گـنـاهنڪنید...!
گناهگرفتاریمیآورد،
ضیقمعاشمیآورد،
ناراحتیهایروحیمیآورد.
گناهنڪنید!خداڪمڪمیڪند،
مشڪلاتحلمیشود...!
#آیتاللهخوشوقت
@shahidanbabak_mostafa🕊
13.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•خنـده های دلنشین تو
نشان از آرامــش دل دارد
وقتی دلت با خـــدا باشد
لبانت همیشه میخنـدد•
#شهیدمصطفی_صدرزاده♥️
@shahidanbabak_mostafa🕊
17.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وشھادتپایانڪسانیستڪہ..
دࢪاینࢪوزگاࢪگوششانغباࢪدنیانگࢪفتہ
باشد!
وصدا؎آسمانࢪابشنوند!
وشھادتحیاتِعِندَࢪَبِّاست
#شهیدبابڪنورے 💗
@shahidanbabak_mostafa🕊
-خلی حياتك للّٰه بس تخلی حياتك لله
دغری بتوصل
+زندگی را به خدا بسپار، وقتی زندگیت برای
خدا باشد سریع بهش میرسی!♥️
#شهيداحمدمشلب
@shahidanbabak_mostafa🕊
#خاطــرہ 🎞
پدرشہید:
«از ناجا براش امریہ اومدہ بود ڪہ خودش
رو بہ نیروے انتظامے تبریز معرفے ڪنہ.
اومدـبهم گفت:" بابا اگہ تو بخواے میتونے منو توے
رشت نگہ دارے ."گفتم: پسرم برات ابلاغیہ اومدہ،
قطعے شدہ باید برے تبریز خودتو براے سربازے
معرفے ڪنے بہ نیرو انتظامے. گفت :"نہ، بابا من
رفتم تحقیق ڪردم گفتن ڪہ سہ تا از دوستان
قدیمیت ڪہ باهم بودید تو سپاہ هستن و
سرهنگ هستن ،اگر سہ سرهنگ سپاہ منو تایید
و معرفے ڪنن من میتونم تو همین لشڪر قدس
رشت خدمت ڪنم..."
مادر:
بابڪ رفت سربازے محل خدمتش رشت بود.
در زمان سربازے هرازگاهے خونہ نمیومد
میگفت:"جاے دوستانم ڪہ مرخصے رفتہ ان،موندم" بعدها فهمیدیم ڪہ بہ ڪردستان میرفتہ
و اونجا لب مرز وداوطلبانہ خدمت میڪردہ.»
#خاطره ای ازشهیدبابک😍
@shahidanbabak_mostafa🕊
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
محبت زیادی
همیشه آدم ها را خراب میکنه
گاهی آدم ها میروند
نــه برای اینکه
دلیلی برای ماندن ندارند
بلکه آنقدر کوچک اند که
تحمل حجم بالای محبت تو را ندارند!
@shahidanbabak_mostafa🕊
کانالرسمیشهیدبابکنوریو شهیدمصطفیصدرزاده❤️
محبت زیادی همیشه آدم ها را خراب میکنه گاهی آدم ها میروند نــه برای اینکه دلیلی برای ماندن ندارند
هیچوقت محبت و عشق رو گدایی نکنید ..!💗
ازشپرسیدمزندگیتچطورمیگذرھ؟
گفت:خطخطی
-پیگیرشدمڪهیعنیچی؟
گفت:هینوشتنشھادت
منهیخطزدم💔.
#شھیدانہ
@shahidanbabak_mostafa🕊
با هم اعزام شدیم سوریه.
ما را فرستادند منطقه «عبطین».
شب بود که رسیدیم آنجا. باید برای اسکان می رفتیم توی یک مدرسه.
همان اول کاری، دم در اون مدرسه ،جنازه ی یک داعشی خورد به چشممان.
من که حسابی ترسیدم. با خودم گفتم :«این اولشه. خدا آخرشو بخیر کنه.»
رفتم توی مدرسه. هنوز داشتم می ترسیدم.
محسن اما انگار نه انگار.
اسلحه اش راروی دوش انداخته بود و دمِ درِ مدرسه برای خودش نشسته بود. منتظر بود که برود خط.
لَجَم در آمده بود.
رفتم پیشش و گفتم: «محسن اگه یه مقدار بترسی، عیبی هم نداره ها!»
نگاهم کرد و گفت : «آقا حجت، ما اومده ایم واسه ی دفاع از حرم حضرت زینب (سلام الله علیها)
برا همین حس می کنم یکی محافظمه. حس می کنم یکی لحظه به لحظه دست عنایت و محبتش رو سرمه.»
آرامشی داشت نگفتنی.
🎙راوی: همرزم شهید
#شهیدمحسن_حججی
@shahidanbabak_mostafa🕊
💌 دلنوشتهای زیبا از شهید مدافع حرم شهید
#عباس_دانشگر
-خدایا! دلم تنگ است. هم جاهلم هم غافل، نه در جبهۀ سخت میجنگم نه در جبهۀ نرم.
-کربلای حسین علیه السلام تماشاچی نمی خواهد… یا حقی یا باطل… راستی من کجا هستم؟
-خدایا! یا مرا از زمین بردار، یا دست منِ زمین گیر را بگیر. گناه، غرقمان کرده و غفلت، دلمان را سیاه کرده؛ نشانه اش میخواهی؟ همین بیتفاوتی است.
@shahidanbabak_mostafa🕊
از پنجره وارد نماز خانه شده بود!
داخل پادگان که بودیم نیمه شب ها برای سرکشی به مسجد آسایشگاه می رفتم و میدیدم در باز است وعلی یزدانی در تاریکی نماز شب می خواند.
یکی از همین شب ها که برای سرکشی به مسجد رفتم در بسته بود! ناگهان دیدم شخصی داخل مسجد است خوب که دقت کردم دیدم علی یزدانی است که مشغول خواندن نماز شب است و به خاطر اینکه ما متوجه نشویم این بار از پنجره وارد نماز خانه شده است!۰
#شهید_علی_یزدانی
@shahidanbabak_mostafa🕊