیاین دیگه!" تعارف را ول می کنیم و اول من خارج می شوم! زهرا شیرینی ها را دور می دهد و حاج آقا از من نظرم را می پرسد. عرق شرم بر روی پیشانی ام می نشیند و به سختی می گویم: _نظرم مثبته! حاج آقا می پرسد: _چی؟ با صدای حمیده که حرفم را تکرار می کند، تازه می فهمم چقدر صدایم آرام بوده! همگی دست می زند و ما بیشتر خجالت می کشیم. حاج آقا می گوید: _خب! امر خیر رو نباید به تاخیر انداخت! بنظر من شما فردا یه خرید کوتاه داشته باشین و شب یه مهمونی توی منزل ما بگیریم و تمام... چطوره؟ من با مهمانی ساده مشکلی ندارم ولی وقتی به فکر این می افتم که در آن مهمانی ساده خانواده ام نیستند، قلبم از درد فشرده می شود. 🍁نویسنده_مبینار (آیة)🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
اعمال قبل از خواب🌸 شبتون حسینی 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- صبحم بھ طلوعِ - دوستت‌ دارم توست˘˘! - ˼♥️˹ ــــ ـ بِھ‌نٰامَت‌ با اله الا الله الملک الحق المبین🌸 ۱۰۰ صلوات روزانه هدیه به امام زمان عج ❤️
امام حسین علیه السلام: هر چه میتوانید برای مهدیِ ما قلم فرسایی کنید چرا که او در زمان خودش غریب است!🙂🌱 @shahidanbabak_mostafa🕊
وقتی به‌خاطر محبوبیتش پیشنهادِ نامزد ریاست جمهوری رو بهش دادن گفت: من نامزدِ گلوله‌ها و نامزدِ شهادتم..:)♥🙃 @shahidanbabak_mostafa🕊