🍃🌹
#یــــادش_بخیــــر🌹
《شمــــــــــاره3⃣》
ـ………………………………
🌸 یادش بخیر هر وقت حرف از مناطق و #راهیان_نور میشد کلی شوق و شور تو چشماش میدیدم . چند بار گفت بیاید دسته جمعی بریم من براتون روایت کنم . ولی حیف هیچوقت جور نشد بریم . چقدر ذوق مناطق رو داشت و به عشقش که #شهدا بودن رسید .
خوش به حالش ...
🌹 خاطره از خواهر شهید لطفی 🌹
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
#شــھــــداےمــــداح⇧⇧
#شمــــــــاره(6⃣1⃣)
🌹🍃🌸🍃🌹
#فرازےازوصیتــنامه⇩⇩
💠👈مادرجان بگذار ما هم خوب بمیریم تا لااقل به جدمان بگوییم
که #حسین{ع} جان ما نیز از شعار " #هیهات_منا_الذله" تو پیروی کردیم
و به رهبری اماممان به نبرد با یزید زمان بر خاستیم
وقتی تاریخ را بنگرید دیگر نقطه مُبهمی باقی نمی ماند »
ـ¤…¤…¤…¤…¤…¤…¤…¤
#مداح باصفا و دلسوخته
#گمنام_و_بی_نشان✨
مثل مادرش #حضرت_زهرا {س}
⇦♡شهید بی مزار
#جاویدالاثر
#شهیدسید_داوود_شبیری🌹🍃
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
⬅️ فرازی از #وصیت_نامه_شهید
﷽
━━━━━✨🌹✨━━━━━
✍ اگر دلتان گرفت یاد #عاشورا کنید و مطمئن باشید غم شما از غم ام المصائب خانم زینب کبری (س) کوچکتر است.
روضه ابا عبدالله و خانم زینب کبری (س) فراموش نشود و حقیقتا مطمئن باشید که تنها با یاد خداست که دلها آرام می گیرد.
#شهید_محمد_رضا_دهقان🌹🍃
#یـادشون_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
💢 گاز #شیمیایـی و #عشــق هر دو می سوزانند؛
یکی پـوست، چشم و جسم را
و دیگری #دل و جان را...
🔻هر دو سوختن ناله ها دارد و نشانها
خوب که نه، بد هم نگاه کنی نشـانِ هر دو #سوختن را در او می بینی ولی این سوختن کجا و آن سوختن کجا....
#سوختن
#جانبازے
#شیمیایی
💥➼┅═🔥═┅┅───┄
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_چهـــــــل و دوم ۴۲
👈این داستان⇦《 خدانگهدار مادر 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎نیمه های مرداد نزدیک بود ... و هر چی جلوتر می رفتیم ... استیصال جمع بیشتر می شد ... هر کی سعی می کرد یه طوری وقتش رو خالی یا تنظیم کنه ... شرایطش یه طوری تغییر می کرد و گره توی کارش می افتاد ...🔒
استیصال به حدی شده بود ... که بدون حرف زدن مجدد من... مادرم، خودش به پیشنهادم فکر کرد ... رفت حرم ... و وقتی برگشت موضوع رو با پدرم و بقیه مطرح کرد ... همه مخالفت کردن ...😔
- یه بچه پسر ... که امسال میره کلاس اول دبیرستان ... تنها ... توی یه شهر دیگه ... دور از پدر و مادرش و سرپرست... تازه مراقب یه بیمار رو به موت ... با اون وضعیت باشه❓ ...
از چشم های مادرم مشخص بود ... تمام اون حرف ها رو قبول داره ... اما بین زمین و آسمون ... دلش به جواب استخاره خوش بود ...📿
و پدرم ... نمی دونم این بار ... دشمنی همیشگیش بود و می خواست از شرم خلاص شه ... یا ...
محکم ایستاد ...👤
- مهران بچه نیست ... دویست نفر آدم رو هم بسپاری بهش... مدیریت شون می کنه ... خیال تون از اینهاش راحت باشه ...👌
و در نهایت ... در بین شک و مخالفت ها ... خودش باهام برگشت ... فقط من و پدرم ...👥
برگشتم و ساکم رو جمع کردیم ... و هر چیز دیگه ای که فکر می کردم توی این مدت ...ممکنه به دردم بخوره ... پرونده ام رو هم به هزار مکافات از مدرسه گرفتیم ...📂
دایی محسن هم توی اون فاصله ... با مدیر دبیرستانی که پسرهای خاله معصومه حرف زده بود ... اول کار، مدیر حاضر به ثبت نام من نبود ... با وجود اینکه معدل کارنامه ام ۱۹/۵ شده بود ... یه بچه بی سرپرست ...🤓
ده دقیقه ای که با هم حرف زدیم ... با لبخند از جاش بلند شد و موقع خداحافظی باهام دست داد ...✋
- پسرم ... فقط مراقب باش از درس عقب نیوفتی ...
