eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
5.8هزار دنبال‌کننده
25.3هزار عکس
10.4هزار ویدیو
49 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khadem_87 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
. . 🎞 |دوست‌شہید| |ماوقتے در جلسات دوره میرفتیم به ما شام میدادند،بابڪیکم از پیاز🧅 بدش میومدوو بیشتر اوقات هم غذا آبگوشت بود. دورهم که مینشستیم غذا میخوردیم بابڪ میگفت:"بهمن پیاز ندین،من پیاز نمیخورم ،دهنم بو میگیره" یکم رو پیاز🧅حساس بود... جالباینجاست،مدام بچه ها پیاز🧅میخوردند میرفتن جلوش میگفتن:پیاز-پیاز😁 بابڪهم میگفت:"نکنےندیگه" ماهم اذیتش میکردیم ...خدامارو ببخش:)| ♥️
🎞 برادرشهید : از زمانی که شهید حججی ،شهید شدند، بابک یک دِینی احساس کرد که حتما من باید برم ..! بابک رو نمیتونستیم جلوش رو بگیریم . بعدشهید حججی شهید جعفر نیا ، شهید شدند . شهیدجعفر نیا همرزم بابک درشمال غرب بود ، باهم رفیق بودند، فرمانده یگان تکاوری بود، شهیدجعفرنیا که شهید میشه ،بابک تاکید داشت که باید من برم دیگه . خانواده مخالفت میکردند ... به قول مادرم : "انقدر اومد رفت ،انقدر اومد رفت تا من رو راضی کنه که بره .."
🎞 رفیق‌شهید : رفته بودیم راهیان نور ، موقع ای که رسیدیم خوزستان، بابک هرگز باکفش راه نمیرفت،پیاده دراون گرما... میگفت : "وجب به وجب این خاک رو شهیدان قدم زدن.. زندگی کردند...راه رفتند... خون شهیدانمون دراین سرزمین ریخته شده.. و ماحق نداریم بدون وضو وباکفش دراین سرزمین گام برداریم." هرگز بابک دراین سرزمین بدون وضو راه نرفت و با کفش راه نرفت... ♥️
🎞 |هم‌خدمتۍ‌شہید| یادمه یه بار یه بنده خدایی واسه نماز ظهر توی حسینیه پادگان دکمه های پیراهنش رو باز کرد؛ بابڪ بهش گفت: "میدونم هواگرمه ولی احترام حسینیه رو نگهدار؛ قراره نماز بخونیم" هنوز حسینیه زیاد شلوغ نشده بود. اون بنده خدا هم با حالت بدی بهش گفته بود: "برو من اعصاب ندارم،همینی که هست😐" بابڪ اومد کنار من جریان رو گفت. منم بهش گفتم: "ولش کن به ما چه ؛ حوصله داریا....یه نگاه بهش بنداز اون عادتشه بیخیال.." بابڪ داشت امر به معروف میکرد،اما من و اون بنده خدا فکر پنکه و خلاص شدن از این حالت بودیم.| •♥•
「♥️🔐」 خواهر:بابک‌کجا‌می‌خوای‌بری‌مگه‌؟! بابک‌:الهام‌دارم‌می‌رم‌😄 خواهر:کجا‌؟ بابک:گریه‌نمی‌کنیا‌ااا خواهر:خوب‌باشه‌بگو‌کجا‌...؟؟؟😟 بابک:اسمم‌در‌اومده‌دارم‌میرم‌سوریه‌. خواهر:/گریه‌می‌کنه/ بابک‌:الهام‌گریه‌نکن‌.تورو‌خدا‌گریه‌نکن گریه‌کنی‌فقط‌تصویرتون‌می‌مونه‌جلوی چشم‌من.‌فقط‌دلم‌‌پیشت‌می‌مونه‌.الهام‌من‌ تصمیم‌مو‌گرفتم‌.دیگه‌چند‌سال‌بخاطر‌شما‌ زندگی‌کنم‌؟؟؟چندسال‌میخوام‌برم‌تا‌می‌گم‌میخام‌برم‌تو‌ ومامان‌شروع‌می‌کنید‌به‌گریه‌کردن‌‌بزارید‌ واسه‌خودم‌باشم‌.میخوام‌واسه‌خودم‌ زندگی‌کنم‌. خواهربغض‌واشک😔 •♥️•
[و‌چگونہ‌از‌جآن‌نگذرد آنکہ‌مےداند‌جآن بهاےدیداراستـــ...؟!♥️✨]
🎞 رفیق شهید : عاشق خونواده بود عاشق زندگی بود... بابک عاشق دورهمی بود... خیلی چیزام داشت،خیلی چیزا که جوونای امروزی،همسنوسالای ما دوست دارند داشته باشن.. ! گفتش که اسمم دراومده دارم میرم سوریه... یه روزی به من گفت که مسیرمو پیداکردم . گفت که : .. ❤️
🎞 همرزم‌شهید: تو دوره های اعزام باهم رفیق شدیم. ومنم اون دفعه قسمت بود برم ولی نشد بیاد قبل از داشتم میرفتم سوریه؛اون دفعه هرکاری کردیم نشد یعنی قسمت نشد که بره ،ازم قول گرفته بود خبرش کنم بیاد برای بدرقه. گفتم: ممکنه زمانش بی وقت باشه و اذیت بشی گفت:اشکال نداره دوسدارم بیام خلاصه اومد ویه خورده زود اومد که یکم بیشتر پیشه هم باشیم موعود رفتن که شد خداحافظی کردم سوار اتوبوس شدم وبعداز یک ربع اتوبوس حرکت کرد که ی دفعه ایستاد!! همه تعجب کردن که ممکنه چه اتفاقی افتاده باشه ؟ که دیدم اومدبالا ازجمع معذرت میخوام بزارید آخرین عکس بادوستم بگیرمو برم یه سلفی باهامون گرفت و رفت😭💔 این آخرین باری بود که میدیدمش،هرچند تلفنی باهاش در تماس بودم ولی ندیدمش تا اینکه شنیدم رفته سوریه. خوشحال شدم که تونست بره و بالاخره بالیاقت تراز ما بود و خریدارش شد ..💔🍂