eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــــ_نــوزدهــم۱۹ 👈این داستان ⇦ #چراهاےبےجواب🤔 ــــــــــــ
🔻 ۲۰ 👈این داستان⇦ ‌《تو شاهد باش》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💠🌼یه ساعت قبل از اذان از جا بلند می شدم ... و می رفتم توی آشپزخونه کمک مادرم👌 ... حتی چند بار ... قبل از اینکه مادرم بلند بشه ... من چای رو دم کرده بودم ...👌 ، 4 روز اول رمضان رو سفر بود ... اون روز سحر ... نیم ساعت به اذان با خواب آلودگی تمام از اتاق اومد بیرون ... تا چشمش بهم افتاد ... دوباره اخم هاش رفت توی هم ... حتی جواب سلامم رو هم نداد ...😔 سریع براش چای ریختم ... دستم رو آوردم جلو که ... با همون حالت اخموی همیشگی نگام کرد ... 🌸به والدین خوداحسان میکنید؟🌸... جا خوردم ... دستم بین زمین و آسمون خشک شد ... با همون لحن تمسخرآمیز ادامه داد ...😳 - لازم نکرده ... من به لطف تو نیازی ندارم ... تو به ما شر نرسان ... خیرت پیشکش ...⚡️ بدجور دلم شکست ... دلم می خواست با همه وجود گریه کنم ...😢 - من چه شری به کسی رسونده بودم؟😏 ... غیر از این بود که حتی بدی رو ... با خوبی جواب می دادم؟ ... غیر از این بود که ...😞 چشم هام پر از اشک شده بود 😭... یه نگاه بهم انداخت ... نگاهش پر از حس غرور و پیروزی بود... - اصلا لازم نکرده روزه بگیری😡 ... هنوز 5 سال دیگه مونده ... پاشو برو بخواب ...😳 - ...😟 صدام بغض داشت و می لرزید ... - به تو واجب نشده ... من راضی نباشم نمی تونی توی خونه من روزه بگیری ...☹️ توی سینه ام حبس شده بود ... و اون مثل پیروز میدان بهم نگاه می کرد ... همون جا خشکم زده بود ... مادرم هنوز به سفره نرسیده ... از جا بلند شدم ...🙂 - ...🌙 و بدون مکث رفتم توی اتاق ... پام به اتاق نرسیده ... اشکم سرازیر شد😭 ... تا همون جا هم به زحمت نگهش داشته بودم... در رو بستم و همون جا پشت در نشستم ... سعید و الهام خواب بودن ... جلوی دهنم رو گرفتم ... صدای گریه کردنم بیدارشون نکنه ...😰☹️ - ... تو شاهد بودی که هر چه در توانم بود انجام دادم ... من چه ظلمی در حق پدرم کردم که اینطوری گفت؟🙁 ... من می خواستم روزه بگیرم اما پدرم نگذاشت ... تو شاهد باش ... چون حرف تو بود گوش کردم ... اما خیلی دلم سوخته ... خیلی ... گریه می کردم و بی اختیار با خدا حرف می زدم ...☺️ صدای اذان رادیوی مادرم بلند شد❣ ... پدرم اهل نماز نبود ... گوشم رو تیز کردم ببینم کی میره توی اتاقش دوباره بخوابه... برم بگیرم ... می ترسیدم اگر ببینه دارم نماز می خونم ... اجازه اون رو هم ازم صلب کنه ... که هنوز بچه ای و 15 سالت نشده ... تا صدای در اتاق شون اومد ... آروم لای در رو باز کردم و یواشکی توی حال سرک کشیدم ... از توی آشپزخونه صدا می اومد ... دویدم سمت دستشویی که یهو ...😨 اونی که توی آشپزخونه بود ... پدرم بود ...😨 ـ ـ ✨🍃✨ 🍃🌸↬ @shahidane1 ↖ .
