eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹🍃🌹🍃 #همسرشهید...: به سجاد گفتم 50 ساله که شدی حرف #شهادتــ💔 بزن، او هم گفت #شهادتـــ🌹 باید در #جوانــــے باشد،!←به من گفت «مراقب #خوبی‌هایت باش» و رفت.... 17 بهمن بود که خبر #شهادتش🌹 را به من دادند😔. سجاد روز قبلش یعنی 16 بهمن ماه 1394 حوالی ساعت 11 به #شهادتـــ💔 رسیده بود. با اصابت شش گلوله به پیکرش😭. سجادم در روند اجرای عملیات آزاد‌سازی #نبل و #الزهرا در #حلب #شهید شد. بچه‌ها برای باز گرداندن پیکرش خیلی به زحمت افتاده بودند و اجازه نداده بودند تا پیکر سجادم را داعشی‌ها با خود ببرند.🌹🍃 #شادےروحــش_صلواتــــ🌷 روایتی کوتاه از زندگی 🔻مــــــدافــــــــع حــــرم🔻 #ســــجاد_دهقــــانـ💔🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
🔶🔹🔻🔹🔶 #مادرشهید←: برای علی شرط گذاشتم اگر نماز صبح‌هایش را «#اول_وقت» بخواند اجازه رفتن به #سوریه می‌دهم فرزندم را برای دفاع از #اسلام و #رهبر دادم. #ادامـــــــہ🔻🔻🔻 روزی که علی رفت، 15 فروردین بود. بعد از رفتنش رفتم مسجد #دو_رکعت نماز شکر و #زیارتــــ_عــاشورا و #دعاےتــوســـل خواندم و بدرقه راهش کردم، 💞احساس می‌کردم قلبم💖 در حال پرواز است. گفتم: #خدایاشکرت که چنین فرزندی به من دادی.😘 [مـــدافـــــــ🔻حــرمـ🔻ـــــــع #شهیدعلـــےجمشیــــدی🌹🍃 #شادےروحش_صلواتــــــ🕊 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
1_14555856.mp3
10.6M
👆 👈تقدیم به همه 🌹🍃 ❤️ 🎙حامـــــدزمـــــانـــے👌 🍃🌸↬ @shahidane1 ↖️
شـھیـــــــدانــــــہ
🔺🔸🔺 #داستــان_دنبــال_دارنسل_سوخته🔹 🔻 #قسمت_چهارم🔻 این داستـــان👈 #حسادتـــــــ.....🔻 دویدم داخ
🔺🔹🔹🔺 👇 🔻 (این داستان👈اولین پله های تنهایی) ــــ.ــــ.ــــ.ــــ.ــــ.ــــ.ـــــ.ـــــ.ـــــ 🔶مات و مبهوت ... پشت در خشکم زده بود ... نیم ساعت ⌚️دیگه زنگ کلاس بود ... و من حتی نمی دونستم باید سوار کدوم خط بشم🚌 ... کجا پیاده بشم ... یا اگر بخوام سوار تاکسی بشم باید ...🚕 همون طور ... چند لحظه ایستادم ... برگشتم سمت در که زنگ بزنم🛎 ... اما دستم بین زمین و آسمون خشک شد ... - حالا چی می خوای به مامان بگی؟ 🤔... اگر بهش بگی چی شده که ... مامان همین طوری هم کلی غصه توی دلش داره... این یکی هم بهش اضافه میشه ...😥 دستم رو آوردم پایین ... رفتم سمت خیابون اصلی ... پدرم همیشه از کوچه پس کوچه ها می رفت که زودتر برسیم مدرسه ... و من مسیرهای اصلی رو یاد نگرفته بودم ...🔷 مردم با عجله در رفت و آمد بودن ... جلوی هر کسی رو که می گرفتم بهم محل نمی گذاشت ... ندید گرفته می شدم ... من ... با اون ☹️ ... یهو به ذهنم رسید از مغازه دارها بپرسم ... رفتم توی یه مغازه ... دو سه دقیقه ای طول کشید ... اما بالاخره یکی راهنماییم کرد باید کجا بایستم ... با عجله رفتم سمت ایستگاه ... دل توی دلم نبود ... یه ربع دیگه زنگ رو می زدن و در رو می بستن ...😟 اتوبوس رسید🚌 ... اما توی هجمه جمعیت ... رسما بین در گیر کردم و له شدم ... به زحمت از لای در نیمه باز کیفم رو کشیدم داخل ... دستم گز گز می کرد ... با هر تکان اتوبوس... یا یکی روی من می افتاد ... یا زانوم کنار پله له می شد...😫 توی هر ایستگاه هم ... با باز شدن در ... پرت می شدم بیرون ...😰 چند بار حس کردم الان بین جمعیت خفه میشم ... با اون قدهای بلند و هیکل های بزرگ ... و من ...😭 بالاخره یکی به دادم رسید ... خودش رو حائل من کرد ... دستش رو تکیه داد به در اتوبوس و من رو کشید کنار ... توی تکان ها ... فشار جمعیت می افتاد روی اون ... دلم سوخته بود و اشکم به مویی بند بود ... سرم رو آوردم بالا ... - متشکرم ... ... اون لبخند زد ... اما من با تمام وجود می خواستم گریه کنم ...😊 . دارد...🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 ↖️
