eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
شـھیـــــــدانــــــہ
📝خــــــــاطــــــراتـــــــ...👇 🖊 #خـــــــاطـــره_شـــشم #شــہــیــدمـہـــــدےبـاڪــــرے🌹 ▪️ـــ
📝خـــــاطــــــــراتــــــ.... #خاطــــــره_هفتــــــــــم👇 #شهیــــــدمــہـــــــــدےبـاڪـــــــرے 🌷ـــــــــــــــــⓂ️ـــــــــــــــــــ🌷 توی قیافه ی همه می شد #خستگی را دید. دو مرحله #عملیات کرده بودیم . آقا مهدی وضع را که دید، به بچه های فنی – مهندسی گفت جایی درست کنند برای #صبحگاه. درستش کرد, یک روزه . همه ی نیروها هم موظف شدند فردا صبحش توی محوطه جمع شوند. صحبت های آقا مهدی جوری بود که کسی نمی توانست ساکت باشد . آن قدر بلند بلند شعار می داند و فریاد می زدند که نگو. بعد از صبحگاه وقتی آقا مهدی می خواست برود. بچه ها ریختند دور و برش . هرکسی هر جور بود خودش را بهش می رساند وصورتش را می بوسید.😘😍 بنده ی خدا توی همین گیر و دار چند بار خورد زمین.😁 یک بار هم ساعتش از دستش افتاد . یکی از بچه ها برش داشت. بعد پیغام داد « بهش بگین نمی دم. می خوام یه یادگار ازش داشته باشم.» 😜 🌷اینجاکانال شَــهیـــدانِـــــہ است👇 http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
شـھیـــــــدانــــــہ
📋مصاحبه با #شهیدچمران👇 #سوال_دوم👇 ( #در_آن_زمان_چند_سال_داشتید؟) ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
👇 ( ؟) ✍بله در مهر سال 59. در زمان بازگشت از قایق (کلک) توسط عراقی ها زده شد و تمام وسایل در آب افتاد و آسیب دید. بعد از بازگشت به مقر استانداری رئیس ستاد جنگ های نامنظم بود. در آن مقطع و و نیروهای مردمی به این شکل نبود، بیشتر که در بیشتر شهرهای ایران مستقر بودند سازماندهی شده تر اقدام می کردند. من در این مدت و حتی زمان درگیری با عراقی ها در دب حران همراه بودم در این مدت، کم کم نحوه رفت و آمد را یاد گرفته بودیم. من تا زمان وی با بودم. وی هم مرا بسیار دوست داشته و مورد لطف و محبت قرار می داد.🔶🔹 🍃🌸↬ @shahidane1 ↖️
🔸 #آبهــــاےســــرد و #غــــواص_هــــا❣ ⚜قصــۀ کلیه های آسیب دیده بماند برای وقتی دیگر...❗️ ♦️ #بیادشهدا و رزمنده های عزیز #والفجر_هشت و #کربلای_چهار۴ 🔹 #عملیاتــــــــ.ڪــــربلاے۴🔹 🌼ســــلام... #صبحتــــون_شــھــــــــدایــے🌷 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
🔻⇩🔻 ✍مادر امروز که این نامه را برای شما می نویسم، فردا به می روم و شاید در این عملیات شهید شوم و اگر در این راه شهید بشوم شاید خدا باری از را کم کند و اگر زنده ماندم شاید که مرا قبول نکرده باشد، در هر حال اگر شهید شدم برای من گریه مکن و همیشه به یاد خدا باش که همه باید این راه را برویم. 🌹 ✨《ســــالــــروزولادتــــــــ》✨ 🍃🌹↬ @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹 5⃣ ⇦ #پیر_مردها 🔸پیر بود ولی مایه ی شادی همه ما بود، عادت داشت پیشانی