#بــــــراےفــــــــرج آقا امام زمان عج #دعــــــاکنیــــــــــد...🌹🌹 #اللهم_عجــــل_لولیڪ_الفرج🌸 🌼(شبتون_مهدی)🌼 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷﷽🌷 #ی.عج🌼🍃 💠این هفته هم گذشت تو اما #نورشید خانواده زهرا #ن💠از جاده همیشه #چی آخرین مسافر دنیا #ن🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #ش
🌥🍁🌥 🌺آغـاز صبح #یاد_خــــدا باید کرد خود را به امید او رها باید کرد 🌺ای که با تو شروع کارها #زیباتر #آغاز_روز تو را صدا باید کرد سلام #صبـحــتــــون_شــھــدایــے🌹🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹🔹🔷💠🔵💠🔷🔹🔹 میانِِ این هَمهِ هیاهو⚡️⚡️ تو آن آرامشی باش💫 ڪه یڪبارهِ " نازل " میشود....!❣❣ #شهید_محمد_جعفرخانی🌹🍃 #شادے_روحش_صلواتــــــــ🌼 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
#خصوصیات_اخلاقی🌸🌼↯ ✨💠✨💠✨ ❤️⇦بسیار #خوش_اخلاق #ومهربان و #گشاده_رو بود 👈همان لحظات اولی که کسی بااو آشنا میشد میفهمید که این آدم #دنیایی نیست.... 💠✨💠✨💠 مــدافــ🔻حــرمـ🔻ــــع #شهیدمحمدتقـــےسالخورده🌹 #سالروزولادتــــــــــ🍃🌼🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
#بخشــےازوصیتنــــامــہ...↯⇩↯ « #خونم_به_حسین(ع) گواهی می دهد که من مثل #مردم_کوفه نیستم. خدایا شاهد باش که از تمامی مظاهر مادی دنیا بریدم تا بیشتر #به_تو نزدیک شوم و به تو بپیوندم.». 🔸(علمــــــدارلشڪر10)🔸 #شهیــــدیــدالله_کلــــھر🌹🍃 👈سالــــــروزشــھــادتــــــ💔 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمــــان_مــدافــع_عشــــق❤️ #قسمت_بیست و هشتم ۲۸ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🎋💠چند قد
❤️ 📚⇦ و نهــــم۲۹ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ♦️مادرت تا یک هفته با تو سرسنگین بود و ما هر دو ترس داشتیم از این که چیزی به پدرت بگوید. اما رفته رفته رفتارش مثل قبل شد و آرامش نسبی دوباره بینتان برقرار شد.😊 فاطمه خیلی کنجکاوی می کرد و تو به خوبی جواب های سر بالا به او می دادی.😏 رابطه بین خودمان بهتر از قبل شده بود اما آن طور که انتظار می رفت نبود. تو گاه جواب سؤالم را می دادی و لبخندهای کوتاه می زدی.😐 از ابراز محبت و عشق هم خبری نبود. کاملاً مشخص بود که فقط می خواهی مثل قبل تندی نکنی و رفتار معقول تری داشته باشی. اما هنوز چیزی به اسم در حرکات و نگاهت لمس نمی شد.😕 ♦️سجاد هم تا چند روز سعی می کرد سر راه من قرار نگیرد. هر دو خجالت می کشیدیم و خودمان را مقصر می دانستیم.☺️ یک روز با فاطمه و زینب به کافی شاپ می رویم. با شیطنت مِنو را برمی دارم و رو می کنم به زینب و می پرسم: خب شما چی میل می کنید؟😁 وسریع نزدیکش می شوم و در گوشش آهسته ادامه می دهم: یا بهتره بگم کوچولوت چی موخواد بخله؟😜 ☺️می خندد و از خجالت سرخ می شود. فاطمه مِنو را از دستم می کشد و می زند توی سرم.😢 – اَه اَه دو ساعت طول می کشه یه بستنی انتخاب کنه!🍧 – وا بی ذوق!😒 دارم برای نی نی وقت می ذارم.😊 زینب لبش را جمع می کند و آهسته می گوید: هیس چرا داد می زنید؟ زشته!😕 یک دفعه تو از پشت سرش می آیی، کف دستت را روی میز می گذاری و خم می شوی سمت صورتش و می گویی: چی زشته آبجی؟