شـھیـــــــدانــــــہ
#رمــــــان_مدافــــع_عشق💞 #قسمتــــ_چهل و ششم ۴۶ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎همان طو
#رمــــــان_مدافــــع_عشق💞
#قسمتــــ_چهل و هفتم ۴۷
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎سجاد که روی زمین پخش شده بود، خنده اش می گیرد.😁
– بالاخره علی می خوای بری یا می خوای جشن بگیری❓…دقیقاً چته برادر❓
و باز هم بلند می خندد.😃 مادرت گوشه چشمی برایش نازک می کند.😉
– نه خیر. مثل اینکه فقط این وسط منم که دارم حرص می خورم.
فاطمه که تا به حال مشغول صحبت با تلفن همراهش بود،📱 لبخند کجی می زند و می گوید:
به مریم خانوم و پدر ریحانه زنگ☎️ زدم. گفتم بیان…
زینب می پرسد:
– گفتی برای چی باید بیان❓
– نه. فقط گفتم لطف کنید تشریف بیارید. مراسم خداحافظی👋 توی خونه داریم.
– اِ خب یه چیزایی می گفتی تا یه کم آماده می شدن.
تو وسط حرفشان می پری:
نه بذار بیان یهو بفهمن. این طوری احتمال مخالفت کمتره.😳
شوهر زینب که در کل از اول آدم کم حرفی بود، گوشه ای ایستاده و فقط شاهد ماجراست. روحیات زینب را دارد. هر دو به هم می آیند.👌
تو مُچ دستم را می گیری و رو به همه می گویی: من یه دو دقیقه با خانومم صحبت کنم.
و مرا پشت سرت به آشپزخانه می کشی. کنار میز می ایستیم و تو مستقیم به چشمانم خیره می شوی.😐 سرم را پایین می اندازم.
– ریحانه! اول بگو ببینم از من ناراحت که نشدی❓
سرم را به چپ و راست تکان می دهم. تبسم شیرینی می کنی☺️ و ادامه می دهی:
– خدا رو شکر. فقط می خوام بدونم از صمیم قلبت❤️ راضی به این کار هستی؟ شاید لازمه یه توضیحاتی بدم. من خودخواه نیستم که به قول مادرم بخوام بدبختت کنم.
– می دونم.
– اگر اینجا عقدی خونده بشه دلیل نمیشه که اسم منم حتماً میره توی شناسنامه ات.
با تعجب نگاهت می کنم.😳
– خانومی! این عقد دائم وقتی خونده می شه، بعدش باید رفت محضر تا ثبت بشه ولی من بعد از جاری شدن این خطبه یک راست می رم سوریه.🍃
دلم می لرزد و نگاهم روی دستانم که بهم گره شده سر می خورد.
– من فقط می خواستم که… که بدونی دوست دارم. واقعاً دوست دارم. ریحانه الآن فرصت یه اعترافه. من از اول دوست داشتم. مگه میشه یه دختر شیطون و خواستنی رو دوست نداشت❓ اما می ترسیدم… نه از این که ممکنه دلم بلرزه و بزنم زیر رفتنم. نه!… به خاطر بیماریم. می دونستم این نامردیه در حق تو.
این که عشقو❤️ از اولش در حقت تموم می کردم، الآن مطمئن باش نمیذاشتی برم. ببین… این که الآن اینجا وایسادی و پشت من محکمی، به خاطر روند طی شده است. اگر ازاولش نشون می دادم که چقدر برام عزیزی…
حس می کنم صدایت می لرزد.⚡️
– ریحانه … دوست نداشتم وقتی رفتم تو با این فکر برام دست تکون بدی👋 که “من زنش نبودم و نیستم” ما فقط صوری پیش هم بودیم. دوست دارم که حس کنی زن منی. ناموس منی. مال منی.
خانوم ازدواج قراردادی ما تا نیم ساعت دیگه تموم میشه و تو رسماً و شرعاً…و بیشتر قلباً میشی همسر همیشگی من.💞 حالا اگر فکر می کنی دلت رضا به این کار نیست، بهم بگو.
