eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
6.4هزار دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
7.1هزار ویدیو
43 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khoday_man8 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانم میرود 💗 پارت126 ــ مهیا جان! میای تو آشپزخونه، کارت دارم. ــ چشم مامان جون! مهیا پشت سر شهین خانوم، وارد آشپزخانه شد. نرجس نگاهی به آن دو انداخت و به کارش ادامه داد؟ ــ عزیزم شهاب تو اتاقشه. حتما میدونی فردا صبح هم میره! دیگه وقت نداری، بیا الان برو تو اتاق؛ کنارش باش... مهیا لبخندی زد. ــ مرسی... چشم! ــ چشمت بی بلا عزیزم! مهیا سینی دیگری براشت و دوتا استکان در آن گذاشت و چایی درآن ها ریخت. سینی را بلند کرد و به سمت اتاق شهاب رفت. در را زد بعد از شنیدن بفرمایید، وارد اتاق شد. ــ تویی؟! پس چرا در میزنی؟! مهیا لبخندی زد. ــ ادب حکم میکنه، در بزنم! شهاب خندید و با دست روی تخت زد. ــ بیا بشین اینجا با ادب... مهیا روبه روی شهاب نشست و سینی را وسط گذاشت. ــ به به! چاییش خوردن داره! ــ نوش جان! شهاب قندی تو دهنش گذاشت و استکان و برداشت. مهیا به کوله و وسایلی که اطرافش پخش بودند، نگاهی انداخت. ــ اینا چین؟! شهاب استکان را از لبانش دور کرد و گفت: ــ دارم وسایلم رو جمع میکنم! صبح باید برم، وقت نمیکنم. مهیا به طرف کوله رفت. ــ خودم برات کولتو جمع میکنم... مهیا، پایین تخت نشسته بود و مشغول چیدن لباس های شهاب بود. شهاب با صدای نگرانی گفت: ــ دستات چرا اینقدر سردن؟! مهیا، دستانش را از دست های شهاب کشید. ــ چیزی نیست! ــ مهیا، اینارو ول کن! خودم جمع میکنم. مهیا، تند تند کارها را انجام میداد. شهاب، متوجه استرسش شد. دستان مهیا را، محکم با  دست گرفت  و به سمت خودش چرخاند. شهاب نگاهی به چشمان نمناک مهیا، انداخت.  ــ پشیمونی؟! ــ نه اصلا! ــ پس چرا اینقدر پریشونی؟! مهیا قطره اشکی را، قبل از اینکه بر لباس شهاب بچکد مهار کرد. ــ میخوای پریشون نباشم؟! شهاب میدانست، دل مهیا پر از حرف های ناگفته است؛ اما برای مراعات حال خودش، مهیا به زبان نیاورد. ــ میدونم کلی حرف داری! مراعات منو نکن حرفات رو بزن... ــ نه چیزی نیست باور کن! ــ مهیا خانومی اگه حرفای دلت رو به من نزنی؟! به کی میخوای بزنی؟! مهیا چشمانش را محکم روی هم فشار داد. باز هم نتوانست از شهاب چیزی را مخفی کند. ــ میترسم... مهیا منتظر ماند تا شهاب چیزی بگوید. اما با نشنیدن حرفی از شهاب متوجه شد، که شهاب میدان را به او سپرده تا حرف هایش را بزند. ــ میترسم از اینکه بری و زخمی بشی! تیر بخوری یا... حتی فکرش او را آزار می داد. با صدای لرزانی زمزمه کرد. ــ یا برنگردی...! دیگر نتوانست سد راه اشک هایش شود. اشک هایش پشت سر هم، پیراهن سورمه ای شهاب را خیس می کردند. ــ تو الان، تنها تکیه گاه منی! اگه نباشی... میمرم... شهاب در دل خدانکنه ای گفت. خودش هم راضی به درد کشیدن مهیا نبود. ــ وقتی فهمیدم میخوای بری سوریه... دیوونه شدم! میخواستم هر کاری کنم... که نری سوریه! جیغ بزنم... زار بزنم... کار دست خودم بدم که نری! با دست های سرد و لرزانش اشک هایش را پاک کرد. ــ اون شب که رفتم معراج؛ خیلی گله کردم. مثل یه طلبکاری که سهمشو ازش گرفته باشند. رفته بودم.. مهیا نگاهش به عکس شهاب وامیر علی افتاد. ــ اما تو مراسم تشیع شهید موکل؛ وقتی بی قراری همسرش رو دیدم، با خودم گفتم... چطور شهید قبول کرده همسرش اینقدراذیت بشه؟! یعنی بدون اینکه همسرش قبول کنه رفته؟! اما با حرفی که مریم زد...شوکه شدم... وقتی مریم گفت که خود مرضیه در مقابل مخالفت های خانواده شهید برای رفتن ایستاده و پا به پای همسرش بوده... و اون رو همراهی کرده... از خودم بدم اومد! احساس بدی بهم دست داد. احساس میکردم خودخواه شدم... 🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بســـم الله الرحــمن الـــرحـــیم♥️