😯 زینب سرش را پایین می اندازد. فاطمه سرکج می کند وجواب می دهد: این که سلام ندی وقتی می رسی.😠 – خب سلام علیکم و رحمه الله و برکاته… الآن خوشگل شد؟😠 فاطمه چپ چپ نگاهت می کند.😒 – همیشه مسخره بودی!😡 خنده ام می گیرد.😄 – سلام علی آقا! اینجا چی کار می کنی؟😊 نگاهم می کنی و روی تنها صندلی باقی مانده می نشینی.🌸 – راستش فاطمه گفت بیام. ما هم که حرف گوش کن. اومدیم دیگه.😊 از این که تو هم هستی خیلی خوشحال می شوم و برای قدردانی دست فاطمه را می گیرم و با لبخند گرم، فشار می دهم. او هم چشمک کوچکی می زند.😉 سفارش می دهیم و منتظر می مانیم. دست چپت را زیرچانه گذاشته ای و به زینب زل زده ای.😐 – چه کم حرف شدی زینب!😕 – کی؟ من؟ – آره. یه کم هم سرخ و سفید شدی!😊 زینب با استرس دست روی صورتش می کشد و جواب می دهد: واقعاً سرخ شدم؟😨 – بله. یه کم هم تُپل شدی!😃 این بار زینب، خودش را جمع و جور می کند و می گوید: اِ داداش. اذیت نکن کجام تُپل شده؟😁 با چشم اشاره می کنی به شکمش و لبخند پررنگی تحویل خواهر خجالتی ات می دهی.😊 فاطمه با چشم های گرد و دهانی باز می پرسد: تو از کجا فهمیدی؟😯 – بابا مثلاً یه مدت قابله بودمااااا.🙂 همه می خندیم ولی زینب با شرم مِنو را از روی میز برمی دارد و جلوی صورتش می گیرد. تو هم به سرعت منو را از دستش می کشی و صورتش را می بوسی.😘 – قربون آبجی باحیام.❣ با خنده نگاهت می کنم که یک لحظه تمام بدنم سرد می شود. با ترس یک دستمال کاغذی از جعبه اش بیرون می کشم. بلند می شوم. خم می شوم طرفت و دستمال را روی بینی ات می گذارم. همه یک دفعه ساکت می شوند.😁 – علی؛ دوباره داره خون میاد!😳 دستمال را می گیری و می گویی: چیزی نیست زیرآفتاب بودم. طبیعیه.😔 زینب هل می کند و مچ دستت را می گیرد.😢 – داداش چی شد؟😢 – چیزی نیست. آفتاب زده پس کله ام. همین خواهرم. تو نگران نشو برات خوب نیست.☺️ و بلند می شوی و از میز فاصله می گیری. فاطمه به من اشاره می کند. – . و من هم ازخدا خواسته به دنبالت می دوم. متوجه می شوی و می گویی: چرا اومدی؟😏 چیزی نیست. چرا اینقدر بزرگش می کنید!؟😢 – آخه این دومین باره!😢 – خب باشه! طبیعیه !😊 می ایستم. “ !” این اولین باری است که این کلمه را می گویی. – کجاش طبیعیه؟🙂 – خب وقتی توی آفتاب زیاد باشی خون دماغ می شی.😦 مسیر نگاهت را دنبال می کنم. سمت سرویس بهداشتی.😬 – دیگه دستمال نمی خوای؟😀 – نه همراهم دارم. و قدم هایت را بلندتر می کنی...🚶 ...🌼🍃🍃 🍃🌸↬ @shahidane1
✍بــــرگــےازخــاطــــراتــــ📝 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ #فــــــرمــــانــده↯↯↯ #شــهیدیوسفــــ_کلاهــدوز🌹🍃 ⇦#ســالــروزشــهادتــــــــ💔 👆🌅تصــویربازشــود👆 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
✍بــــرگــےازخــاطــــراتــــ📝 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ #فــــــرمــــانــده
