🔷🔹🔹
#خاطـــــراٺ_ماندگار
#عاشق_شهادت
◽️چندین مرتبه مشاهده کردم که شهید هنگام تماشای صحنه شهادت رزمندگان در فیلمهای دفاع مقدس اشک میریزد و میگوید، دوست دارم روزی من را با نام شهید صدا کنند. من فقط شنونده حرفهای شهید بودم و این سخن را آرزوی کلامی میدانستم، هرچند که برای من دلهره و نگرانی به همراه داشت.
راوی 👈 همسر شهید
▫️مدافـــــع حـــــرم▫️
#شهیـد_امیـــــر_کاظـــــمزاده🌹
《ســــالروز شهــادتــــ》🕊
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹
#خاطراٺ_ماندگـــــار
#فرماندهی_که_خبر_شهادتش_را_امام_زمان_عج_داد
💠 مادر شهید نقل میکند: روزی برای تمیز کردن اتاق محمدابراهیم به داخل اتاقش رفتم؛ عطر بسیار خوشی به مشامم رسید و احساس کردم نور خاصی در اتاق است محمد بسیار خوشحال بود و حال خاصی داشت.
➖به او گفتم: «مادر چرا اتاق تو حال دیگری دارد؟» گفت: «چیزی نیست» خیلی اصرار کردم ولی چیزی نمیگفت، پس از کلی خواهش گفت: «به شرطی میگویم که تا زمانی که من زندهام به کسی نگویید.»
➖من قول دادم و محمدابراهیم گفت: همین الان حضرت ولی عصر (عج) تشریف آورده بود در اتاق من و با هم صحبت کردیم.
▫️اول خوشحالم که سعادت دیدار مولایم نصیبم شد، دوم اینکه آقا مرا به عنوان سرباز اسلام بشارت دادند و سرانجام کارم را شهادت در راه خدا نوید دادند.
░ ســـــردار والامقام ░
#شهید_محمدابراهیم_موسیپسندی🌹
《ســــالروز ولادتـــــ》
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹
#خاطراٺ_ماندگـــــار
#شهید_حاجمحسن_دینشعـــــاری
🔴 مرا اینجا دفن کنید...
▫️چند هفته قبل از شهادت حاج محسن با هم به مزار پدر و مادرمان رفته بودیم. حاج محسن حال و هوای دیگری داشت گفت: با هم بر سر مزار شهدا نیز برویم. وقتی وارد قطعه شهدا شدیم حاجی انگار دنبال چیزی میگشت. علت سرگردانیاش را پرسیدم؟
▫️گفت: میخواهم مزار شهید حاج علیرضا نوری را پیدا کنم. حاج علیرضا نوری قائم مقام شهید لشگر ۲۷ بود که در عملیات کربلای ۵ و منطقه شلمچه به شهادت رسیده بود.
▫️پس از کمی جستجو مزار شهید نوری را پیدا کردیم که در کنار او یک قبر خالی بود. حاج محسن با دیدن آن آرام نشست دستش را بر روی قبر خالی گذاشت و گفت: من را اینجا دفن کنید؛ با تعجب گفتم: داری چی میگی؟ اما محسن آرام گفت: اینجا قبر من است.
▫️جالب این بود که بعد از شهادتش با این که ما در دفن او سهمی نداشتیم اما نمیدانم برنامهها چطور ردیف شده بود که بچههای تخریب هماهنگ کردند و محسن را در همان جایی که پیشبینی کرده بود به خاک سپردند. یعنی به تعبیری محسن خانه آخرت خود را پیدا کرده بود.
راوی 👈 برادر شهید
● فرمانـــــده گردان تخریب لشگر
۲۷ محمد رسولالله(ص)
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹
#خاطراٺ_ماندگـــــار
🔴 #خندههاے_یک_یاغـــــے
▫️«مهدی یاغی» جوان بسیار خوش خندهای بود. همهی دوستانش، خندههای او را به یاد دارند. روزی که «مهدی» را در آرامگاهش به امانت میگذاشتند، آنان که چهرهاش را دیدند، گفتند: «او میخندید. درست مثل خندههای هوش ربایش در زمان حیات».
▫️ما هم که به چهرهی ثبت شده از هنگامِ تدفین او نگاه کردیم، آثار تبسم را دیدیم.