شهریور از راه رسید ... دو روز به تولد ۱۵ سالگی من ... پسر دایی محسن ... دو هفته ای زودتر به دنیا اومد ... و مادربزرگ، آخرین نوه اش رو دید ...💝
مادرم با اشک رفت😭 ... اشک هاش دلم رو می لرزوند ... اما ایمان داشتم کاری که می کنم درسته ... و رضا و تایید خدا روشه ... و همین، برای من کافی بود ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ ✨🌸✨
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹
▫️مدافع حرم حضرت زینب(س )
سردار #شهید_محمد_بلباسی
▫️چند روز قبل از #شهادت
در حال نوشتن وصیت نامه💔
#شهید_محمد_بلباســــــی🌹🍃
#حلب_منطقه_خانطومان
#یـادشون_بـا_ذڪـر_صـلـوات
─┅═✨🌾🌹🌾✨═┅─
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
♻️ #پرواز_تا_خدا
👈 #راه_اولیه_برای_رفاقت_باشهدا
« شما + دوست شهید شما + خدا »
═══✼🍃🌹🍃✼═══
⬅️ #گام_دوم
🌹 عهد بستن با #شهدا 🌹
▫️یه جا که جلو چشمتون باشه بنویسید و امضاء کنید : با دوست شهیدم عهد می بندم پای رفاقت او تا آخرین لحظه عمرم ، خواهم موند و از تذکرات دوستانه او به هیچ وجه رو بر نمی گردونم .
═══✼🍃🌹🍃✼═══
#رفیق_آسمانی
#رفاقت_با_شهدا
#پرواز_تا_خدا
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌸
👈 بخشـــی از وصیــتنامه تخــریــبچـــی #شهیـــد_کاظم_مهـــدی_زاده
━━━━━💠🌸💠━━━━━
💠 مــی خواستــم بـزرگ بشـــم
درس بخــونــم
مهنــدس بشـــم
خاکمــــو آبــاد کنـــم
زن بگیــــرم
مادر و پــدرم و ببــــرم کربــلا
دختـــرم و بـزرگ کنــــم ببـــرمــش پارک
تو راه مــدرسه با هـــم حرف بزنیـــم
خیلـــی کارا دوسـت داشتــــم انجـــام بـــدم
🔻خــب نشــــد ...❗️
🔴 بایـــد مــی رفتـــم از مـــادرم، پـــدرم، خاکم، نامـوســـم، دختــــــرم و … دفاع کنــــم.
💠 رفتـــم که
دروغ نباشـــه
احتـــــرام کم نشــه
همــدیگـــر رو درک کنیـــم
ریــا از بیـــن بــره
دیگـــه توهیـــن نباشـــه
محتــاج کســـی نبــاشیــم!
⬅️ #شهادت: تیر 1365
عملیات کربلای1 مهران
ارتفاعات قلاویزان
#شهیـــد_کاظم_مهـــدی_زاده🌹🍃
#شهدا_را_یاد_کنید_با_ذکر_صلوات
━━━━━💠🌸💠━━━━━
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
⬅️ فرازی از #وصیت_نامه_شهید
﷽
━━━━━✨🌹✨━━━━━
✍ هر چه از خدا میخواهید فقط از باب نماز اول وقت وارد شوید
▫️پدر و مادرم؛ همسر عزیزم؛ برادران و خواهرم؛ هرچه از خداوند میخواهید فقط از باب نماز اول وقت وارد شوید.
#شهید_محمد_کامران🌹🍃
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》
#یـادشون_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
#رمــــــان_مدافــــع_عشق💞
#قسمتــــ_پنجــــاه و یکم ۵۱
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎دستم را می گیری و با خودت می کشی در راهروی آجری کوتاه که انتهایش می خورد به در ورودی. دست در جیبت می کنی و شکلات نباتی🍬 را درمی آوری و سمت دهانم می گیری. پس برای این لحظه نگهش داشتی❗️ می خندم و دهانم را باز می کنم. شکلات🍬 را روی زبانم می گذاری و با حالتی بانمک می گویی: حالا بگو آممم…
می گویم: آممم.