♦️مشغول کار شده بودم و حواسم به حامد نبود. یهو از روی صندلی افتاد و سرش شکست.🤕 سریع بردمش بیمارستان و سرش رو پانسمان کردم. منتظر بودم یوسف بیاد و با ناراحتی بگه چرا سهل انگاری کردی❓ چرا حواست نبود❓ وقتی اومد مثل همیشه سراغ حامد رو گرفت.گفتم:”خوابیده”.😴 بعد شروع کردم آروم آروم جریان رو براش توضیح دادن. فقط گوش داد. آروم آروم چشم هاش👀 خیس شد و لبش رو گاز گرفت.😐 بعد گفت:” تقصیر منه که این قدر تو رو با حامد تنها می زارم، منو ببخش”.😔 من که اصلا تصور همچین برخوردی رو نداشتم از خجالت خیس عرق شدم.😥 🍃🌸↬ @shahidane1
🍃 …•°°*🌺 *°°•…🍃 ✨سخنان شهید مدافع حرم❣ #سعید_مسافر از زبان همسر؛🌹🍃 من میروم ولی #رسالت_زینبی به دوش شماست می روم تا #چادرتان محکمتر بر سر بماند💚 ♦️نشــــربمناسبت #سالروز_ولادت💝 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🌹 🌹 💔 می دهند .... اما به " " نه بی خیال ها فقط دم زدن از افتخار نیست 💠 بــــــــایــــــد....... هایــمان 👈 را بدهد...👌 💔🍃 🍃🌸↬ @shahidane1
1_24859780.mp3
6.9M
⇧💠 #مداحــــی_شــــــور 💠⇧ #شهیــــــــدمحســــن_حجــجــــــــے🌹 بانــــواےزیبــــاے↯↯ #ڪربــلایــےسیــدرضــانــریــــمانــــــے👌 🌀پیــشنــــهاددانــــــلود🌀 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #شــھداےمــداح👆 👈 #شمــــــــاره(5⃣) ━━━━━💠🌸💠━━━━━ 📝بخشی از وصیت شهید : 💠شعائر اسلامی را زنده
#شــھــــداےمــداح👆 #شمــــــــاره(6⃣) 💠ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ💠 ♦️خدا گواه است، پی دشمن علی ع نروم ♦️حلال زاده رهش از حرام زاده جداست ♦️اگر تمام خلایق، جدا شوند از او ♦️خدا گواه است که راه تمام خلق خطاست #والســــلام... ‌⇦شاعرو مداح دلسوخته اهل بیت ع 💔" #شهیدغلامعلی_رجبی" 🌹🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🍃 …•°°*🌺 *°°•…🍃 📌 پدر شهید از دلیل بوسه بر اعضای فرزندش می گوید ...👆 #شهید_امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر #شهیدراه_ولایتــــــــــ #شهیدفتنه۸۸ #شهید_امیرحسام_ذوالعلی🌷🍃 👈سالروز_ولادتــــــ💐💐 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #سیــــــره_شهــــــــدا👆 #شمــــــــاره(5⃣) ━━━━━💠🌸💠━━━━━ 📜خاطــــــره اے از شهید... یک‌بار س
#سیــــــره_شــھــــدا👆 #شمــــــاره(6⃣) ⚡️ #خاکریزهای_ڪاغذی!⚡️ #مجتبــےبابایی، رزمنده طراح این کتابخانه سیار بود. #کتابخانه‌ای که با طرح خودش روی اتاق‌های دست‌ساز پشت وانت نیسان در جبهه‌ها می‌گشت و اوقات فراغت رزمنده‌ها را با کتاب‌خوانی پر می‌کرد. 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🔹🔹🔹✨💠✨🔹🔹🔹 نحوه شهادت🕊🍃 ♦️شب آخر ظرف غذای همرزمانش را شست، نماز شب خواند و بعد از یک راهپیمایی طولانی در منطقه صوامع در ادلب، مورد حمله تکفیریان قرار گرفت. درگیری بسیار شدید بود.⚡️ احمد از ناحیه سر و پا به شدت مجروح شد و در اثر شدت جراحت به شهادت رسید. از سوریه به آسمان پل زد و دنیا را به اهلش واگذاشت.✨ #شهید_مدافع_حرم #شهید_احمد_مشلب🌹🍃 #شهدا_گاهے_نگاهمان_ڪنید💔 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_بیستــــم۲۰ 👈این داستان⇦ ‌《تو شاهد باش》 ـــــــــــــــــ
