از نفهمی های دوران جوانیِ من
این بود که ساعت ها معراج السعادة
را میخواندم و گریه میکردم ولی وقتی
پدرم با من کار داشت ، جواب نمیدادم.!
ـآیتاللهاحمدیمیانجی🌱
@shahidanbabak_mostafa🕊
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
اسکرین بگیرید ..
۱۴ صلوات هدیه کنید به شهدای عزیز جهت شادی روحشون 🌸
۱ . سلام ..
تا وقتی آب وجود داره نمیشه تیمم کرد اگر جایی باشی که آب وجود نداشته باشه اونوقت باید تیمم کرد
۲ . إن شاء الله که مشکلات همه حل بشه و مشکل جزعی از زندگی هست و مهم اینه که چجور باهاش کنار بیام هم میتونیم با مشکلات به سمت پیشرفت پیش بریم هم اینکه کاملا ما رو بزنه زمین . بستگی به خوده ما داره
سلام ..
خب اول باید دلیل این کار رو بدونید چون ممکنه از نفهمیدن باشه از گناه زیاد باشه از کمبود محبت میتونه باشه دلایل مختلفی داره . وقتی دلیل رو بفهمید شما باید در همون مورد اول ارومش کنید بعد با زندگی سالم و آرامش بخش باهاش صحبت کنید که کاره هر کسی هم نیست اینکار ..
و در آخر مواظب باشید خودتون هم با آشنایی گناه به سمت گناه کشیده نشی
قطعا هر کسی با زندگی سالم و آرامش بخش و موفق بیشتر موافق هست تا زندگی ای که رها شده باشه مخصوصا دختر که دارای ارزش هست درون خودش و همیشه دنبال این هست که ارزشش اون چیزی باشه که درون خودش فکر میکنه ..🌸
۱ . کتاب خوبیه اسم تو مصطفاست هم کتاب خیلی خوبیه شما اول اخلاقش رو بدونید بعد تصمیم بگیرید
۲ . سلام ..
نیروهای امنیت یکی دوتا رو که خنثی نمیکنن . ما خیلی دشمن زیاد داریم و اینکه ما که از همش اطلاع نداریم و ممکنه یکی دو تا شناسایی نشه و اینکه انتحاری جلیقه و کمربند بوده و سخت شناسایی میشه دشمن هم که بزدل نیست خیلی نقشه میریزه تا عملیات رو انجام بده نه فقط ایران همجای دنیا هست
۱ . سلام ..
خب فکر کنید در چه مورد بوده یادتون میاد
۲ . مهمه که چجور آدمیه .
من آدم الکی میکنم مدیر ؟؟
خیلی با شخصیت و خانواده دار و با اخلاص برا شهدا کار میکنه و اینکه به زودی إن شاء الله حافظ قرآن خواهند شد
۳ . سلام ..
سن شما چقدر هست ؟؟
سن خیلی مهم نیست درک و فهم طرف مهم هست یکی هست ۴۰ سال داره و بچه ۵ ساله رو هم درک میکنه مهم اون دید باز هست و اینکه خانواده ببین چی میگن اول همه رو تجزیه تحلیل کن بعد تصمیم بگیر
۱ . بله درسته و محترم
۲ . سلام ..
مطمنی مذهبی هستن ؟؟
چون مذهبی به جاهای مذهبی رفتن و پوشش نیست به اخلاق و رفتار هست کسی که هر حرفی بزنه غیبت کنه فحش بده ظاهر مذهبی داره
۳. خب زبان الهی ما عربی هست چون کاملترین زبان هست زبان ما شکسته هست . عربی زبانی هست که با صوت میشه خوند و اینکه چون عرب ها متعصب بودن اگر قرآن جز عربی بود ایمان نمیاوردن ولی بقیه قوم ها ایمان آوردن . مث زبان بین الملل که انگلیسی هست و همه باید انگلیسی صحبت کنن
فعلا لینک باز نمیشه إن شاء الله ببینم چی میشه🌸
یه دعایی هم برای من کنید هنوز خوب نشده دوباره سرما خوردم 😅
اینکه همه پیاما رو نمیزارم یعنی سوالات شخصی و پیامی که ذهن رو درگیر کنه و فضا رو تغییر بده خودداری میکنم دلیلش اینه !!
فضا باید خوب باشه و کانال شهدا جای آرامش و ذهنیت های قشنگ هست 🌸
۱ .سلام ..
آهنگی که محتوا بدی نداشته باشه و حالت شما رو به بدی نکشونه
۲ . پیام بزارید جواب میدم إن شاء الله
۳ . نماز صبح خیلی مهمه و دو رکعت هست و خیلی خوب میشه راز نیاز کرد با خدا چون همه خواب هستن و اروم هست نماز صبح خیلی تاثیر داره برای رزق و روزی و نشاط انسان ..