و دهانم را می بندم. می خندی و لپم را آرام می کشی.❤️
– خب حالا وقتشه…
دستهایت را سمت گردنت بالا می آوری. انگشت اشاره ات را زیر یقه ات می بری و زنجیری که دور گردنت بسته ای بیرون می کشی. انگشتری حکاکی شده و زیبا که سنگ سرخ عقیق رویش برق می زند در زنجیرت تاب می خورد. از دور گردنت بازش می کنی و انگشتر💍 را در می آوری.
– خب خانوم دست چپتو بده به من.
با تعجب😳 نگاهت می کنم و می گویم: این مال منه❓
– آره دیگه! نکنه می خوای بدون حلقه باشی❓
مات و مبهوت لبخند عجیبت، می پرسم: چرا اینقدر زحمت کشیدی؟ خب چرا همون جا دستم نکردی❓
لبخندت😶 محو می شود. چادرم را کنار می زنی و دست چپم را می گیری و بالا می آوری: چون ممکن بود خانواده ها فکر کنن من می خوام پابند خودم بکنمت. حتی بعد از این که…🕊
دستم را از دستت بیرون می کشم و چشم هایم👀 را تنگ می کنم و می گویم: حتی بعد چی❓
– حالا بده دستتو❗️
دستم را پشتم قایم می کنم.
– اول تو بگو❗️
با یک حرکت سریع دستم را می گیری و به زور جلو می آوری.
– حالا بالاخره شاید مام لیاقت پیدا کنیم بپریم…🕊
با درد نگاهت🙁 می کنم. سرت را پایین انداخته ای. حلقه💍 را در انگشتم فرو می بری.
– وای چقدر توی دستت قشنگ تره! ریحانه برازندته.👏
نمی توانم بخندم. فقط به تو خیره شده ام😳. حتی اشک هم نمی ریزم. سرت را بالا می آوری و به لب هایم خیره می شوی.
– بخند دیگه عروس خانوم❗️
نمی خندم. شوکه شده ام. می دانم اگر طوری بشود دیوانه می شوم. بازوهایم را می گیری و نزدیک صورتم می آیی و پیشانی ام را می بوسی. طولانی… و طولانی…😘
بوسه ات مثل یک برق💫 در تمام وجودم می گذرد و چشم هایم را می سوزاند. یک دفعه خودم را در آغوشت می اندازم و با صدای بلند گریه می کنم. 😭“خدایا علیمو به تو می سپارم. خدایا می دونی چقدر دوسش دارم. می دونم خبرای خوب می شنوم. نمی خوام به حرف های بقیه فکر کنم. علی برمی گرده مثل خیلی های دیگه. ما بچه دار می شیم. ما…”
یک لحظه بی اراده فکرم به زبانم می آید و با صدای گرفته و خش دار همان طور که سر روی سینه ات گذاشته ام می پرسم: علی❗️
– جون علی❓
– برمی گردی آره❓
مکث می کنی. کفری می شوم و با حرص دوباره می گویم: برمی گردی می دونم.
– آره! برمی گردم.😊
– اوهوم! می دونم. تو منو تنها نمی ذاری.
– نه خانوم چرا تنها؟ همیشه پیشتم. همیشه❗️
– علی❗️
– جانم❗️
– دوستت دارم.💖
و باز هم مکث. این بار متفاوت. بازوهایت را دورم محکم تنگ می کنی. صدایت می لرزد: من خیلی بیشتر❗️
کاش زمان می ایستاد. کاش می شد ماند و ماند در میان دستانت. کاش می شد❗️
سرم را می بوسی😘 و مرا از خودت جدا می کنی.
– خانوم نشد پامونو بلرزونیا! باید برم…
کسی از وجودم جواب می دهد: برو! خدا به همراهت.👋
تو هم خم می شوی. ساکت🎒 را برمی داری. در را باز می کنی. برای بار آخر نگاهم👀 می کنی و می روی. مثل ابر بهار🌧 بی صدا اشک می ریزم. به کوچه می دوم و به قدم های آهسته ات نگاه می کنم. یک دفعه صدا می زنم: علی❗️
برمی گردی و نگاهم می کنی. “داری گریه می کنی؟ خدایا مرد من داره با گریه می ره.”😭
حرفم را می خورم و فقط می گویم: منتظرتم.
سرت را تکان می دهی و باز به راه می افتی. همان طور که پشتت به من است بلند می گویی: منتظر یه خبر خوب باش. یه خبر❗️
“پوتین و لباس رزم و میدان نبرد. خدایا همسرم را به قتلگاه می فرستم❗️خبر… فقط می تواند خبر…”🕊
می خواهم تا آخرین لحظه تو را ببینم. به خانه می دوم بدون آنکه در را ببندم. می خواهم به پشت بام بروم تا تو را ببینم. هر لحظه که دور می شوی. نفس نفس زنان خودم را به پشت بام می رسانم و می دوم سمت لبه ای که روی خیابان اصلی است.