🔻 و یکم ۲۱ 👈این داستان⇦ ‌《فقط به خاطر تو》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💠🌼اومد بیرون ... جدی زل زد توی چشمام ... - تو که هنوز بیداری ...😳 هول شدم ... - شب بخیر ...🌙 و دویدم توی اتاق ... قلبم تند تند می زد ...💓 - عجب شانسی داری تو .. بابا که نماز نمی خونه ... چرا هنوز بیداره❓ ... این بار بیشتر صبر کردم ... نیم ساعت از اذان گذشته بود که خونه ساکت شد ... چراغ💡 آشپزخونه هم خاموش شده بود... رفتم دستشویی و وضو گرفتم ...⚡️ جانمازم رو پهن کردم ... ایستادم ... هنوز دست هام رو بالا نیاورده بودم ... که سکوت و آرامش خونه ... من رو گرفت ...✨ دلم دوباره بدجور شکست💔 ... وجودم که از التهاب افتاده بود... تازه جای زخم های پدرم رو بهتر حس می کردم ... رفتم سجده ...💚 - خدایا✨ ... توی این چند ماه ... این اولین باره که اینقدر دیر واسه نماز اومدم ...😔 بغضم شکست ...😭 - من رو می بخشی؟😞 ... تازه امروز، روزه هم نیستم ... روزه گرفتنم به خاطر تو بود ... اما چون خودت گفته بودی ... به حرمت حرف خودت ... حرف پدرم رو گوش👂 کردم ... حالا مجبورم تا 15 سالگی صبر کنم ...❣ از جا بلند شدم ... با همون چشم های خیس ... دستم رو آوردم بالا ... الله اکبر ... بسم الله الرحمن الرحیم ...😭 هر شب ... قبل از خواب ... یه لیوان آب برمی داشتم و یواشکی می بردم توی اتاق ... بیدار می شدم و توی اتاق وضو می گرفتم ... دور از چشم پدرم👀 ... توی تاریکی اتاق ... می ترسیدم اگر بفهمه ... حق نماز خوندن رو هم ازم بگیره...😱 ـ ـ ✨🍃✨ 🍃🌸↬ @shahidane1
#دعــاےفرج به نیابت از 👈سردارمدافع حرم🔻 #شهیداحمدمحمدمشلب🌷 🔶 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🔶 #شبتون_شهدایی💔🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸💠﴾﷽﴿💠🌸🌸 ⛅️صبح بی‌ تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد 💔بی‌‌ تو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد 😭بی‌ تو می‌گویند تعطیل است کار عشقبازی ❤️عشق اما کی خبر از شنبه و آدینه دارد … #سلام_مولاےمــــن🍃🌸 #اللھـم_عـجّــݪ_لولیڪ_الفــرج🌼 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
🌸🕊🌸🕊🌸🕊 🕊🌸🕊 🌸 🌀رفـت و حتـی ... کسی از جبهه نیآورد به شـهر ؛ چفیه و قمقمه‌اش ،کوله و پوتینش را !😭😭 بیاد شهدای جاویدالاثر🌹🍃 #یادشان_با_صلوات #ســــــلامـ_برشــھدا🌹 🌼سلام... #صبحتــــــون_شــھــدایی🌷🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
⭕️👈هرگز کسانی را که در راه خدا #کشته شده اند #مرده مپندار 🌹👈بلکه #زنده اند...!؟ که نزد #پروردگارشان روزی داده می شود ﴿ سوره آل عمران آیه ۱۶۹﴾ 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ #خداوند_کریم همیشه به من نظر لطف و محبت داشتند و به واسطه امام عزیزی که #کریم_اهلبیت (ع) است، دعاهای مرا مستجاب نمودند و با جرات می گویم که هر خواسته ای که داشتم، برآورده شده، مگر آن که بر خیر و صلاح من نبوده.👌🌸 #شهیدحیدرابراهیم_خانـــے💔 🌼 #سالــروز_ولادتــــــ...🌼 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
💠🌹💠🌹💠 #شهید_تفحص «سعید شاهدی» در تاریخ ۱۷ اسفند ۱۳۴۷ در خیابان قصرالدشت تهران چشم به جهان گشود. وی پس از ادای وظیفه در هشت سال دفاع مقدس، در اکیپ‌های تفحص پیکر شهدا حضور یافت و سرانجام در تاریخ ۲ دی ۱۳۷۴ در منطقه عملیاتی #فکه به درجه رفیع #شهادتــــ نائل آمد... #شهیدسعیدشاهدی🌹🍃 💔 #سالروزشهادتــــــ🌹🍃 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمــــــانــ_مــدافــــع_عــــشق❤️ 📚⇦ #قسمتــــ_بیست و نهــــم۲۹ ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