- صبحم بھ طلوعِ - دوستت‌ دارم توست˘˘! - ˼♥️˹ ــــ ـ بِھ‌نٰامَت‌ الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ۱۰۰ صلوات روزانه هدیه به امام زمان عج ❤️ @shahidanbabak_mostafa🕊
Ali-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
11.65M
زیارت عاشورا🌸 به نیابت از شهید مصطفی صدرزاده♥️
مَن رجاکَ فلا تُخیِّب اَمَلَه‌ اگر کسی به تو اُمید بَسته است، اُمیدش را نااُمید نکن. ♥️
«بادِرِ الفُرصَةَ قَبلَ أن تكونَ غُصّة». فرصت را درياب، پيش‌ از آن‌كه به اندوه تبديل شود .. نهج البلاغه، نامه۳۱ @shahidanbabak_mostafa🕊
همیشه‌همر‌نگ‌جماعت‌نشو.. عده‌ای‌به‌رنگ‌جماعت‌شدن، تبدیل‌شدن‌به‌‌قاتلانِ‌حسین‌فاطمه.. ♥️ @shahidanbabak_mostafa🕊
اۍڪاݜ‌آنروز‌ڪہ‌ این‌نِـدا‌‌بہ‌گوشمـان‌میخورد‌، نزدیڪ‌باشد💔: الـا‌یـااهـل‌عالـم... أنـا‌مهـدۍ💚:) @shahidanbabak_mostafa🕊
یڪ‌روزسردارسلیمانـے‌بـھ شھـیدجھـادگفت : جھـاد، من‌درتویڪ‌عمـٰادمغنیہ‌جدیدمۍبینم جھـٰادشھـیدشد ؛ شبیـھ‌عمـٰاد💔. . . 🌿 ✋🏼 @shahidanbabak_mostafa🕊
‌تنهاڪسانی‌مردانه‌میمیرندڪہ‌مردانه‌زیسته‌باشند..! تو‌خوب‌زندگی‌ڪن‌شھادت‌خودش‌میاد‌دنبالت..♥️! @shahidanbabak_mostafa🕊
سلام دوستان روز بخیر .. مسابقه ای هست تو روبیکا که باید تبلیغ کنید و بعد گفته موبایل رایگان میده و به شما میگه که پول پست بزنید ! کلاهبرداری هست و مواظب باشید متاسفانه یکی از اعضا کانال ۴۵۶ تومان دادند و کلاهبرداری بوده مواظب باشید 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام صادق «ع» فرمودند: پسران نعمت اند و دختران خوبی. خداوند از نعمت ها سوال می کند و به خوبی ها پاداش می دهد. ولادت حضرت «س» و روز بر دختران مبارک.. ♥️ @shahidanbabak_mostafa🕊
به ياد دختران گرامي شهدا ... از شهادت پدرانتان آرامش سهم ما مي شود و قلب شکسته سهم شما ... چه تقسيم عادلانه اي !!!😔 روز بر نازدانه هاي شهداي مدافع حرم مبارک🦋♥️ @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- حَضـــــرت مَعصومهﷺیِک¹ دُختر پر أز احسٰاس بود۔خوٰاهر «شَمس الشُموسُ𑁍»وکوهے أز ألمٰاس بود۔۔۔ او بـــَــرٰا؎ شیعیـٰــــان مٰانند"زَهـــــراۜ؎ بَتـــــول‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀"عَـــــطر او هَمچـــــون شَمیم غُنچہ هـــــآ؎ یــٰـــاس بود... ❤️ @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دخترا حتماً ببینن چه کلاهی سرشون میره ..! +دختر دارا حتماً ببینن یکم مراقب دختراشون باشن..! @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خسـارٺ‌دیده‌و‌ورشڪستہ‌ڪسی‌ اسـت‌ڪہ‌عُمـ‌ر‌خـود‌را‌هـر‌چنـد‌بہ‌اندازهـ لحظہ‌اۍ‌هم‌ڪہ‌باشـد‌بیهـوده‌تلـف‌ڪرده‌باشـد:)) امـام‌ڪاظم"ع"🌿♥️ @shahidanbabak_mostafa🕊
زن‌دراسݪام...↓ زندھ...، سازندھ...، ورزمندھ‌اسٺ...؛ بہ‌شرطےڪه‌لباس‌رزمش، لباس‌عـفتش‌باشد..🌸 @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همرزم : بابک خیلی مؤدب بود همه توی منطقه میدونن وقتی اومد پیش ما بهش گفتم بابک چرا لباسات خاکی نیست آخه مگه داری میری مهمونی! تو منطقه واقعا شرمنده شدم وقتی بابک شهید شد مادرش هنوزم منو میبینه گریه میکنه... 🌸⃟🌿¦⇢ @shahidanbabak_mostafa🕊