باد می وزد💨 و چادر سفیدم را به بازی می گیرد. یک تاکسی زرد رنگ🚕 مقابلت می ایستد. قبل از سوار شدن به پشت سرت نگاه می کنی. به داخل کوچه. “اون هنوز فکر می کنه جلوی درم….”
وقتی می بینی نیستم سوار می شوی و ماشین حرکت می کند. کاش این بالا نمی آمدم❗️ یک دفعه یک چیز یادم می افتد. زانوهایم سست می شود و روی زمین می نشینم.
“نکنه اتفاقی برات بیفته. من پشت سرت آب نریختم.”😔
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ ✨🍃✨
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
💠 مدافع حرمی که سعيد زيست و سعيد از دنيا رفت
═══✼🍃🌹🍃✼═══
▫️خيلی ناراحت بود، گفت تا كی من بايد لباسهای دوستان #شهيدم را به خانوادههايشان برسانم. چرا نوبت من نمی شود؟
▫️گفتم خدا گلچين ميیكند.
▫️گفت يعنی من هنوز گل نشدم؟
▫️گفتم اگر گل شده بودی كه خدا می چيدت.
🔻سعيد فقط نگاه كرد و خنديد.
👈 راوی⇦همسر شهید
✨✨✨✨✨✨
#مدافع_حــــرم
#شهید_سعید_انصاری🌹🍃
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》
#یـادشون_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
بدن خالکوبی .mp3
9.66M
✔️حجت الاسلام #دارستانی
📜دیدی خدا آبروم رو نبرد!!
با اینکه تمام بدن خالکوبی بود!!
شهدا را یاد کنیم با نثار صلوات
👆بسیار شنیدنی👆
#پیشنهاد_دانلود💯
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
👈 #خاطرات_شهدا
▫️یکی از دغدغه هایش علم کردن پرچم عزای#امام_حسین(علیه السلام) بود.
▫️بعد از ارتحال #امام(رحمت الله علیه) هیئت عشاق الخمینی را به همراه دوستانش در محله #فلاح تاسیس کرد. در سرما ️و گرما اجازه نمی داد هیئت تعطیل شود.
▫️ححتی اگر ۵نفر بودند #زیارت_عاشورا را برپا می کرد. خودش روحانی هیئت را با موتور می آورد و می برد. گاهی هم مداحی می کرد هم خادمی. در هیئت های دیگر هم شرکت می کرد و میانداری می کرد خانواده و ودوستانش را هم با خود می برد.
🔻روزی که او را به خاک سپردند روز #ولادت_امام_حسین(علیه السلام) بود.
📚 کتاب #معبرتنگ
#شهید_سعید_شاهدی🌹🍃
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
━━━━━💠🌸💠━━━━━
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
⬅️ فرازی از #وصیت_نامه_شهید
﷽
━━━━━✨🌹✨━━━━━
✍ #شهید ﻣﺪﺍﻓﻊ ﺣﺮﻡ ﮐﺮﺑﻼﯾﯽ #ﺣﺴﯿﻦ_ﻣﻌﺰ_ﻏﻼﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﺮﯾﺎﻥ #ﻓﺘﻨﻪ۸۸ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﻣﯿﺸﻮﺩ ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺭ ﻋﺮﺍﻕ ﻭﺳﻮﺭﯾﻪ ﺩﺭ ﻭﺻﯿﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺵ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﺪ
▫️ﺩﺭ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺑﺪ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻭ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ ﻧﯿﺰ #ﺭﻫﺒﺮ ﻋﺰﯾﺰﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺸﺎن دﻫﻨﺪﻩ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ #ﺷﻬﯿﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻭﻻﯾﺖ ، ﻣﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻧﻘﻼﺑﺶ ﺍﺳﺖ .
#جانباز_فتنه۸۸
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_حسین_معز_غلامی🌹🍃
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌺🍃🌺
شاهد خداست !
و تنهــــا او میداند
ڪہ جــوانی ِشان را ،
وقف ِ نجابت کشورشان ڪـــردند ...
#شهیدامنیت_وولایت
#شهید_محمدحسین_حدادیان🌹
🌼سالروز ولادت🌼
🍃🌺 @shahidane1
↖️#شهیدانه 🌹🌹