💞 ۳۰ 🔻 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌼 پدرم فنجان چایش را روی میز می گذارد☕️ و روزنامه ای که در دست دارد را ورق می زند. 📃من هم با حرص شیرینی هایی که دست پخت مادرم هست، یکی یکی می بلعم.🍩 مادرم نگاهم می کند و می گوید: بیچاره ی گشنه.😁 نخورده ای مگه دختر؟ آروم تر.😊 – قربون دست پخت مامانم بشم که نمیشه آروم خوردش.😄 پدرم از زیر عینک نگاهی به مادرم می کند.🤓 – مریم! نظرت راجبِ یه چیه؟🤔 – ؟ الآن؟😳 – آره! یه چند وقته دلم می خواد بریم .👌 مادرم در لحظه بغض می کند.😢 – مشهد؟ آره. موافقم. یه ساله نرفتیم.👌 – ازطرف شرکت جا میدن به خانواده ها. گفتم ما هم بریم. و بعد نگاهش را سمت من می چرخاند. – بله بابا؟😐😳 پیشنهاد خوبی بود ولی اگر می رفتیم من چند روزم را از دست می دادم. کلاً حدود پنجاه روز دیگر وقت داشتم. سرم را تکان می دهم و شیرینی که در دست دارم را نگاه می کنم.😟 – هرچی شما بگی بابا. – خب می خوام نظر تو رو هم بدونم دختر. چون می خواستم اگر موافق باشی به خانواده آقادوماد هم بگیم بیان.😦 برق ازسرم می پرد.😨 – ؟ – آره. جا میدن. گفتم که…😕 بین حرفش می پرم: وای من حسابی موافقم.🤗 مادرم صورتش را چنگ می زند.☺️ – زشته دختر این قدر ذوق نکن.😅 پدرم کمرنگی می زند.😊 – پس کم کم آماده باشید. خودم به پدرشون زنگ می زنم و می گم.📞 شیرینی را در دهانم می چپانم و به اتاقم می روم. در را می بندم و شروع می کنم به ادا درآوردن و بالا و پایین پریدن.💃😁 مسافرت فرصت خوبی است برای . خصوصاً الآن که شیر نر کمی آرام شده. مادرم لیوان شیر کاکائو به دست در را باز می کند.🚪 نگاهش به من که می افتد می گوید: وا دختر خُل شدی؟ چرا می رقصی؟😂💃😂 روی تختم می پرم و می خندم.😅 – آخه خوشحالم مامان جووونی. لیوان را روی میز تحریرم می گذارد.☕️ – بیا یادت رفت بقیه اش رو بخوری. پشتش را می کند که برود و موقع بستن در، دستش را به نشانه خاک برسرت بالا می آورد😁 یعنی…”توی اون سرت! !” مادرم می رود و من تنها می مانم با یک عالمه” ”. 💖《مدتی هست که درگیرسؤالی شده ام توچه داری که من این گونه هوایی شده ام》💖 ادامــــــه_دارد...💐💐 🍃🌸↬ @shahidane1 ↖ ادامه دارد…
🌾☘🌾☘ 🌀حاج قاسم سلیمانی در وصف می‌گوید: 🔻قاسم میرحسینی، بزرگ لشکر ۴۱ ثارالله بود که واقعاً من امروز در هر مأموریتی جای خالی او را می‌بینم. شهید میرحسینی در بعد خودش در تمام صحنه جنگ تک بود.👌🌺 سردار رشید اسلام 🌹🍃 🕊 🍃🌸↬ @shahidane1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌧✨🌧✨🌧 🎞 کلیپ 🔸ما سینه زدیم بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند🌹 🔸ما مدعیانِ صفِ اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند🌹 🌀«شعری که اشکهای رهبر انقلاب را جاری کرد»😭😭😭 ✨اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای✨ #شهدا_دستمان_را_بگیرید😔😭 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