🔷🔹🔹
#تلنگـــــر
از شهـــــ🌷ـــــدا آموختیم ⇩⇩⇩
▪️از #محمد_جهانآرا
▫️شجاعت را
▪️از #عبدالرضا_موسوی
▫️ایستادگی را
▪️از #بهروز_مرادی
▫️تواضع را
▪️از #محمدرضا_عسکریفر
▫️مجاهدت را
▪️از #مصطفی_چمران
▫️فرماندهی را
▪️از #حسن_باقری
▫️خود گذشتگی را
▪️از #حسین_علمالهدی
▫️انقلابی بودن را
▪️از #ابراهیم_هادی
▫️پهلوانی را
▪️از #حاج_محمدابراهیم_همت
▫️اخلاص را
▪️از #اسماعیل_دقایقی
▫️جوانمردی را
▪️از #علی_هاشمی
▫️رشادت را
▪️از #احمدیروشن
▫️همت و پشتکار را
▪️از #سیدسیاح_طاهری
▫️خلوص نیت را
▪️از #باکریها_علی_حمید_و_مهدی
▫️گمنامی را
▪️از #علی_خلیلی
▫️امر به معروف را
▪️از #مجید_بقایی
▫️فداکاری را
▪️از #حاجی_عبدالحسین_برونسی
▫️توسل را
▪️از #مهدی_زینالدین
▫️سادگی را
▪️از #سعید_طوقانی
▫️خوشرویی را
▪️از #حسين_همدانى
▫️ایمان را
▪️از #عباس_بابایی
▫️دوری از گناه را
▪️از #علی_صیادشیرازی
▫️نماز اول وقت را
▪️از #شهید_مرتضی_کریمی
▫️صبر را
🔴 با این همه نمیدانیم چرا، موقع عمل که میرسد، واماندهایم!
#شهدا_همیشه_نگاهی
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #کتاب #شهید_گمنام 👈 ۷۲ روایت از شهــداے 💚 #گمنــام و #جاویدالاثــــر💚 🌸✾||➼┅═🕊═┅┅───
﷽
#کتاب
#شهید_گمنام
👈 ۷۲ روایت از شهــداے
💚 #گمنــام و #جاویدالاثــــر💚
🌸✾||➼┅═🕊═┅┅───┄
📃 #روایت_چهارم
📌 #عنوان : «شهید گمنام»
🎙 #راوی : مصطفی صفار هرندی
🔹قبل از اذان صبح برگشت، پیکر شهید هم روی دوشش بود، خستگی در چهرهاش موج میزد. برگه مرخصی را گرفت، بعد از نماز به همراه پیکر شهید حرکت کردیم. خسته بود و خوشحال.
🔸میگفت: یک ماه قبل روی ارتفاعات #بازی_دراز عملیات داشتیم. فقط همین شهید جامانده بود. حالا بعد از آرامش منطقه خدا لطف کرد و توانستیم او را بیاوریم.
🔹خبر خیلی سریع رسیده بود تهران، همه منتظر پیکر شهید بودند. روز بعد، از میدان خراسان تهران #تشییع باشکوهی برگزار شد، میخواستیم چند روزی در تهران بمانیم اما خبر رسید #عملیات دیگری در راه است.
🔸قرار شد فردا شب از جلوی مسجد حرکت کنیم. بعد از نماز بود با ساک وسایل، جلوی مسجد ایستاده بودیم با چند نفر از رفقا مشغول صحبت و شوخی و خنده بودیم. پیرمردی جلو آمد،او را میشناختم پدر شهید بود. همان که #ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاع آورده بود.
سلام کردیم و جواب داد همه ساکت بودند. انگار می خواهد چیزی بگوید: اما!
🌷 @shahidane1🌷
🔹لحظاتی بعد سکوتش را شکست. آقا #ابراهیم ممنونم زحمت کشیدی، اما پسرم!!!
پیرمرد مکثیکرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!!
🔸لبخند از چهره همیشه خندان #ابراهیم رفت، چشمانش گرد شده بود از تعجب!
🔹بُغض گلوی پیرمرد را گرفته بود چشمانش خیس از اشک بود صدایش هم لرزان و خسته، دیشب پسرم را در خواب دیدم میگفت: در مدتی که ما #گمنام و بینشان بر خاک جبهه افتاده بودیم، هر شب #مادر_سادات #حضرت_زهرا به ما سر میزد.
