🍃🌹
▫️صبح، با كولهبارى از نفسهاى سپيد، دميد.
▫️ستارهها، پنهان شدند و خورشيد، سوار بر سرير شعر، ظهور كرد.
▫️ضريب نفسهاى صبح، با ضربان قلب عالم درآميخت و فرياد زد... .
▫️تو آمدى
▫️تو آمدى، تا طنين حقيقت، از برجهاى سر به فلك كشيده تاريخ، به گوش برسد.
▫️تو آمدى، تا «جاء الحق و زهق الباطل»، دوباره ترجمه شود.
▫️تو آمدى، تا هيبت كاغذى سر سپردگان طاغوت، در جهنمى از آتش، خاكستر شود.
🌸 ایام الله دهه فجر و پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی بر ملت شریف ایران مبارک باد 🌸
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
#شهیـــــدانه
❤️ #عاشق_حضرت_زهرا(س)
▫️در ۱۴سالگی تو مجلس "حضرت زهرا(س)" از هوش میره
▫️تو عملیات آزادسازی "نبل و الزهرا" شهید میشه
▫️رمز عملیات "یازهرا(س)" بوده...
▫️موقع شهادت #سربند_یازهرا بسته بوده و
▫️پلاک یازهرا گردنش بوده!
#مدافـــع_حــــرم
#شهیـــد_سعید_علیزاده🌹
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
🍃🌹 #شهــــداےمــــــداح👆 #شمــــــاره(9⃣1⃣) #ماجرای_خواب_حضرت_زهرا👇 🔷 سوریه که بود پیام داد گفت
#شهــــداےمــــــداح👆
#شمــــــاره(0⃣2⃣) 👇
💠 بچههاى همرزمش نقل میکردند که داوود دنبال "کانال" بود! اما نه کانالهایى که بعضیها برای پارتی و ... میزنند، نه مثل اونا که دنبال کانالهاى ماهواره اند.
▫️بلکه خواب دیده بود، توی یه کانال شهید میشه.
▫️هر وقت توجیه نقشه بود میگفت: "کانالش کجاست!"
▫️قبل عملیات آفند رفته بودند توی یه منطقهاى که کانال داشت. فکر میکرد آنجا شهید میشه. اما سرنوشت جای دیگر رقم خورد.
▫️قرار نبود داوود توی اون منطقه باشه، مصطفی هم همین طور (شهید مصطفی خلیلی) اما کانال خواب داوود به حقیقت پیوست و داوود در رأس کانال در حالی که دستش تیر خورده بود برای نجات شهید على حسینى کاهکش رفت و شهید شد.
#مدافـــع_حــــرم
#شهیـــد_داوود_نریمیســـا🌹
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
⬅️ فرازی از #وصیت_نامه_شهید
✍ شوق این راه لحظه ای آرام نگذاشت به هزاران و زحمت موافقت اعزام را گرفتم
▫️شما را به اطاعت مطلق از فرمان #رهبر_انقلاب دعوت می کنم، سرباز ولایت مطلقه فقیه باشید که پشت سر رهبر بودن افتخار دارد سربازی رهبری سربازی #امام_زمان (عج) را در پی دارد.
#مدافـــع_حــــرم
#شهید_احمد_حاجیوند_الیاسی🌹
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
سالروزشهادت
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹 3⃣1⃣ ⇦ #نمــــاز_عشــــق 🔸شایعه شد، نماز نمی خونه! گفتن : «تو بهش تذک
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹
4⃣1⃣ ⇦ #فناء_فی_المعشوق
🔸نزدیک عملیات بود، می دانستم تازه دخترش به دنیا آمده. دیدم سر یه پاکت از جیبش زده بیرون.
گفتم : چیه؟
گفت : عکس دخترمه
گفتم : بده ببینم
گفت : خودم هنوز ندیدمش.
گفتم : چرا؟
🔻گفت : الان موقع عملیاته، میترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده.
بزار بعد عملیات می بینم. بعد عملیات من به جای او، یک دل سیر عکس رو نگاه کردم.
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
#داستان_عجیب_دو_شهید_با_یک_نام
🔴 دو سنگ مزار سفید، یک شکل و یک اندازه، شانه به شانه هم...
🔸دو سنگی که چشم هر رهگذری را در گلزار شهدای اهواز به سوی خود جلب میکند.
🔸دو شهید همنام که تنها تاریخ و محل شهادتشان، آنها را از هم متمایز کرده است.
🔸شهیدان «محمود مراد اسکندری» عمو و برادرزادهای هستند که یکی از آنها در راه دفاع از خاک وطن و دیگری در دفاع از حرم به شهادت رسیدهاند.
🔸قصه زندگی این دو شهید که با وجود غوغایی که در دل دارند، سرشار از ناگفتههایند.
🔸رازهای ناگفته و سر به مهری که تازه بعد از شهادت آشکار شد.
#مدافـــع_حــــرم
#شهیـــد_محمود_مراد_اسکندری🌹
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_شصـــت و یکم ۶۱ 👈این داستان⇦《 شاگرد 》 ـــــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_شصـــت و دوم ۶۲
👈این داستان⇦《 رضایت نامه 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎چند لحظه بهم خیره شد ...🤓
- کار کردن که بچه بازی نیست ...
خیلی ها هم سن و سال من هستن و کار می کنن ... قبولم می کنید یا نه؟ ... زبر و زرنگم ... کار رو هم زود یاد می گیرم ...😐
از ساعت 4 تا 8 شب ... زبر و زرنگ باشی ... کار رو یادت میدم ... نباشی باید بری ... چون من یه آدم دائم می خوام... ولی از جسارتت خوشم اومده که قبولت می کنم ... فقط قبل از اومدن باید از پدر یا مادرت رضایت بیاری ...📝
کلا از قرار توی گیم نت🖥 یادم رفت ... برگشتم سمت خونه ... موقعیت خیلی خوبی بود ... و شروع خوبی ... اما چطور بگم و رضایت بگیرم؟ ... پدرم که محاله قبول کنه ... مادرمم ...
اون شب، تمام مدت مغزم داشت روی نقشه های مختلف کار می کرد ... حتی به این فکر کردم که🤔 خودم رضایت نامه تقلبی بنویسم ... اما بعدش گفتم ...
- خوب ... اون وقت هر روز به چه بهانه ای می خوای بری بیرون؟ ... هر بار هم باید واسش دروغ سر هم کنی ... تازه دیر هم اگه برگردی باز یه جور دیگه ...😞
غرق فکر بودم که🤔 ایده فوق العاده ای به ذهنم رسید ... بعد از نماز صبح رفتم توی آشپزخونه ... چای رو دم کردم ... و رفتم نون تازه گرفتم ... وقتی برگشتم ... مادرم با خوشحالی ازم تشکر کرد ... منم لبخند زدم ...😊
دیگه مرد شدم ... کار و تلاش هم توی خون مرده ...👌
خندید ...
قربون مرد کوچیک خونه ...
به خودم گفتم ...
- آفرین مهران ... نزدیک شدی ... همین طوری برو جلو ...
و با یه لبخند بزرگ به پیش رفتم ...😁
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ 👌✨👌
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