#غیرت_آفتاب #:
یه روز رفتیم صبگاه سر مزار شهدای گمنام دستاش رو برد بالا زد رو #سنگ_قبر_شهید🍃
گفتم چرا اینجوری میکنی، فردا شهید بشی میام اینجوری میزنم
گفت باید از شهید این جوری حاجت بگیری 👌
رفتم سر قبرش، کارم گره خورده بود دستام رو بردم بالا محکم زدم رو سنگ قبرش گفتم حاجی کارم گیره یه کاری بکن.😔
شب تو خواب دیدمش اومد باهم می چرخیدیم. گفت راستی کارت چیشد ( می دونستم شهید شده ها)
گفتم حاجی کارم بد گره خورده .گفت کارت حله ایشالله ردیفه. اذان زد بیدار شدم.
صبح ساعت 11 بود که یکی از بچه ها بهم زنگ زد گفت فلانی کارت ردیف شده. اشک تو چشام جمع شد یاد حرف حاجی افتادم😭
👈 نقل از دوست شهید
مدافـــــ حــرم ـــــع
#شهیدعبدالرشیدرشوند❤️🍃
#سالروزشهادتـــــــ...💔
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
#پیام_شهدا...👇
👌ابتکار راننده تاکسی برای #امربه_معروف و رساندن #پیام_شهدا
____________________
در #وصیتنامه این شهید آمده است:
" مادرم!
زمانی که خبر #شهادتم💔 را شنیدی گریه نکن...
زمان #تشییع و #تدفینم گریه نکن...
زمان خواندن #وصیتنامه_ام گریه نکن...
فقط زمانی گریه کن که مردان ما #غیرت_را فراموش می کنند
و زنان ما #عفت_را...😭
وقتی جامعه ما را #بی_غیرتی و #بیحجابی گرفت، مادرم گریه کن که #اسلام در خطر است.../
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
شـھیـــــــدانــــــہ
🔹[داستان نسل سوخته]🔹 👈 #قسمت_دوم🔻 این داستان← #غرور_یا_عزت_نفس🍃 ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
◇[داستان نسل سوخته]
#قسمت_سوم👇
📖این داستان 👈 #پدر
مدام توی رفتار خودم و بقیه دقت می کردم 👌... خوب و بد می کردم ... و با اون عقل 9 ساله ... سعی می کردم همه چیز رو با #رفتار_شهدا بسنجم ...
اونقدر با جدیت و پشتکار پیش رفتم 👌... که ظرف مدت کوتاهی توی جمع بزرگ ترها ... شدم آقا مهران 😍...
این تحسین برام واقعا #ارزشمند بود ... اما آغاز و شروع بزرگ ترین امواج زندگی من شد ...🌹
از مهمونی برمی گشتیم ... مهمونی مردونه ... چهره پدرم به شدت گرفته بود😢 ... به حدی که حتی جرات نگاه کردن بهش رو هم نداشتم😞 ... خیلی عصبانی بود🙁 ...
تمام مدت داشتم به این فکر می کردم که ...
- چی شده؟🤔 ... یعنی من کار اشتباهی کردم؟ ... مهمونی که خوب بود ...
و #ترس عجیبی وجودم رو گرفته بود ...😰
از در که رفتیم تو ... مادرم با خوشحالی اومد استقبال مون☺️ ... اما با دیدن چهره پدرم ... خنده اش خشک شد و مبهوت به هر دوی ما نگاه کرد😳 ...
- سلام ... اتفاقی افتاده؟☹️ ...
پدرم با ناراحتی سرچرخوند سمت من ...
- مهران ... برو توی اتاقت 😯...
نفهمیدم چطوری ... با عجله دویدم توی اتاق ... 💗 #قلبم تند تند می زد ... هیچ جور آروم نمی شد و دلم شور می زد ... چرا؟ نمی دونم ...😥
لای در رو باز کردم ... آروم و چهار دست و پا ... اومدم سمت حال ...
- مرتیکه عوضی ... دیگه کار زندگی من به جایی رسیده که... من رو با این سن و هیکل ... به خاطر یه الف بچه دعوت کردن ... قدش تازه به کمر من رسیده ... اون وقت به خاطر آقا ... باباش رو دعوت می کنن ...😡
وسط حرف ها ... یهو چشمش افتاد بهم ... با عصبانیت 😡... نیم خیزحمله کرد سمت قندون ... و با ضرب پرت کرد سمتم ...😱
- گوساله ... مگه نگفتم گورت رو گم کن توی اتاق؟ ...😧😭
#ادامه_دارد...🍃
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
.
#فرمانده_محبوب_دلها😘
#شهیدزین_الدین درکلام سرداران جنگ (شماره۱)👇
-----------------------
فرمانده محبوب...
#لشگر17_علی_ابن_ابیطالب
👈درکلام سردار #حاج_قاسم_سلیمانی
من از روحیه بالای آقا مهدی جداً تعجب می کردم در عملیات خیبر تمام صورت و گردن او از دود باروت پوشیده شده بود در آن دریای آتش روحیه شاد و بالای او تعجب همه را برمی انگیخت
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
4_6048845688429610113.mp3
4M
#سبک_بالان_خرامیدندورفتند🕊🌹🕊
صوت زیبا و دلنشین👌👆
بانوای #حاج_صادق_آهنگران🎙
#شبتون_شهدایی🌹🍃
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
شـھیـــــــدانــــــہ
🔺🔺🔺 #رمـــانـــ_مدافـــع_عشــــقـ💔🍃 #قسمتــ_ششم۶ ـــــــــــــــــــــــــــــــ 👈 #دشت_عباس اعل
#رمان_مدافع_عشق❤️🍃
#قسمت_هفتم۷
---------------------------
👈 #دوکوهه حسینیه باصفایی داشت که اگر آنجا سر به #سجده می گذاشتی، #بوی_عطر از زمینش به جانت می نشست.