شما چطور؟
░ مدافــع حــرم لبنانی ░
#شهیـد_مهـــــدی_یاغـــــــی🌹
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔷🔹🔹
#خاطراٺ_ماندگـــــار
🔴 #سرداری_كه_با_يك_پا_میجنگيد
░ در منطقه عملياتی بارندگی شده بود شهيد انبارلويی هم آنجا فعاليت میكرد. مجروح بود و پايش از مچ قطع شده بود و پای مصنوعی داشت، برای راه رفتن عادی هم درد زيادی تحمل میكرد چه برسد به آن هوای بارانی و زمينی كه پر از گل بود؛ هر بار كه قدم برمیداشت پای مصنوعی از پايش جدا میشد و همين كه او پای مصنوعی را محكم میكرد، دوباره اين اتفاق تكرار میشد؛ اما هيچ به روی خودش نمیآورد و به كارش ادامه میداد.
راوی 👈 همرزم شهید
▫️ســـــردار والامقام▫️
#شهيد_محمدصادق_انبارلويی🌹
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
🌸🍃🕊 🍃🕊 🕊 °•{به یاد قهرمانی #گمنام_وارسته #شهیـد_فرهــــاد منصــــوری🌹🍃}•° 👈این دلاور گمنام قبل از #
🔻🔻🔻
#خاطراٺ_ماندگـــــار
🔹من در خواب دیدم که با بچهها به شهر مهران، به تماشای خانهٔ ویران شدهای رفتهایم
🔸ناگهان من به داوود گفتم: آنها چه کسانی هستند که این طرف میآیند👥👥
🔹داوود فریاد زد: 🗣 عراقیها هستند و یک سرهنگ هم آنها را همراهی میکند داوود گفت: فرهاد بزن، همگی آنها را با تیر بزن 🔫
🔹من به طرف عراقیها شلیک کردم و چند نفری را از پای درآوردم؛ ناگهان متوجه شدم یک وسیله نقلیه 🚌 که در خاطرم نیست چه بود🤔 به طرف من و داوود میآید
🔸دو سرباز عراقی👥 پیاده شدند، یکی از دو سرباز را با تیر زدم🔫 ولی یکی از آنها به پشت بام خانه ویران شدهای که ما در داخل آن بودیم فرار کرد
🔹من به داوود گفتم: فقط سه تیر باقی مانده است، که ناگهان آن عراقی که در پشت بام بود به پایین نگاه کرد.
🔸داوود به من گفت: بزن و من شلیک کردم و گفتم: داوود تیرها تمام شده است😳
🔹بالاخره ما به دست عراقیها افتادیم و آنها دست و پای من و داوود را بستند⛓ پیش روی ما یک نارنجک کشیده💣 و از اطاق خارج شدند
🔸من و داوود شروع به اشهد گفتن🍃✨ خود کردیم ولی نارنجک عمل نکرد، نارنجک دوم را آوردند ولی باز هم عمل نکرد😳
🔹عراقیها برگشتند و به روی ما اسلحه کشیدند ولی تیرهایشان عمل نکرد در همین حال بود که یکی از عراقی ها فریاد زد: 🗣
🔸فرار کنید، فرماندهٔ آنها آمد؛ همه فرار کردند
🔻من و داوود مشاهده کردیم، شخصی که از بس نورانـــ✨ــی بود، قابل دیدن نبود به اطاق آمد و دست و پای ما را باز کرد از خواب بیدار شدم و شروع کردم به فرستادن صلوات📿
💢واقعا که چه خواب عجیبی بود🌹🍃
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_صـــــل_علـــــي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🍂
#خاطراٺ_ماندگـــــار
💢 میرويم #شهيد شويم تا شاید جنازههای ما پیغام جنگ را به مردم برساند/به امام زمان قسم تا به امروز یك نگاه حرام نكردهام.
🔹شبی كه مرحوم آقاسعید در بامداد آن، شهید شدند آقاسعید به من گفتند: «آقاشجاع برویم غسل كنیم» نزدیك محل استقرار ما در قره بلاغ یك موقعیتی بود به نام چم امام حسن(ع) كه از سر شاخههای رود الوند به حساب میآمد، آب زلالی داشت و عمقش هم تقریباً به اندازه یك نفر بود.
🔸در مسیر تا چم امام حسن(ع) آقاسعید با من صحبت میكرد. از اهمیت امر به معروف و نهی از منكر و لزوم پرهیزکاری سخن میگفت. ...صحبتهایمان تا زمان بیرون آمدن از آب ادامه یافت.