🔸اما حالا دیگر چنین خبری برای ما نیست، میگویند: شهدای #گمنام مهمانان #ویژه #حضرت زهرا هستند.
پیرمرد دیگر ادامه نداد.
🔹سکوت جمع ما را گرفته بود به #ابراهیم_هادی نگاه کردم، دانههای درشت اشک از گوشه چشمانش غلط میخورد و پایین میآمد، میتوانستم فکرش را بخوانم.
🔸 #ابراهیم_هادی گمشدهاش را پیدا کرده بود؛ #گمنامی...
🔺شادے روح #شهدای_گمنام صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#ڪاری_از ⇩↯⇩
✍ "گروه فـرهنگی شهید ابراهیم هادے"
🌸✾||➼┅═🕊═┅┅───┄
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
🆔 @Zahrahp
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #کتاب #شهید_گمنام 👈 ۷۲ روایت از شهــداے 💚 #گمنــام و #جاویدالاثــــر💚 🌸✾||➼┅═🕊═┅┅───
﷽
#کتاب
#شهید_گمنام
👈 ۷۲ روایت از شهــداے
💚 #گمنــام و #جاویدالاثــــر💚
🔴✾||➼┅═🕊═┅┅───┄
📃 #روایت_پنجم
📌 #عنوان : «سلام بر ابراهیم»
🎙 #راوی : دوستان شهید
🔻سالهای اول دهه پنجاه را فراموش نمیکنم. مسابقات قهرمان کشتی جوانان بود. #ابراهیم در اوج آمادگی سر میبرد.
🔻وزن هفتاد و چهار کیلو در مسابقات قهرمانی تهران همه حریفان را از پیش رو برداشت، بیشتر آنها را ضربه فنی کرده بود!
🔻حریف فینال او همان سال قهرمان ارتشهای جهان شده بود. گفتم: داش ابراهیم، این حریف تو خیلی قوی نیست تا اینجا هم شانسی اومده، مطمئن باش سریع پیروز میشی، فقط با دقت کشتی بگیر!
🌷 @shahidane1 🌷
🔻جایزه قهرمان مسابقات نقدی بود. مسابقه فینال برگزار شد، اما #ابراهیم انقدر ضعیف کشتی گرفت تا حریفش قهرمان شود!
🔻این را حریفش میگفت، قبل از مسابقه به ابراهیم گفته بود: من میخواهم #ازدواج کنم و به این جایزه خیلی احتیاج دارم. مادرم هم اینجا آمده. من نمیدونم که تو پیروز میشی اما من رو ضربه نکن! کاری کن ما ضایع نشیم!
🔻برای همین #ابراهیم کار عجیبی کرد.
مثل #پوریای ولی، مردانگی را به نمایش گذاشت. #ابراهیم نَفسش را ضربه کرد و او از این قبیل کارها زیاد انجام میداد. هر کاری برای شکستن نفس لازم بود دریغ نمی کرد!
از #باربری در بازار!
تا رسیدگی به خانواده های بی سرپرست و ...
🔻ورزشکار بود، چهره زیبا و بدن ورزیده داشت، اما همیشه موهایش را از ته میزد! لباس#گشاد میپوشید! مبادا دچار هوای نفس شود و ...
🌷 @shahidane1 🌷
🔻رفته بودیم دیدن عارف وارسته حاج میرزا اسماعیل #دولابی. ایشان رو کرد به ابراهیم و گفت: آقان جان ما رو نصیحت کن! ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. میگفت: حاج آقا ما رو خجالت ندین.
🔻مداح بود،صدای زیبایی داشت، در منطقه برای رزمندگان #مداحی میکرد. بیشتر برای #حضرت_زهرا (س) میخواند.
🔻یکبار مسئلهای پیش آمد که گفت: دیگر نمیخوانم دیگر مداحی نمیکنم!
اما صبح روز بعد دوباره شروع به خواندن و مداحی کرد! حضرت زهرا (س) را در #خواب دیده بود، فرموده بودند: نگو نمیخوانم، ما تو را دوست داریم هر کس گفت بخوان تو هم بخوان.