حرف هایت قلبم را از جا کنده. پاهایم سست شده. طاقت نمی آورم و روی صندلی پشت میز وا می روم. تو از اول مرا دوست داشتی❗️
نگاهت می کنم👀 و تو از بالای سر با پشت دستت صورتم را لمس می کنی. توان نگه داشتن بغضم را ندارم. سرم را جلو می آورم و می چسبانم به شکمت. همان طور که ایستاده ای سرم را در آغوش می گیری. به لباست چنگ می زنم و مثل بچه ها چند بار پشت هم تکرار می کنم: تو خیلی خوبی علی! خیلی.💯
〰〰〰〰〰〰〰〰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ ✨🍃✨
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#شــــهداےعرفــــــــہ🌹⇩ 👈امروز سالروز #شهادت سرلشکر پاسدار #شهید_حاج_احمد_کاظمی و تعدادی دیگر از ه
🍃🌹
⬅️ فرازی از #وصیت_نامه_شهید
﷽
━━━━━✨🌹✨━━━━━
✍ رفقا و کسانی (که) اکنون شنونده وصیت اینجانب هستید، در روضهها میگوییم ای کاش ما در کربلا بودیم و آقایمان #امام_حسین(ع) و اهل بیتش(ع) را یاری میکردیم.
▫️به خدا قسم زمانی نه چندان دور میرسد که آیندگان ما میگویند ای کاش ما در زمان #امام(ره) و #سید_علی_خامنهای بودیم و او را یاری میکردیم، چه کسانی بودند و او را یاری نکردند، شاید ما هم مثل خیلیهای دیگر در صحرای کربلا مورد بد و بیراه قرار بگیریم.
▫️قدر #ولایت_فقیه را بدانید و نگذارید خدشهای به این ولایت وارد شود که آن وقت دودش اول به چشمان خودمان میرود.
▫️#شهید_اسدی از وقتی که وارد نیروی هوایی سپاه شد، شور و شوقش برای #شهادت بیشتر شد. تمام وقتش را کنار سردار کاظمی میگذراند.
#شهید_محسن_اســدی
ســــالــــروزشهــــادتــــ💔
#شهــــــداےعــــرفــــہ
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#شــــهداےعرفــــــــہ🌹⇩ 👈امروز سالروز #شهادت سرلشکر پاسدار #شهید_حاج_احمد_کاظمی و تعدادی دیگر از ه
🍃🌹
♻️ #شهید_احمد_الهامی_نژاد هر موقع به پرواز میرفت، با آمادگی #شهادت توأم بود.
ایشان موقع پرواز دائم الوضو بود تا اگر اتفاقی برایش در هنگام پرواز رخ داد ثواب #شهادت را ببرد.
🌸➼┅══┅┅───┄۰۰۰
⬅️ #پشتــکار_شهیــد ⇩
#شهید_الهامی_نژاد فرد بسیار سختکوشی بود، پشتکار خیلی بالایی داشت، یعنی اگر تصمیم میگرفت کاری را انجام دهد تا آخرش ادامه میداد.
نقل از⇦(سردار محمدفرید معدلی)
#شهید_احمد_الهامی_نژاد🌹🍃
《ســــالــــروزولادتــــــــ》
#شهــــــداےعــــرفــــہ
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#شــــهداےعرفــــــــہ🌹⇩ 👈امروز سالروز #شهادت سرلشکر پاسدار #شهید_حاج_احمد_کاظمی و تعدادی دیگر از ه
🍃🌹
🔻#اطاعت_پذیری🔻
💠 مهدی اطاعت پذیری بالایی داشت و عمل کردن به این امر را از نیروهای زیردستش هم میخواست. مخصوصاً در مورد تدابیر #مقام_معظم_رهبری به محض اینکه اطلاع مییافت فلان فرمان از جمله تدابیر آقاست، لشکر را برای اجرای آن به نحو احسن هدایت مینمود و آن را با جدیت اجرا میکرد. خستگی برای او معنایی نداشت.
⬅️به نقل از : آقای نصرت الله قریب
┅══✼✨❉✨❉✨✼══┅
♻️ #شهید_مهتدی دردهایش را مطرح نمیکرد. معمولاً خانوادهاش هر وقت او را میدیدند با خوشرویی با آنها برخورد میکرد. اما افراد خانوادهاش میدانستند که پشت آرامش او دردهای بدنش نهفته است.
