#عاشقانه_شهدا🍃
عبداللّـہ برای خودش حلقــہ نخرید
معمولا انگشترهایش را میبخشید بہ این و آن
اگر یک نفر از انگشتـرش خوشش میآمد، سریع در میآورد و بہ انگشت آن طرف میانداخت
بــرادرم یک انگشتر عقیــق خیلی زیبا بہ من داده بود، دادم به عبداللّـہ؛
گفتم: "حق نداری بہ کسی بدی! این یکی رو باید بہ یادگــاری نگــہداری"
یک روز دیــدم دستش نیست...
پرسیدم : انگشتــر چی شد؟
گفت: حالا حتما باید بدونی؟
اصــرار کہ کردم،
گفت: رفتہ بودم عیــادت یک مجروح جنــگی، انگشتر طلا دستش بود
اون رو در آوردم و گذاشتــم توی جیبش و برای اینکہ ناراحت نشہ، انگشتـر عقیــق رو دستش کردم♥
همسر#شهیدعبداللهمیثمی
@shahidanbabak_mostafa🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
گاهـے پیش مـےآمد
که پیش خودم فکر میکردم
کاش شرایط طوری چیده نمیشد
که محمدحسین بخواهد برود
اما به محض این که این فکر به سرم میآمد به خودم مـےگفتم:
خب اینکه خودخواهـے است!
از اول هـم قرار بود برای کارهایش پایه باشی قرار نبود که ترمز باشـے
با این حرفها خودم را آرام میکردم
بـهـم مـےگفت:
همسـرت که حسینـے بـاشـد ،
تـو را زهیـر میکند!♥
همسر#شهیدمحمدحسینمحمدخانی
@shahidanbabak_mostafa🕊
#عاشقانه_شهدا
در زمانی ڪه چروڪ بودن
لباسها و نامرتب بودن مـوها
نشـانه بیاعتنـایی به ظواهـر دنیا بود،
حمید خیلی خوشگــل و تمیـز بود.
پوتینهایش واڪس زده و
موهایش مرتب و شانه ڪرده بود.
به چشـمـم خـوشگـلترین
پاسـدار رو؎ زمین میآمد.
روح و جسمش تمیـز بود.
وقتی میخواست برود بیــرون،
میایستــاد جلــو؎ آینـه و
با مــوهایش ور میرفت.
به شوخی میگفتم:
ول ڪن حمـیــد!
خودت را زحمت نده
پسنــدیده ام رفته...-) 🥲♥
همسر#شهیدحمیدباکری
@shahidanbabak_mostafa🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
همسرم،شهید کمیل خیلی با محبت بود
مثل یه مادری که از بچه اش مراقبت میکنه؛از من مراقبت میکرد…
یادمه تابستون بود و هوا خیلی گرم بود خسته بودم..
رفتم پنکه رو روشن کردم
و خوابیدم «من به گرما خیلی حساسم»
خواب بودم واحساس کردم هوا خیلی گرم شده، و متوجه شدم برق رفته.
بعد از چند ثانیه احساس خیلی خنکی کردم و به زور چشمم
رو باز کردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه…
دیدم کمیل بالای سرم یه ملحفه رو گرفته و مثل پنکه بالای سرم می چرخونه تا خنک بشم
و دوباره چشمم بسته شد از فرط خستگی…
شاید بعد نیم ساعت تا ۱ساعت خواب بودم و وقتی بیدارشدم دیدم کمیل هنوز داره اون ملحفه رو مثل پنکه روی سرم می چرخونه تا خنک
بشم…
پاشدم گفتم کمیل تو هنوز داری میچرخونی!؟ خسته شدی!
گفت: خواب بودی و برق رفت و تو چون به گرما حساسی میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار
بشی و دلم نیومد...💔
همسر#شهیدکمیلصفریتبار
@shahidanbabak_mostafa🕊
#عاشقانه_شهدا🍃
منوچہر خیلی بہ من و زندگیمان
ابراز علاقہ میڪرد، با رفتارهایش
و با ڪلماتش، بہ من میگفت:
«فرشتہ! هیچڪس برا؎ من بہتر از تو
در این دنیا نیست. میخواهم این عشق
را بہ عشق خــدا برسانم».♥🙃
همسر#شهیدمنوچهرمدق
@shahidanbabak_mostafa🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
خودم مـوها و ریـش
حمید را ڪوتاه میڪردم و
همیشہ هم خــراب میشد.