سر روی مُهر می گذارم و بوی خوش را با تمام روح و جانم می بلعم.🌹
“اگر اینجا هستم همه از لطف #خداست. الهی شکرت!”😊
فاطمه گوشه ای دراز کشیده و چادرش را روی صورتش انداخته.
– فاطمه! فاطمه! هوی!
– هوی و کو…! لا اله الا الله. 😄اینجا اومدی آدم بشیاااا.😡
– هر وقت تو آدم شدی منم می شم.😜
– خوب حالا چته؟
– هیچی. تشنمه.😥
– واااا تو چرا همه اش تشنته!؟ مگه کله پاچه خوردی؟😅
– وا! بخیل؛ یه آب می خوامااا.
– منم می خوام. اتفاقاً برادرا جلوی در، باکس آب معدنی پخش می کنن. قربونت برو بگیر. برای منم بیار. خدا اجرت بده.☺️
بلند می شوم و یک لگد آرام به پای فاطمه می زنم و می گویم: خیلی پررویی.😒
از زیر چادر می خندد. 😁سمت در حسینیه می روم و به بیرون سرک می کشم، چند قدم آن طرف تر ایستاده ای و باکس های آب مقابلت چیده شده. ” تو مسئولی!؟”
آب دهانم را قورت می دهم و به سمتت می آیم.
– ببخشید می شه لطفاً آب بدید؟🍃
یک باکس برمی داری و به سمتم می گیری.
– علیکم السلام. بفرمایید.
از خجالت خشکم می زند. “سلام نکردم! چقدر خنگم.”😐
دست هایم می لرزد، انگشت هایم جمع نمی شوند تا بتوانم بطری را از دستت بگیرم. یک لحظه شُل می گیرم و از دستم رها می شود. چهره ات درهم می شود. ازجا می پری و پایت را می گیری.
– آخ پام!😫
روی پایت افتاده است. محکم به پیشانی ام می زنم.😠
– وای! ترو خدا ببخشید. چیزی شد؟
پشت بمن می کنی. می دانم می خواهی #نگاهت را از من بدزدی.
– نه خواهرم خوبم. بفرمایید داخل.
– تو رو خدا ببخشید. الآن خوبید؟ ببینم پاتونو.🙁
باز هم به پیشانیم می کوبم. “چرا چرت می گی آخه!”😬
با خجالت سمت درِ حسینیه می دوم.
صدایت را ازپشت سرم می شنوم.
– خانوم علیزاده!📢
لبم را می گزم و برمی گردم به سمتت. لنگان لنگان به سمتم می آیی با بطری های آب.
– این ها رو جا گذاشتید.
نزدیک تر که می آیی، خم می شوی تا آب ها را جلوی پایم بگذاری. #عطرت را بخوبی احساس می کنم. #بوی_یاس می دهی! همه ی وجودم می شود #استنشمام_عطرت.
چقدر ارام است ، #یاس_نگاهت🌹
#ادامه_دارد...🌷
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمان_مدافع_عشق❤️🍃 #قسمت_هفتم۷ --------------------------- 👈 #دوکوهه حسینیه ب
#مدافع_عشق❤️🍃
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
🔶🕊🌹
🕊🌹
🌹
مافرزندان #مکتبی هستیم
که از دشمن طلب #امان نمی کنیم...
#شهیدجهادمغنیه💔🍃
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
شـھیـــــــدانــــــہ
📋مصاحبه با #شهیدچمران👇 #سوال_دوم👇 ( #در_آن_زمان_چند_سال_داشتید؟) ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
#سوال_سوم👇
( #پس_اولین_گزارش_شمادرهمراهی
#باشهیدچمران_بود؟)
✍بله در مهر سال 59. در زمان بازگشت از #عملیات قایق (کلک) توسط عراقی ها زده شد و تمام وسایل در آب افتاد و آسیب دید.
بعد از بازگشت به مقر استانداری
#شهیدچمران رئیس ستاد جنگ های نامنظم بود. در آن مقطع #بسیج و #سپاه و نیروهای مردمی به این شکل نبود، بیشتر #فداییان_اسلام که در بیشتر شهرهای ایران مستقر بودند سازماندهی شده تر اقدام می کردند.
من در این مدت و حتی زمان درگیری با عراقی ها در دب حران همراه
#شهیدچمران بودم در این مدت، کم کم نحوه رفت و آمد را یاد گرفته بودیم. من تا زمان #شهادت وی با #شهیدچمران بودم. وی هم مرا بسیار دوست داشته و مورد لطف و محبت قرار می داد.🔶🔹
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
4_6024052487202276562.mp3
1.7M
مداحی حاج مهدی میرداماد👆
#پیشنهاددانلود👌
#آمدم_تا_انتقام_سیلی_مادربگیرم😭
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
#سلام_آقای_من
🌷اےچاره درماندگان ادرڪنے
🌷اےمونس ویار بےڪسان ادرڪنے
🌷من بےڪسم و خستہ و مهجور و ضعیف
🌷یا حضرت صاحب الزمان ادرڪنے
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️