#سردارشهید_سعیــــد_مهتــــدی🌹🍃
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》
#شهــــــداےعــــرفــــہ
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
⬅️ فرازی از #وصیت_نامه_شهید
﷽
━━━━━✨🌹✨━━━━━
✍ سلام مرا بہ رهبرم #امام_خامنہ_اے برسانید و بہ ایشان بگویید از ایشان شرمنده ام چون یڪ جان بیشتر نداشتم تا در راه دفاع از حریم اسلام و انقلاب تقدییم نمایم.
🔻شهید صادق عدالت اکبری، سال ۱۳۶۷ در تبریز متولد شد، در سال ۱۳۹۴ به سوریه رفت و جزء مدافعان حرم گردید که بعد یک سال جنگیدن بر علیه تروریست های وهابی ، همزمان با سالروز #شهادت_حضرت_زینب(س) در محور عزیزه ی حلب در عمق خاک جبهه النصره منطقه دلامه به فیض #شهادت رسید.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_صادق_عدالت_اکبری🌹🍃
#یـادشون_بـا_ذڪـر_صـلـوات
━━━━✨🌹✨━━━━
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#شــــهداےعرفــــــــہ🌹⇩ 👈امروز سالروز #شهادت سرلشکر پاسدار #شهید_حاج_احمد_کاظمی و تعدادی دیگر از ه
🍃🌹
🔻#اخلاق_خلاق🔻
♻️ ایشان عنصری باهوش، باکیاست، فردی هنرور، با فرهنگ و دارای خصوصیات اخلاقی بسیار متعالی بود. هرگز مایل نبود خدمات و خصوصیاتش برای دیگران آشکار شود و همواره در جمع خانواده و فامیل و در اجتماع، کاملاً ساده و بیآلایش و بیادعا حضور پیدا میکرد.
⬅️راوی⇦(حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر رشاد برادر شهید)
#سردار_شهید_صفدر_رشادی🌹🍃
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》
#شهــــــداےعــــرفــــہ
┄┅✿❀✨🌹✨❀✿┅┄
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#شــــهداےعرفــــــــہ🌹⇩ 👈امروز سالروز #شهادت سرلشکر پاسدار #شهید_حاج_احمد_کاظمی و تعدادی دیگر از ه
🍃🌹
🔻《شهر خمین و منزل قدیمی #حضرت_امام(ره) 》🔻
💠 در مدتی که در نیروی هوایی خدمت می نمود، از طرف فرماندهی، چهار بار تشویق شد و افتخار "سردار نمونه" را از طرف #سردار_شهید_احمد_کاظمی کسب نمود. پس از آن فرمانده توپخانه و موشکی و پدافند زمینی سپاه شد و در همین مدت پیشرفتهای زیادی در این یگان انجام شد.
⬅️به نقل از⇦#فرزند_شهید
۰۰─┅═✨🌹✨═┅─۰۰
♻️ #شهید_غلامرضا_یزدانی فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه یکی از فعالان دانش آموزان نجف آباد بود و به همراه دوستان خویش اعلامیههای امام(ره) را از قم به شهرشان میآورد و بین مردم پخش میکرد.
#شهید_غلامرضا_یزدانی🌹🍃
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》
#شهــــــداےعــــرفــــہ
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
⬅️ فرازی از #وصیت_نامه_شهید
﷽
━━━━━✨🌹✨━━━━━
✍ چقدر خوب می شد، سر تو بدنم نداشته باشم
💫چقدر جالب و رویایی و زیباست
وقتی ارباب می آیند بالای سرم، تن تکه تکه ام براشون آشنا باشه و با دیدن شباهت های تو بدن من، و شهزاده علی اکبر(ع) به کمی از آن غم و غصه بدن اربا اربا تسلی پیدا کند.
✨خدایا نگذار آرزو به دل بمیرم
یاعلی اڪبر
#شهید_مهدی_صابری🌹🍃
#یـادشون_بـا_ذڪـر_صـلـوات
✨✧✨✧✨ ✧✨✧✨
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌸
♻️ #خاطره
🔸دوازده ساله بود که اردوی راهیان نور رفت.
عکسی از #ابراهیم_همت با یک عروسک برایم آورد.
🔻آن عکس تلنگری شده بود که به شهدا علاقه پیدا کنم.
محسن گفت این عکس رو بزار جلوی چشمت و نگاش کن و از شهدا الگو بگیر واسه زندگی.