#مادرجوانترین_شهیدمدافع_حرم ایرانی:🔻 «گفت آن دنیا را برایت آباد می‌کنم» 🔶مادر #شهیدسیدمصطفــےموسوی می‌گوید: 👈بسیاری از عکس‌هایش را پاره کرد که علتش را زشت بودن آن‌ها می‌دانست.😳 #ولی در واقع می‌خواست کمترین #خـــــاطـــــره را برای ما به جا بگذارد. یکی از دوستانش گفت که به سختی توانسته چند 📸عکس از او بیندازد. مـــدافــــــ🔻حـــرمـ🔻ــــــــع #شهیـدسیـدمصطفــےموسـوے🌹🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
#دعــاےفرج به نیابت از 👈مدافع حرم🔻 #شهیدمحسن_حججــــے🌷 🔶 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🔶 #شبتون_شهدایی💔🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#سلام_امام_زمانم 🍃اے عشق بے نشان به خدا خسته ام بیا 🍃چون موسم خزان به خدا خسته ام بیا 🍃آخر بیا بگو به چه اسمے بخوانمت 🍃یا صاحب الزمان به خدا خسته ام بیا 🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
زندگیمان در مسیر تیر بود خاڪ جبهہ، خاڪ دامنگیر بود آنڪہ خود را مرد میدان فرض ڪرد آمد از این نقطہ #طے_الارض ڪرد #شهدا_دعایمان_کنید 🔹سلام.... #صبحتون_شهدایی🌹🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
🔶معلم وارد کلاس شد و شروع به #حضور و #غیاب کرد..... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ #کیاحـــاضـــــرند😊 #کیـــــاغایبـــــــــــــ😭😭 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ و درآخر ....... #غایــبــــا از حاضرا بیشتر بودن... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈و کلاس تعطیل شد....😔 #شهداشرمنده_ایم....💔 #روزتان_منوربه_نگاه_شهدا🌹 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
شـھیـــــــدانــــــہ
#فرمانده_محبوب_دلها❤️ #سردارشهیدمهدی_زین_الدین در کلام #سردارحاج_علےفضلی🔹 👈(شماره۳)👆🔺🔺🔺👆 🍃🌸↬ @shah
#فرمانده_محبوب_دلها❤️ #سردارشهیدمهدی_زین_الدین 🔶در کلام سردارمحسن_رضایی🔹 👈(شماره۴)👆🔺🔺🔺👆 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
1_5183884174603321425.mp3
4.09M
#پیشنهاددانلود👆 چه می‌جویی؟ عشـــــــــــــق؟❤️ اینجاســـت ... چه می‌جویی؟ انســــــــــــان؟ اینجاســـت ... شاید آن #یــار ، او هم اینجا باشد ... #شهید_سید_مرتضی_آوینی💔 #صدای_شهـدا🌹🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمــــانــ_مدافــع_عــــشقــــ❤️🍃 #قسمتـــــ_دوازدهـــم۱۲🔻 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💟 ۱۳👇 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔶دستم را روی سینه ام می گذارم. هنوز به شدت می تپد😢. فاطمه کنارم روی پله نشسته و زهرا خانوم برای آرام شدن من، می فرستد. اما هیچ کدام مثل من نگران نیستند! به خودم که آمدم فهمیدم هنگام دویدن و بالا آمدن از پله ها شالم افتاده و تو مرا با این وضع دیده ای. همین آتش شرم به جانم می زند.😞 علی اصغر شالم را از جلوی در حیاط می آورد و به دستم می دهد. شالم را سرم می کنم و همان لحظه تو با مردی میان سال، از پله های پشت بام، پایین می آیی. علی اصغرهمین که او را می بیند، با لحن شیرینی می گوید: حاچ بابا!😳 انگار سطل آب یخ روی سرم خالی می کنند. مرد با چهره ای شکسته و لبخندی که لا به لای تارهای نقره ای ریشش گم شده، جلو می آید.😊 – سلام دخترم! خوش اومدی.🌷 بهت زده نگاهش می کنم. باز هم گند زده بودم. “آبروم رفت!”☹️ بلند می شوم. سرم را پایین می اندازم. – سلام. ببخشید من… من نمی دونستم که… زهرا خانوم دستم را می گیرد.