شـھیـــــــدانــــــہ
🔸کربلای چهار و قصه #آن_آشنای_نفوذی (۴) کاشف به عمل آمد، در روز سوم و چهارم دی ماه سال ۱۳۶۵، که مصاد
🔸کربلای چهار و قصه
#آن_آشنای_نفوذی (۵)
ستون پنجم (جیره خواران دشمن) در هر جنگی بوده اند و دفاع مقدس ما هم مستثناء از جنگ های دیگر نیست.
مثلا در جنگ دیپلماتیکی که سر قضیه برجام رخ داده، همگان دیدید که تا الان فقط چند جاسوس دستگیر شده اند و در آینده احتمال اینکه از چند جاسوس دیگر رونمایی شود، زیاد است.
القصه...
در این زمان، جاسوسان در دفتر مقامات جولان می دهند ولی در زمان جنگ، محل جولان شان سنگر فرماندهان بلند پایه جنگ بوده است.
حالا سوال این است: شرایط نفوذ جاسوسان را چه کسی مهیا می کرد؟
جواب: پر واضح است؛ حتما دست یک #آشنا در کار بود.
#کربلای_چهار
#آشنای_نفوذی
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_پنجــــاه و ششم ۵۶ 👈این داستان⇦《 ساعت به وقت کربلا 》 ــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_پنجــــاه و هفتم ۵۷
👈این داستان⇦《 محشری برای بی بی 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎با همون حال، تلفن رو برداشتم☎️ ... نمی دونستم اول به کی و کجا خبر بدم ... اولین شماره ای که اومد توی ذهنم ... خاله معصومه بود ...
آقا جلال با صدای خواب آلود، گوشی رو جواب داد ... اما من حتی در جواب سلامش نتونستم چیزی بگم ... چند دقیقه ... تلفن به دست ... فقط گریه می کردم😭 ... از گلوم هیچ صدایی در نمی اومد ...
آقا جلال به دایی محسن خبر داده بود ... ده دقیقه بعد از رسیدن خاله ... دایی و زن دایی هم رسیدن ... محشری به پا شده بود ...😭😭
کمی آروم تر شده بودم ... تازه حواسم به ساعت جمع شد... با اون صورت پف کرده و چشم های سرخ ... رفتم توی دستشویی و وضو گرفتم ...🍃
با الله اکبر نماز ... دوباره بی اختیار ... اشک مثل سیلابی از چشمم پایین می اومد😭 ... قدرت بلند کردن سرم رو از سجده نداشتم ... برای خدا و پیش خدا دلتنگی می کردم ... یا سر نماز هم مشغول عزاداری بودم ... حال و هوای نمازم ... حال و هوای نماز نبود ...🍃
مادربزرگ رو بردن ... و من و آقا جلال، پارچه مشکی سر در خونه زدیم ... با شنیدن صدای قرآن ... هم وجودم می سوخت ... و هم آرام تر می شد ...✨
کم کم همسایه ها هم اومدن ... عرض تسلیت و دلداری ... و من مثل جنازه ای دم در ایستاده بودم ... هر کی به من می رسید ... با دیدن حال من، ملتهب می شد ...
تسبیح مادربزرگ📿 رو دور مچم پیچیده بودم ... و اشک بی اختیار و بی وقفه از چشمم می اومد ... بیشتر از بقیه، به من تسلیت می گفتن ...🏴
با رسیدن مادرم ... بغضم دوباره ترکید😭 ... بابا با اولین پرواز ... مادرم رو فرستاده بود مشهد ...✈️
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
4_1206884740729143298.mp3
19.85M
⬅️ مداحیِ زیبای #شهادت_یعنی..
🎤 با صدای #سید_رضا_نریمانی
🔻مگه قشنگ تر از اینم میشه از شهادت خوند؟؟!! 👌👌
#پیشنهاد_دانلود💯
✨اللهم الرزقنا شهادت فی سبیل الله✨
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
•[ روی سربندش نوشته شده بود #یاعلی_بن_ابیطالب🌷
عاشق سربندش بود، و با همان سربند که به سرش بسته بود اسیرش کردند
شکنجه اش کردن تا بدمولایمان علی را بگوید ولی نگفت و سر ازتنش جدا کردن 😭 #ذبحوا_الحسین(ع)_من_قفاها
اولین شهیدسربریده فاطمیون شد
#شهیدرضـااسماعیــلی❤️🍃
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