نقل از #خواهر_شهید
#شهید_محسن_حججی🌹🍃
#شادے_روحشان_صلواتــــــــ
•┈••✾✨💖✨✾••┈•
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
✍ #کلام_شهید
💠 آقا! خیلی دوست دارم برای نزدیک شدن ظهورت کاری کنم و باری از روی دوش شما بردارم.
🔹امیدوارم این حضورم در سوریه و خدمت در اینجا مرا به شما نزدیک کند تا جایی که وقتی به یاد من هستی لبخند رضایت بر لب داشته باشی.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_رسول_پورمراد🌹🍃
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
┄┅✿❀✨🌹✨❀✿┅┄
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمت_سیوهشتم۳۸ 👈این داستان⇦《می مانم》 🌼دیگه همه بی حس و حالی بی بی
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_سی و نهم ۳۹
👈این داستان⇦《 حرفهای عاقلانه 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎مادرم با اون چشم های گرفته و غمگین بهم نگاه کرد ...🙁
- مهران ... می فهمی چی میگی؟ ... تو ۱۴ سالته ... یکی هنوز باید مراقب خودت باشه ... بی بی هم به مراقبت دائم نیاز داره ... دو ماه دیگه مدارس شروع میشه ... یه چی بگو عاقلانه باشه❗️
خسته تر از این بود که بتونم باهاش صحبت کنم ... اما حرف من کاملا جدی بود ... و دلم قرص و محکم ... مطمئن بودم تصمیمم درسته ...👌
پدرم، اون چند روز ... مدام از بیرون غذا 🍛 گرفته بود ... این جزء خصلت های خوبش بود ... توی این جور شرایط، پشت اطرافیانش رو خالی نمی کرد ... و دست از غر زدن هم برمی داشت ...🙂
بهم پول داد برم از بیرون غذا 🍲 بخرم ... الهام و سعید ... و بچه های دایی ابراهیم و دایی مجید ... هر کدوم یه نظر دادن ... اما توی خیابون ... اون حس ... الهام ... یا خدا ... با هر اسمی که خطابش کنی ... چیز دیگه ای گفت ... ❗️
وقتی برگشتم خونه ... همه جا خوردن ... و پدرم کلی دعوام کرد ...😖 و خودش رفت بیرون غذا بخره ...
بی توجه به همه رفتم توی آشپزخونه ... و ایستادم به غذا درست کردن ... دایی ابراهیم دنبالم اومد ...
- اون قدیم بود که دخترها ۱۴ سالگی از هر انگشتشون🖐 شصت تا هنر می ریخت ... آشپزی و خونه داری هم بلد بودن ... تو که دیگه پسر هم هستی ... تا یه بلایی سر خودت نیاوردی بیا بیرون ...
- بچه که نیستم خودم رو آتیش 🔥 بزنم ... می تونید از مامان بپرسید ... من یه پای کمک خونه ام ... حتی توی آشپزی ...😊
- کمک ... نه آشپز ... فرقش از زمین تا آسمونه ...🌫
ولی من مصمم تر از این حرف ها بودن که عقب نشینی کنم... بالاخره دایی رفت ... اما رفت دنبال مادرم ...❕
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ 💫💠
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
✍ واژه #شهید چیست ⁉️
💟 ش: شهادت، شهامت، شجاعت
💟 ه: هدایت، هادی
💟 ا: اراده، آزادی، امنیت، آرامش
💟 د: دوستدار اهل بیت، دیندار، دانا
💟 ت: توانا، تجلی عشق
👆 همه را نیمی از معنای #شهادت است ..
🌹 #شهادت چیست که لاله زاری از پرچمش رفتند و آمدند و رفتند و نیامدند ..
آری آنان عاشقانی بودند که رفتند تا ما بمانیم و رفتند تا نمانند و نماندند تا نمیرند ..
⬅️عاشقان را "عشق" فرمان میدهد ..
#اللهــــمارزقنــــاشهــــادتـــــ
┅═✼✨❉✨❉✨✼═┅
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
💠💠🌹💠💠
به عشق شیر سامرا
افتخار حزب الله
خار چشم منافقین و کفار
فاتح لانه فتنه
فدایی نهضت روح الله
بسیجی امام خامنه ای
شهید مبارزه با داعش داخلی و خارجی
شهیدی که تا آخرین گلوله تفنگش جنگید
مبارزه تا آخرین نفس
ــ...ــ...ــ...ــ...ــ...ــ...ــ...ــ
🔻مــدافــع حــــرم🔻
#شهیـــدمهــدےنــوروزے🌹🍃
《❣سالروزشهادت❣》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
💠💠🌹💠💠 به عشق شیر سامرا افتخار حزب الله خار چشم منافقین و کفار فاتح لانه فتنه فدایی نهضت روح الله بسی
🔺🔺🔺
#ادامــــــه....