🔹توصیههایی به من فرمود از جمله آنكه گفت: «شاربت بلند شده آن را كوتاه كن» و فرمود كه: «تو الان در سِنّی قرار داری كه در معرض نگاه حرام هستی. چشمانت را پاك نگهدار و از گناه دوری كن»
🔸عرض كردم: «آقا سعید روزگار طوری نیست كه بشود تقوا را آنطور كه شما میگویید نگه داشت. صبح كه از منزل بیرون میآئیم كسانی را میبینیم كه حجابشان را درست رعایت نمیكنند»
🔹آقا سعید همانطور كه سرش را با حوله خشك میكرد، پرسید: «سن شما بیشتر است یا من؟» گفتم: شما. حوله را از روی صورتش كنار زد و گفت: «به وجود مقدس امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) تا به امروزیك نگاه حرام نكردهام» این قسم بزرگترین قسم سعید بود و چنان این حرف را محكم زد كه اشك در چشمانم حلقه بست... .😭
راوی 👈 برادر شهید
🔻سردار پیشرو و پیشتاز
#شهید_سیدمحمدسعید_جعفری🍃🌹
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🍂
#خاطراٺ_ماندگـــــار
#شهید_مرتضـــــی_زارع_دولابی
◽️گردان مرتضے به #گردان_لوطیها معروف بود. هر یڪ از فرمانـدهانِ گردانها ڪہ به دلایلے نیروهایشان را رد مےکردند، آنها را به این گردان مےفرستادند. علیرغم شیطنتهاے رزمندگان، این گردان یکے از بهترین گردانهای خط شڪن بودند.
◽️این گروه در صبحگاه و آموزشے شرڪت نڪرده و نامنظم بود. قبل از آغاز عملیات والفجر یڪ، چند تن از فرماندهان شکایت گردان مرتضے را بہ شهید نجفی رستگار مےبرند..
◽️حاج کاظم گفت: از شنیدن این سخنان ناراحت شدم و مرتضے را خواستم که برای توضیح بیاید.
◽️او لباس رزم مرتب و پوتین به پا نمےکرد لباسش را بر روی شلوار
مےانداخت و با یک کتانے گردانش را فرماندهے میکرد.
◽️یک ربع بعد با همان نوع پوشش به اتاق فرماندهی آمد و گفت: سلام علیکم حاج آقا؛ با دلخوری و صدای بلند شروع
به اعتراض کردم و گفتم: «این چه وضع گردان است همه از گردان شما ناراضیند
و شکایت دارند…»
◽️مرتضے تا انتهاے صحبتها آرام بـود و به سخنانم گوش میداد. وقتی حرفهایم تمام شد جلوتـر آمد و گفت:
◽️داداش! بسیجے از مسجد آوردن هنر نیست اگر از کوچه و خیابان بسیجے را به جبهه آوردی هنر است. اگر از من ناراضے هستید حکمم را تحویل مےدهم..
◽️حاج کاظم گفت: با حرف مرتضی گویے از خواب غفلت بیدار شدم و کمی آرام گرفتم....
به نقل از 👇👇 #شهید_کاظم_نجفـــــی_رستگار
🔻ســـــردار والامقام🔻
●فرمانده گردان حضرت قاسم
●لشکر ۱۰ سیدالشهـدا
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🌾
°•{ #خاطراٺ_ماندگـــــار
#شهید_زینالعابدین_عبـــــدی🍃🌹}•°
❤️ #شفـــــا_يافتن_در_کودکے ⇩↯⇩
◽️در کلاس سوم ابتدایی در حالی که شاگرد ممتاز بود، دچار بیماری فلج از ناحیه دست و پاها گردید. پس از مراجعه مکرر به اطبای متخصص جواب منفی شنيد.
◽️با اعتقاد خاصی که #مادر_شهید به ائمه اطهار (علیهم السلام) داشت، با تمامی مشقات و مشکلات آن زمان، او را به امامزاده عبدالله واقع در نزدیکی شهرستان آمل برد و در آنجا متوسل شد.
◽️شبی در عالم خواب از حضرتش دستور شفای فرزند را گرفت؛ همان شب او را داخل حوض پر آب سرد و یخ زدهای که در مقابل صحن قرار داشت، نهاد و سه بار او را به زیر آب برد و صلوات فرستاد.
◽️بار سوم دست و پاهای #شهیـــــد در مقابل چشمان همه شفا یافته و حرکت کرد، بدین صورت زینالعابدین سلامتی خود را بازیافت.🍃
°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🕊✨
🕊
✨
°•{همپای شهید آوینی
#شهید_محمدسعید_یزدانپرست🌹}•°
#خاطراٺ_ماندگـــــار
◽️مادر در فراقش بیتابی میکرد و خواهر، او را در خواب دید که نزد حضرت علیاکبر (ع) ایستاده و میگوید: «به مادر بگو ناراحت نباشد، اگر تمام دنیا را به من بدهند، من دیگر بر نمیگردم.»