اون چیزی هم که خط زدم خب باید بهش فکر نکنید تا اومد تو فکرتون برید یجا تو جمع یا فرار کن ازش یا وضو بگیر نماز بخون کلا تو ذهنتون نیارید
۱ . چشم إن شاء الله
۲ . جواب دادم کانال که سوالات شخصی نمیزارم بعد پروفایل بنده بیشتر مذهبی هستن و مطمنن کسی به گناه نمیوفته و خدا رو شکر الان همه شخصیت بنده رو کامل میدونن که باعث گناه قطعا برای کسی نخواهم شد و اینکه کسی که دنبال گناه باشه من نباشم یکی دیگه هست و دنبالش میره ..
توجیح نیست ولی خب رفقا میگن بزار گروه ها که هستیم خیلی ها شمارم رو ندارن و با عکسم میفهمن منم و شاید کاری چیزی داشته باشند
۳. رمان خوبیه بنظرم و تموم شه باز هست رمان
إن شاء الله که استفاده کرده باشید برای سلامتی خودتون و خانوادتون ۱۴ صلوات هدیه کنید عاقبت بخیر بشید إن شاء الله زیر سایه شهدا💞
إن شاء الله به زودی با پدر شهید مصطفی صدر زاده صحبت میکنم یه شب وقت خالی کنند و برای کانال صحبت کنند از شهید و چیزهایی که لازم هست 🕊
47.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جشن عروسی خواهرشهید قربانخانی
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
جشن عروسی خواهرشهید قربانخانی
تو فکره این نباشید که اینجوری جشن عروسی بگیرید ..
چون ایشون خواهر شهید هست و امکانات لازم رو دارند و شما هم میتونید بدون گناه ازدواج کنید ..
مهم خداست در همه حال دنبال دیده شدن نباشید فقط کاری کنید تو دلتون خدا فقط باشه 🌸
یه یکی بچه ها مذهبی روز ازدواج تو ماشین عروس سلام فرمانده گذاشت با خانمش تو اینستاگرام الان کامنت ها که میبینی فقط باعث شدن که به امام زمان عج و رهبر بی احترامی کنند حواسمون باشه چیکار میکنیم !!
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #سی_و_دوم
تنبیه عمومی!
علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد …
اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم … ✋
به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود … خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد …
تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن …اون هم جلوی مهمون ها …
و از همه بدتر، پدرم …😕
علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت …
نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت …
– جدی؟ … واقعا مامان، مریم رو زد؟ …
بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن … و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن …
و علی بدون توجه به مهمون ها … و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه… غرق داستان جنایی بچه ها شده بود …
داستان شون که تموم شد …
با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت …
– خوب بگید ببینم … مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد …
و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن … و با ذوق تمام گفتن …
_با دست چپ …
علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من …
خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید … و لبخند ملیحی زد…😊😘
– خسته نباشی خانم … من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام …☺️
و بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون ها …
هم من، هم مهمون ها خشک مون زده بود… بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن …
منم دلم می خواست آب بشم برم توی زمین … از همه دیدنی تر، قیافه پدرم بود …
چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد …
اون روز علی … با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد …
این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد … و اولین و آخرین بار من…😊✋
ادامه دارد.....
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #سی_و_سوم
نغمه اسماعیل
این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم …
دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم …
هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟ …😒
اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت …
عروسک هاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود …
توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون …😊
پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی کرد …
دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایی بریم …
علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود…
بعد از کلی این پا و اون پا کردن …
بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد … مثل لبو سرخ شده بود …☺️🙈
– هانیه … چند شب پیش توی مهمونی تون … مادر علی آقا گفت …
این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد دامادش کنه …
جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم … به زحمت خودم رو کنترل کردم …
– به کسی هم گفتی؟ …😊
یهو از جا پرید …
– نه به خدا … پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم …🙈
دوباره نشست … نفس عمیق و سنگینی کشید …
– تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم …🙈☺️
ادامه دارد ....
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #سی_و_چهارم
دو اتفاق مبارک
با خوشحالی پیشونیش 😃😘رو بوسیدم …
– اتفاقا به نظر من خیلی هم به همدیگه میاید … هر کاری بتونم می کنم …
گل از گلش شکفت … لبخند محجوبانه ای زد و دوباره سرخ شد …☺️🙈
توی اولین فرصت که مادر علی خونه مون بود …
موضوع رو غیر مستقیم وسط کشیدم و شروع کردم از کمالات خواهر کوچولوم تعریف کردن …
البته انصافا بین ما چند تا خواهر …از همه آرام تر، لطیف تر و با محبت تر بود … حرکاتش مثل حرکت پر توی نسیم بود … خیلی صبور و با ملاحظه بود …حقیقتا تک بود … خواستگار پر و پا قرص هم خیلی داشت…
اسماعیل، نغمه رو دیده بود …
مادرشون تلفنی موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسید … تنها حرف اسماعیل، جبهه بود … از زمین گیر شدنش می ترسید …
این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت …
اسماعیل که برگشت …🎊تاریخ عقد 🎊رو مشخص کردن …
و کمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن …
👈سه قلو پسر … احمد، سجاد، مرتضی …😊
و این بار هم علی نبود …😒
ادامه دارد ....
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
.