eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
6.3هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
7.3هزار ویدیو
43 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khoday_man8 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
14.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
إنتي‌نجاة‌وبُعدک‌هلاک؛ تونجاتی‌ودوری‌ازتویعنی‌هلاکت . .🖤 @shahidanbabak_mostafa🕊
33.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درنفس‌تنگی‌این‌شهرپراز‌دلتنگی دل‌بی‌تاب‌به‌یک "کربلا♥️" محتاج‌است..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیچوقت با وجود امام حسین علیه السلام حتی از بزرگترین گناهان هم نترسید فقط کنید و بسپارید به امام حسین.. 💔 ای شفاعت کننده حُر منم شیعه ی پدرت علی 📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۶۷ او دوباره قدم زد ودر حالیکه دستهاش رو با حالتی عصبی در هم قلاب کرده و باز میکرد با لحنی جدی شروع به حرف زدن کرد: _این مدت که نبودی خیلی اتفاقها افتاد. زندگیم متلاشی شد.خیلی اذیت شدم. خیلی. سعی کردم تا حد ممکن لحنم دلگرم کننده باشه! _میفهمم چی میگی.منم بالا و پایین زندگی رو چشیدم. او با غیض ایستاد و نگاهم کرد. _نه!!! تو مثل من بدبخت نبودی! تو همیشه بهترینها نصیبت میشد! سر کلاس بهترین درس و داشتی..بین استادها محبوب ترین دانشجو بودی..هه!!! هرچی پسر پولدار و خوش تیپ بود خر تو میشد و بعد تازه واسشون طاقچه بالا هم میذاشتی.. حرفش رو قطع کردم وبا ناراحتی گفتم: _اینا رو همیشه گفتی..تا جایی که من یادم میاد تو عادت داری به حسادت و حسرت خوشیهای کوتاه و بی اهمیت دیگرونو خوردن.اینایی که تو میگی فقط تصور توست.و اصلا خوشبختی نیست.تو از من خوشبخت تر بودی.ولی خودت با بی انصافی پشت کردی به خوشبختیهات. او با اشک و عصبانیت چند قدم جلو اومد وگفت: _خفه شوووو!خفه شو عسل..توی لا قبای امل کسی نیستی که بخوای منونصیحت کنی.این من بودم که تو رو آدم کردم.تو یک لباس درست وحسابی تنت نبود.تا چند وقت هروقت آرایش میکردی انگار یک بچه با آبرنگ صورتت رو خط خطی کرده بود.من بهت یاد دادم چیجوری مثل آدمها لباس بپوشی و آرایش کنی.اینقدر بهت یاد دادم که برام شاخ شدی. خودتو گم کردی. با ناراحتی چشمم و باز و بسته کردم و آهسته گفتم: _آره راست میگی.کاش بهم یاد نمیدادی..چون ده سال از خدا دورم کردی.. با کلافگی پوزخند زد و گفت: _هه!! خداااا…رفتی سراغ کسی که هر چی میکشیم از اونه. 🍃🌹🍃 پیشونیم رو با ناراحتی مالیدم وگفتم: _ببین اگه قراره چرت وپرت بگی من میرم. حواستو جمع کن.حرفهای تکراری هم نزن.منو کشوندی اینحا واسه شنیدن این حرفها؟! او اشکهاشو با حرص کنار زد و دستش رو روی کمرش گذاشت.در حالیکه سرش رو به سمت دیگرش متمایل کرده بودبا صدای آروم تری گفت: _نه ..معلومه که واسه این حرفها اینجا نیستی.اینجایی تا بهت بگم زندگیم بخاطر تو به فنا رفت.تو خیلی زرنگ بودی.خودتو از اون کثافت با چشم وابرو نازک کردن برا یک آخوند چشم چرون کشیدی بیرون و زندگیتو سروسامون دادی ولی من.. با عصبانیت از جام بلند شدم و گفتم: _حرف دهنتو بفهم نسیم..اگه یکبار دیگه دهنتو باز کنی و اسم مبارک اونو نجس کنی زنده نمیزارمت.پاکی اون آخوندی که ازش حرف میزنی خیلی بیشتر از اون چیزیه که از ذهن کثیف تو عبور کنه. دوباره پوزخند زد. نفرت وکینه از چشمهاش فوران میکرد.گفت: _آره..میدونم..میدونم. .بخاطر همین پاکیش هم بود که گرفتت.نه چشم وابروت.. ضربان قلبم شدت گرفت.با عصبانیت جملاتم رو توصورتش کوبوندم: _بله بله..بخاطر پاکیش بود بخاطر آقاییش بود.منو گرفت تا از شر شیاطینی چون تو در امان بمونم.. 🍃🌹🍃 باورم نمیشد که مرتکب چنین اشتباهی شده باشم. چرا باز به او اعتماد کردم؟! خدایا من به بنده ت اعتماد کردم چون یقین داشتم تو پشت منی.. ادامه👇👇