🔘➼┅══┅┅───┄
✍ آخرین نوشته او در دفتر یادداشت این بود⇩↯⇩
در راه وصل، این تن خاکی عدوی ماست
از جـــــان بریدهایم و به جانان رسیدهام
°•{ نشــــربمنــــاسبتــــــــ
#ســــالــــروزولادتــــــــــــ💚}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸🍂
°•{مدافـــــع حـــــرم
#شهید_شجاعـــــت_علمداری🍃🌹}•°
#خاطراٺ_ماندگـــــار 📄
◽️شب آخر، ابتدا با همکارانش به زیارت میروند و سپس حدود ساعت یازده شب به من زنگ میزند؛ صدایش را که میشنیدم، به گریه میافتادم، دسـت خـودم نبـود. داشت دلداریام میداد که صدای خمپارهای شنیدم. از او پرسیدم: «ایـن صـدای چـی بود؟» گفت: «چیزی نیست… باور کن جایمان امن امن است»
◽️همان شب وقتی که صحبتش با من تمام شد، خمپارهی دیگری میزنند و او به شدت مجروح و به بیمارستان منتقل میشود.
◽️سرانجام در ساعت دو بامداد روح بیقرار او در جوار امام عزیزش، آرام میگیرد و به لقاءاالله میپیوندد.
راوی 👈 همسر شهید
°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•°
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
°•|🍃🌸 °○{سخنـــــان #شهید_محمدابراهیم_همت🍃🌹}○° ●حاج محســـــن 《ملائکه خــدا را
°•|🍃🌸
#خاطـــــراٺ_ماندگار
#بخوانیـــد😊👇
◽️در نظر بگیرید که بار اسلام و انقلاب را بر دوش ماها گذاشته باشند و ما اینقدر راسخ، با استقامت و با غرور، باید این بار را به دوش بکشیم در غیر این صورت، چه بر سر اسلام خواهد آمد؟
◽️چه جوابی داریم که به آن عناصری بدهیم که توی همین عملیات والفجر مقدماتی، پشت آن کانالها ماندند و حتی اجساد پاره پاره و زخم خوردهشان هم، به عقب برنگشت ...
◽️مایی که قرار است اسوه و الگوی اسلام باشیم ننگ ابدی و عقوبت خدا را بر خودمان واجب میکنیم اگر که بخواهیم غرور داشته باشیم، کِبر داشته باشیم و خودپسند و خاک بر سر باشیم جداً، هیچ جوابی برای آخرتمان نداریم؛ هیچ جوابی نداریم ...
◽️برادری که هفت شبانه روز توی محاصره بود و سرانجام توانست به عقب برگردد، میگفت: دشمنان آمده بودند بالای سر بچههای زخمی ما که توی میدان مین افتاده بودند هر کدام از زخمیها، اگر آخ میگفت در جا او را به رگبار میبستند؛ هر کدام هم که از فرط جراحت حتی نای آخ گفتن هم نداشت دشمن به خیال اینکه کار او تمام شده بیاعتنا از بالای سرش دور میشدند در نتیجه، این زخمیهای بیرمق ما توی آن میدان مین، آنقدر میماندند و توی خونشان غوطه میخوردند تا بالاخره #شهیـــــد میشدند ...
◽️تک تک آنهایی که بحث اسلام و تشیع و آن خون هایی که در این راه زیر تیغهٔ شمشیرها و در شکنجه گاهها از صدر اسلام تا انقلاب و از زمان شروع جنگ تا حالا زیر رگبار مسلسل ها به زمین ریخته شده، برایشان بد جا افتاده و هنوز واقعیت این مفاهیم را نشناختهاند و درک نکردهاند ...
◽️اینها در واقع، هنوز زبون هواهای نفسانی و دست پرورده امیال و هوسهای شیطانی و حُبّ نفساند؛ اینها هنوز تابع و بازیچهٔ دستِ شهوات لجن آلوده و خبیثند ...
◽️و خدا این قلم، پاهای ما را بشکند، تا نتوانیم به جبهه بیاییم یک مشت انسان مظلوم، که امانتهای خدا در زمین هستند و نماینده خدا و اولیاء الهی بر روی زمین هستند آیا باید اینجور با آنها برخورد بشود؟
🔻حاج محسن رفیق دوست
وقتی که به امام میگوید: بسیجیها، ۷۲ ساعت توی آن کانالها در محاصره ماندند و جنگیدند تا #شهید شدند ...
🔴 در پاسخ او #امام میگوید:
《اینها، همان ملائڪه اللّه هستند》
°○{ســـــردار عشق
#شهید_محمدابراهیم_همـــــت🍃🌹}○°
📚 کتاب به روایت همت، ص۵۷۳، ۵۷۴
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