😥 – عیبی نداره عزیزم. ما باید بهت می گفتیم که اینجوری نترسی. حاج حسین گاهی نزدیک صبح می ره روی پشت بوم برای . وقتی دلش می گیره و یاد همرزماش میفته. دیشب هم مهمون یکی ازهمین دوستاش بوده. فکر کنم زود برگشته و یک راست رفته اون بالا. با خجالت عرق پیشانی ام را پاک می کنم.😔 به زور تنها یک کلمه می گویم: ! فاطمه به پشتم می زند😟. – نه بابا. منم بودم می ترسیدم.🤗 حاج حسین با لبخندی که حفظش کرده می گوید: خیلی بد مهمون نوازی کردم. مگه نه دخترم؟😜 و چشم های خسته اش را بمن می دوزد.☺️ *    نزدیک ظهراست. گوشه ی چادرم را با یک دست بالا می گیرم و با دست دیگرساکم 🛍را بر می دارم. زهرا خانوم صورتم را می بوسد. – خوشحال می شدیم بمونی همین جا. اما خُب قابل ندونستی دیگه.😅 – نه این حرف ها چیه؟ دیشب هم کلی شرمنده تون شدم. فاطمه دستم را محکم می فشارد. – ریحانه جون؛ رسیدی حتماً زنگ بزن.☎️ علی اصغر هم با چشم های معصومش می گوید: خدافس آله.👶 خم می شوم و صورت لطیفش را می بوسم. – اودافظ عزیزِ خاله.😘 خداحافظی می کنم. حیاط را پشت سر می گذارم و وارد خیابان می شوم.🔷 تو جلوی در ایستاده ای. کنارت که می ایستم همان طور که به ساکم نگاه می کنی می گویی: خوش اومدید… . قرار بود تو مرا برسانی خانه ی عمه جانم. اما کسی که پشت فرمان نشسته، پدرت است. یک لحظه از ❤️ این جمله می گذرد. “ …”😢 و فقط این کلمات به زبانم می آید: .👋..... ....🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 ↖️
ir.ans.hadi-1.apk
13.58M
📚🔺 #نرم افــزارڪتـــابــ🔺📚 نــــــامـ ڪتــاب ← #سلام_برابراهیم🌹 📘 #جلـــــــد_اول👌... حتمادانلودکنید😍وبخوانید👌 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
ir.ans.hadi-1.apk
13.58M
📚🔺 🔺📚 نامـ ڪتاب ← 🌹 📘 👌... حتمادانلودکنید😍وبخوانید👌 🍃🌸↬ @shahidane1 ↖️
🔶🍃🌹 🍃🌹 🌹 اول و آخر سفر باختن است  در بازی عشق برد در باختن است از پیکر بی سرم تعجب نکنید  سرباز شدن برای سر باختن است 🌹🍃 🔶یادشون گرامی و شادے روحشان ...🌷 🍃🌸↬ @shahidane1 ↖️
🌷| ↓ |🌷 🔷برادران و خواهران عزیزم شما را به و ایستادن در خط سفارش می‌کنم و علاوه بر شما به مردم عزیز کشورم سفارش می‌نمایم که فریب جوسازی‌های دشمنان این خاک و ا (ص) را نخورید و در خط ولایت باشید و از امام عزیزم، مدظله‌العالی حمایت کامل و جامع نمایید....... مدافـــــــ🔻حـــرمـ🔻ـــــــــع 💔🍃 👈 🌷 🍃🌸↬ @shahidane1 ↖️
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده💔🍃 فرمانده گردان یا زهرا (سلام الله علیها) ولادت : ۱۳۴۳/۴/۲۱ - اصفهان شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ - ارتفاعات شهر بانه آرامگاه : اصفهان - گلستان شهدا 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
شـھیـــــــدانــــــہ
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده💔🍃 فرمانده گردان یا زهرا (سلام الله علیها) ولادت : ۱۳۴۳/۴/۲۱ - اصفهان شها
🔺🔹🔺 👇 شهید به حضرت زهرا (سلام الله علیها) علاقه ی وافری داشتند و در غالب مداحی هایشان از مصائب ایشان می خواندند . همچنین ایشان وصیت نمودند که بروی سنگ قبر ایشان بنویسند :   ایشان به نماز اول وقت اهمیت فراوانی می دادند . و قرآن کریم را بسیار تلاوت می نمودند. همیشه دو ساعت قبل از نماز صبح به راز و نیاز می پرداختند . صدای گریه های ایشان بعضا موجب بیدار شدن دیگران می شد. این عبادت و راز و نیاز با معبود تا طلوع آفتاب ادامه داشت . ایشان در جبهه بارها مجروح شدند به گونه ای که در میان دوستان به شهید زنده معروف شدند . و هر بار پیش از بهبودی کامل باز به جبهه عزیمت کردند . 🍃🌸↬ @shahidane1 ↖️