مـوهایش آن قــدر
چیــن و چــروڪ داشت
ڪہ چیــز؎ معلــوم نبود😅
بعــد از اصــلاح
جلو؎ آینــہ میایستاد
و دستی در مــوهایش
میڪشید و میگفت:
تو بهتــرین آرایشگر دنیایی😇
همسر#شهیدحمیدباکری
@shahidanbabak_mostafa🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
روزهای جمعه میگفت: امروز میخواهم
یک کار خیر برایت انجام دهم
هم برای شما، هم برای خدا!
وضو میگرفت و در آشپزخانه میرفت
هرچقدر میگفتم این کار را نکنید من ناراحت میشوم، باعث شرمندگیِ، گوش نمیکرد!
در را میبست و آشپزخانه را تمیز میکرد :)🤍
همسر#شهیدعلیصیادشیرازی
@shahidanbabak_mostafa🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
شرایطش را خلاصه روی کاغذ نوشته بود
و پایینش را امضا کرده بود.
تمام جلسه خصوصی صحبت ما درباره ازدواج
ختم شد به همان کاغذ، مختصر و مفید.
بعد از باسمه تعالی، ده تا از نظراتش را نوشته
بود، بعضی هایش اینطور بودند:
داشتن ایمان به خدا و خداجویی،
مقلد امام بودن و پیروی از رساله ایشان،
شغل من پاسدار است، مشکلات آینده جنگ،
مکان زندگی و انگیزه ازدواج، رسیدن به کمال!
عبارت ها کوتاه بود،
اما هر کدام یک دنیا حرف داشت برای گفتن!
همسر#شهیدسیدعلیحسینی
@shahidanbabak_mostafa🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
وابستگیمان آنقدر زیاد بود
که زمانی که من ساعت را نگاه میکردم
و متوجه میشدم نزدیک است
از سر کار به خانه برسد
تپش قلبم شروع میشد
وقتی در خانه را میزد
تپش قلبم بیشتر میشد
و این یعنی اشتیاق من برای دیدنش بینهایت بود :)
همسر#شهیدسیدیحییسیدی
@shahidanbabak_mostafa🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
همہ دورٺا دور سفره نشسٺہ بودیم
پدر و مادر مهدی خواهر و برادرش
من رفٺم ٺوے آشپزخانہ چیزے بیاورم
وقٺے آمدم،دیدم همہ نصف غذایشان را خوردهاند
ولے مهدے دسٺ بہ غذایش
نزده ٺا من بیایم
#شهیدمهدیزینالدین
@shahidanbabak_mostafa🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
ایمان یک انسان مهربان و خوش اخلاق بود♥️
یک انسان صبور که حتی در این مدت زمانی
که ما با هم زندگی کردیم صدای بلندش رو نشنیدم
برای من خیلی مهربون بود
هرکدوم از ما به خاطر هم از خودمون میگذشتیم
ایمان من رو مهربانو و منم اون رو مهربون صدا
می زدم و همیشه میگفت: مهربون یعنی نگهبان مهربانو
اگر ایمان جایی بود و من در کنارش نبودم
و میپرسیدم خوش میگذره؟
میگفت خانم گذشتنی میگذره اما خوش نه
اگر قشنگترین جای دنیا هم باشم و تو نباشی بهم خوش نمیگذره مطمئن باش
همسر#شهیدایمانخزایینژاد
@shahidanbabak_mostafa🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
در زدند،پیک بود
نامہ آورده بود قلبم ریخت
فکر کردم شهید شده
وصیت نامہاش را آوردهاند
نامہ را گرفتم باز کردم
یک انگشتر عقیق برایم فرستاده بود
از جبهہ نوشته بود
این انگشتر را فرستادم
بہ پاس صبرها و تحملهاے تو
بہ پاس زحمتهایے کہ کشیدهاے
این را بہ تو هدیہ کردم
آرام شـدم... :)♥
همسر#شهیدعلیصیادشیرازی
@shahidanbabak_mostafa🕊