🌹 #لحظه_های_جـــــــاودانه 🌹 6⃣ ⇦ #عملیـــــات 🔸بیست نفر هم نمی شدیم که صدای تانکهایشان آمد، فرمانده مان داد زد همه از سنگرها بیرون.. 🔸فکر کردیم میخواهد فرمان حمله یا عقب نشینی بدهد 🔸گفت شروع کنید به سر و صدا کردن!! همدیگه رو صدا کنید زود باشید 🔻تکبیرها و فریاد ها همان؛ عقب نشینی آن ها همان.. فکر کرده بودند خیلی زیادیم! 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖‌‌
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #کتاب #شهید_گمنام 👈 ۷۲ روایت از شهــداے 💚 #گمنــام و #جاویدالاثــــر💚 🌸✾||➼‌┅═🕊═┅┅───
👈 ۷۲ روایت از شهــداے 💚 و 💚 🌸✾||➼‌┅═🕊═┅┅───┄ 📃 📌 : «شهید گمنام» 🎙 : مصطفی صفار هرندی 🔹قبل از اذان صبح برگشت، پیکر شهید هم روی دوشش بود، خستگی در چهره‌اش موج میزد. برگه مرخصی را گرفت، بعد از نماز به همراه پیکر شهید حرکت کردیم. خسته بود و خوشحال. 🔸می‌گفت: یک ماه قبل روی ارتفاعات عملیات داشتیم. فقط همین شهید جامانده بود. حالا بعد از آرامش منطقه خدا لطف کرد و توانستیم او را بیاوریم. 🔹خبر خیلی سریع رسیده بود تهران، همه منتظر پیکر شهید بودند. روز بعد، از میدان خراسان تهران باشکوهی برگزار شد، می‌خواستیم چند روزی در تهران بمانیم اما خبر رسید دیگری در راه است. 🔸قرار شد فردا شب از جلوی مسجد حرکت کنیم. بعد از نماز بود با ساک وسایل، جلوی مسجد ایستاده بودیم با چند نفر از رفقا مشغول صحبت و شوخی و خنده بودیم. پیرمردی جلو آمد،او را می‌شناختم پدر شهید بود. همان که پسرش را از بالای ارتفاع آورده بود. سلام کردیم و جواب داد همه ساکت بودند. انگار می خواهد چیزی بگوید: اما! 🌷 @shahidane1🌷 🔹لحظاتی بعد سکوتش را شکست. آقا ممنونم زحمت کشیدی، اما پسرم!!! پیرمرد مکثی‌کرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!! 🔸لبخند از چهره همیشه خندان رفت، چشمانش‌ گرد شده بود از تعجب! 🔹بُغض گلوی پیرمرد را گرفته بود چشمانش خیس از اشک بود صدایش هم لرزان و خسته، دیشب پسرم را در خواب دیدم می‌گفت: در مدتی که ما و بی‌نشان بر خاک جبهه افتاده بودیم، هر شب به ما سر می‌زد. 🔸اما حالا دیگر چنین خبری برای ما نیست، می‌گویند: شهدای مهمانان زهرا هستند. پیرمرد دیگر ادامه نداد. 🔹سکوت جمع ما را گرفته بود به نگاه کردم، دانه‌های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط می‌خورد و پایین می‌آمد، می‌توانستم فکرش را بخوانم. 🔸 گمشده‌اش را پیدا کرده بود؛ ... 🔺شادے روح صلوات ⇩↯⇩ ✍ "گروه فـرهنگی شهید ابراهیم هادے" 🌸✾||➼‌┅═🕊═┅┅───┄ 👇👇 🆔 @Zahrahp http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
°•|🌿🌹 : ۱۳۴۴/۹/۲۸ : تربت حیدریه : ۱۳۶۶/۱۱/۱ : ماووت - عراق : بیت‌المقدس ۲ 🔹🔷💠🔷🔹 💢 ◽️یا زهرا (س) مرا رها مکن.. ◽️خانم به جان حسینت یک گوشه چشمی بنما؛ والله قسم عوض می‌شوم و لیاقت قرب پیدا می‌کنم .... 🔻👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286