🌷 @shahidane1 🌷
🔻در منطقه گیلان غرب مسئول اطلاعات بود. در جنوب هم جزء نیروهای اطلاعات لشکر بود. قبل از عملیات والفجر مقدماتی از همه رفقا خداحافظی کرد، گویی میدانست زمان فرا رسیده.
🔻در شب حمله خودش را به بچههای گردان#کمیل رساند، با شجاعت پنج روز در کانال کمیل در جنوب فکه مقاومت کرد، بیشتر بچههای مجروح را به عقب فرستاد.
🔻روز ۲۲ بهمن ۱۳۶۱ عراقیها آماده شدند که به کانای کمیل حمله کنند. ابراهیم باقی مانده بچهها را به عقب فرستاد، او تنهای تنها با #ملائک خدا همراه شد، دیگر کسی او را ندید، حتی جنازهاش پیدا نشد.
🔻معلم وارسته، ورزشکار خود ساخته، مداح دلسوخته، #ابراهیم_هادی در #فکه ماند تا #خورشیدی باشد برای #راهیان_نور.
🔺شادے روح #شهید صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#ڪاری_از ⇩↯⇩
✍ "گروه فـرهنگی شهید ابراهیم هادے"
🔴✾||➼┅═🕊═┅┅───┄
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
🆔 @Zahrahp
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_هادی_دلها ═════ ✾❤️✾❤️✾ ═════ #قسمت_یازدهم نامه رو باز کردم.. با همون خط
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_هادی_دلها
═════ ✾❤️✾❤️✾ ═════
#قسمت_سیزدهم
ساعت ۶ غروب بود...
جلوی در ساختمان منتظر خانم رضایی بودم
پنج دقیقه بعد خانم رضایی رسید.😊
خانمی ۲۹_۳۰ ساله با چهره معمولی ولی یه مهربونی کاملا مشخص بود.
تا نشستم توماشین دستاشو باز کرد، به آغوشش پناه بردم. شاید یه ربع بیست دقیقهای فقط گریه کردم😭😭
خانم رضایی:
_آروم شدی عزیز دلم؟
فقط با اشک نگاش کردم😢
_میبرمت جایی که بوی🌷حسین و🌷 بده😊
بعد از گذشت ۴۵ دقیقه روبهروی #معراج_الشهدا نگه داشت وارد که شدیم خیلیا داشتن میومدن سمتم که بهار نذاشت.
به سمت حسینیه معراج الشهدا🌹 راهنماییم کرد.
خانم رضایی با یه باکس جلوم نشست.
در و دیوارای معراج رو حسین قبل محرم سیاه پوش کرده بود..
خانم رضایی:
_اینکه چطوری تو رو سپرد دست من بمونه واسه بعد..اما فعلا میخوام امانتهای دستم رو بدم بهت.. به بچهها گفتم نیان خودمم یک ساعت دیگه بهت سر میزنم.😊
این باکس همون امانتاییه که حسین چند روز قبل اعزام بهم داد و گفت اگه واسش اتفاقی بیفته یک هفته بعد خبرش، اینو بهت بدم.
خودش از حسینیه رفت بیرون.
باکس رو باز کردم
یه نامه✉️ بود با یه بسته..
نامه رو باز کردم..
✍بسم رب الشهدا والصدیقین
ما را بنویسید فداے زینب
آمادهترین افسر رزم آور زینب
باید به مسلمانی خود شک کند آنکه
یک لحظهی کوتاه شود کافر زینب
کافیست که با گوشهی ابرو بدهد اذن
فرماندهی کل قوا؛ #مادر زینب
از بیخ درآورده و خوآهیم درآورد
چشمےڪه چپ افتد دور و بَر زینب😡☝️
آن کشور سوریه و این کشور ایران
مجموع دو کشور بشود کشور زینب
رهبر بدهد رخصت میدان؛ بگذاریم
مرحم به زخم دل مضطر زینب
✍سلام خواهر گلم.. زینب قشنگم..
تو این دوسال که لیاقت مدافع بی بی داشتم تمام نگرانیم تو بودی
خواهر جانم آنقدر بچه حساسی بودی هیچوقت نتوانستم از سوریه بهت بگم.
بعد از شهادت آقا سیدمحمدحسین اونقدر نگرانت😔 بودم.. که نمیتوانم بیان کنم..