💟 _بهشتی💟 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔹نکند رفته باشد ، 🔸و  باشد ! 🔹که  می‌کند آنکه .😭 ـــــــــــ...🌹🔶🌹...ـــــــــــــ 🌷😔 🍃🌸↬ @shahidane1 ↖️
😍 👈 😉🔻 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ایام رجب المرجب بود و هر روز دعای «یا من ارجوه لکل خیر» را می خواندیم.👌 حاج آقا قبل از مراسم برای آن دسته از دوستان که مثل ما توجیه نبودند، توضیح می داد که وقتی به عبارت “ “رسیدید، که در ادامه آن جمله “ ” می آید، با دست چپ محاسن خود را بگیرید و انگشت سبابه دست دیگر را به چپ و راست تکان دهید.☺️ هنوز حرف حاجی تمام نشده ، یکی از های_شوخ بسیجی از انتهای مجلس برخاست و گفت: اگر کسی محاسن نداشت ،چه کار کند؟😁 برادر روحانی هم که اصولا در جواب نمی ماند گفت: محاسن بغل دستی اش را بگیرد 😂 .چاره ای نیست، فعلا دوتایی استفاده کنند تا بعد!😜😄 🍃🌸↬ @shahidane1 ↖️
( #ولایت_فقیه ~ شماره۲) ـــــــــــــ🔻🔻🔻ـــــــــــــ 🔶به یاد شهدای دانش آموز به یاد دانش آموز #شهید🔻 #بسیجی _عارف_و_دلسوخته " #شهیدحجت_مقدم" 💔🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️ 🔻👇🔻👇🔻
شـھیـــــــدانــــــہ
🔺🔹🔹🔺 #داستــان_دنبـــاله_دارنسـل_سوخته👇 #قسمت_پنجــــــــم🔻 (این داستان👈اولین پله های تنهایی) ـــ
🔻 ۶ ✍این داستان ← 👇 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ⌚️نیم ساعت بعد از زنگ کلاس رسیدم مدرسه ... ناظم با ناراحتی بهم نگاه کرد ... - فضلی ... این چه ساعت مدرسه اومدنه؟ ... از تو بعیده ...😠 با شرمندگی سرم رو انداختم پایین😔. چی می تونستم بگم؟ ... راستش رو می گفتم ... شخصیت پدرم خورد می شد ... دروغ می گفتم ... شخصیت خودم جلوی خدا ... جوابی جز سکوت نداشتم ...👌 چند دقیقه بهم نگاه کرد ... - هر کی جای تو بود ... الان یه پس گردنی ازم خورده بود ... زود برو سر کلاست ...😢 برگه ورود به کلاس نوشت و داد دستم ...📃 - دیگه تاخیر نکنی ها ...☺️ - چشم آقا 😊... و دویدم سمت راه پله ها ... اون روز توی مدرسه ... اصلا حالم دست خودم نبود ... با بداخلاقی ها و تندی های پدرم کنار اومده بودم ... دعوا و بدرفتاریش با مادرم و ما یک طرف ... این سوژه جدید رو باید چی کار می کردم؟ ...🔶 🏠مدرسه که تعطیل شد ... پدرم سر کوچه، توی ماشین منتظر بود ... سعید رو جلوی چشم من سوار کرد ... اما من... وقتی رسیدم خونه ... پدر و سعید ... خیلی وقت بود رسیده بودن ... زنگ در رو که زدم ... مادرم با نگرانی اومد دم در ...😣 - تا حالا کجا بودی مهران؟ ... دلم هزار راه رفت ...☹️ نمی دونستم باید چه جوابی بدم ... اصلا پدرم برای اینکه من همراهش نبودم ... چی گفته و چه بهانه ای آورده ... سرم رو انداختم پایین ...😓 - ... اومدم تو ... پدرم سر سفره نشسته بود ... سرش رو آورد بالا و نگاه معناداری بهم کرد ... به زحمت خودم رو کنترل کردم ... - ... خسته نباشی ... جواب سلامم رو نداد ... لباسم رو عوض کردم ... دستم رو شستم و نشستم سر سفره 🍲... دوباره مادرم با نگرانی بهم نگاه کرد ... - کجا بودی مهران؟ ... چرا با پدرت برنگشتی؟ ... از پدرت که هر چی می پرسم هیچی نمیگه ... فقط ساکت نگام می کنه ... چند لحظه بهش نگاه کردم ... دل خودم بدجور سوخته بود ... اما چی می تونستم بگم؟ ... روی زخم دلش نمک بپاشم ... یا یه زخم به درد و غصه هاش اضافه کنم؟ ... از حالت فتح الفتوح کرده پدرم مطمئن بودم این تازه شروع ماجراست ... و از این به بعد باید خودم برم و برگردم ...😢 - ... مهم نیست سر من چی میاد ... خودت هوای رو داشته باش ... . ....🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 ↖️