زینبم این نامه را زمانی میخوانی که یا اسیر شدم یا شهید🕊.. امیدوارم دومیه باشه
زینبم... بعد از رفتنم آنقدر حرف میشنوی؛ دوست دارم #زینب_وار ادامه بدی و به حرف خانم رضایی گوش بدی.. و باهاش همقدم بشی برای شناخت بقیه شهدا. امیدوارم اون چیزایی که مدنظرم است رو بتونم واست یادگاری بخرم.
همراه این نامه یه تابلو هست بزن به اتاقت🖼
دوست دارم پیکرم هیچوقت برنگرده
اگه برنگشت قرار من و تو هر موقع دلت گرفت💔 قطعه ۵۰ بهشت زهرا
مزار #شهید_میردوستے
دوست دارم.. گل نازم❤️
═════ ✾❤️✾❤️✾ ═════
#قسمت_چهاردهم
🍀راوے توسڪا🍀
تو مسیر مدرسه تا خونه فقط به حرفای خانم مقری فکر میکردم🤔
مامان: توسکا بیا ناهار
_نمیخورم😕
نشستم روی تخت.
مگه خانم مقری نمیگه شماها زندهاید؟ اگه واقعا زندهاید یه #نشونه یا #واقعه نشونم بدین😢
تنها کسی که میدونستم به شهدا خیلی ارادت داره زینبه☺️
گوشیمو برداشتم پروفایلای زینیو باز کردم،
🌺اولیش با حسین بود تو یک دریاچه مصنوعی، نوشته بود👇
"بعد از تو با خاطراتمان چه کنم برادرم"
🌺بعدش یک عکس آقایی بود زیرش نوشته بود👇
#ابراهیم_هادے "مراقب عزیز من باش تو سوریه جامونده"
زوم کردم رو عکسش: مگه نمیگن زندهای بهم نشون بده..😢
تو همین فکرا بودم که خوابم برد..😴
تو یه بیابون ماسهای بودم.. یه آقا اومد گفت:🕊_این #چادر همون نشانه آشکاره
_اسمتون چیه؟؟😟
🕊_ سلام علے ابراهیم.
از خواب پریدم😰
فقط جیییییغ زدم😵😭 که با سیلی بابا بیهوش شدم.
دیگه هیچی نفهمیدم....
چند ساعت بعد که چشمامو باز کردم دیدم بیمارستانم🏥.
🍀راوے خانم رضایے🍀
نیمههای شب بود...
که یک دختر نوجوان آوردن بیمارستان میگفتن به اونم شوک عصبی واردشده
پرستار وقتی داشت بهش سرم میزد💉 میگفت:
_نمیدونم والا چرا این دهه هفتادیا اینقدر عجیبن.. شوک عصبی تو این سن یه مقداری عجیبه😐
در حالیکه موهای زینب رو ناز میکردم گفتم :
_اون دختر رو نمیدونم ولی زینب من برادرش رو گم کرده😊
_کجا گم کرده؟؟😕
_برادرش تو سوریه #شهید شده پیکرشم هنونجا مونده😒
_وای طفلک😢
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو مینودری
═════ ✾❤️✾❤️✾ ═════
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
🆔 @Zahrahp
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
هدایت شده از سخنرانی های عالی
💠 مراقبه قبل از تولد
💢به گفته مادرش، « #مراقبهها درموردهادی پیش از تولدش آغاز شد.
از همان کودکی راهش مشخص بود. #نمازشب میخواند در قنوتش شهدا را دعا میکرد».
💢خانوادهاش میگویند کسی که همهاش زمزمه یا حسین(علیه السلام) روی لب دارد #عشقش به اهل بیت مشخص میشود. به همین خاطر شهید ذوالفقاری #مداح هیئت رهروان شهدا و عاشق هیئت موجالحسین بود.
💢کمدش پر بود از عکسهای #حاج_همت، #شهید_دینشعاری و #ابراهیم_هادی.
💢میگفتند: بیشتر وقتش برای بسیج و کار فرهنگی برای #شهدا بود. و آخر عشقش به #طلبگی ختم شد. نجف را انتخاب کرد و از این راه به #شهادت رسید .
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌷
#شهید_مدافع_حرم
@shahidane1