#متولد_نهضت_امام_روح_الله بود، ۱۵ خرداد ۶۱ به دنیا آمد...
♦️⇦شاید باور کردنش سخت باشد ولی در شش سالگی به طور پنهانی پشت وانت دایی اش پنهان شد و به #منطقه_عملیاتی رفت😳
♦️⇦اصلا این بشر از هیچ چیز و هیچ کس جز #خدا نمی ترسید، شجاعت محض بود، شیعه واقعی #امیرالمومنین (ع) بود👌
♦️⇦در کرمانشاه با قاچاقچی های اسلحه درگیر می شد، در زاهدان و کردستان کلی ماموریت سنگین انجام داد، در #فتنه_ننگین_۸۸ منافقین و ضدانقلاب برای سرش جایزه گذاشتند، اگر روز عاشورای ۸۸ آقا مهدی و رفقایش به میدان نمی آمدند، فضاحت آن روز صد برابر بیشتر می شد🌸👌
❤️⇦در #سامرا و اطرافش هر کجا کار نیروهای مقاومت به مشکل بر می خورد و کار گره می خورد؛ شیر سامرا به میدان می رفت و خط شکنی می کرد، لقب شیر سامرا را قبل از شهادت به او داده بودند
حماسه آخرش عاشورایی بود، حتی زمانی که تیر خورده بود و غرق به خونش بود باز تیراندازی می کرد و تا شلیک #آخرین_گلوله_اش مقاومت کرد
روز آخر پیراهن مشکی پوشیده بود و وصیت کرده بود بعد از #شهادت آن پیراهن را داخل قبرش بگذارند...
▓⇦اگر مهدی نوروزی شیر سامرا شد به خاطر این بود که پدری داشت که #لقمه_حلال به او داده بود و شیر زنی مادرش بود که وقتی خبر شهادتش را شنید #سجده شکر کرد👌
🌹⇦آقا مهدی راهت را با قوت ادامه می دهیم، یعنی همانطور که با داعش خارجی می جنگیم، حواسمان به داخل نیز هست، اگر کفتارها دوباره از لانه فتنه بیرون آمدند، امانشان نمی دهیم و روی سرشان آوار می شویم❣...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻مــــــدافــــــع حــــــــرم🔻
#شهیــدمهــــدی_نــوروزی💔🍃
*(ســــــــالــــروزشهــــــادت)*
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
⚽️ توپ را در دستش گرفت، آمد بزند که صدائی آمد؛
✨ #الله_اکبر
ندای #اذان_ظهر بود.
⚽️ توپ را روی زمین گذاشت. رو به قبله ایستاد و بلند بلند #اذان گفت.
⚡️در فضای دبیرستان صدایش پیچید.
بچه ها رفتند. عده ای برای وضو، عده ای هم برای خانه.
🔻او مشغول نماز شد. همانجا داخل حیاط. بچه ها پشت سرش ایستادند. جماعتی شد داخل حیاط. همه به او اقتدا کردیم.👌
#شهید_ابراهیم_هادی🌹🍃
#سلام_بر_ابراهیم
#هادی_دلها
•۰┈••✾✨💖✨✾••┈۰•
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
🔸 در محضـــر #شهیـــد....
✍ حمیدآقا بیشتـر با #دستـش بعد از نمـاز #تسبیحـات میگفت و انگشتاش رو فشار میداد وقتی این رو ازشون مےپرسیدم ڪه چرا ❓
🌼 مےگفتن بنـدهـای انگشتـام رو فشار میدم تا #یـادشـون بمونه و اون دنیـا برام #گواهی بدن ڪه با این دست ذڪر خدا رو گفتم.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌹🍃
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
•┈••✾✨🌼✨✾••┈•
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمــــــان_مدافــــع_عشق💞 #قسمتــــ_چهل و هفتم ۴۷ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎سجاد ک
#رمــــــان_مدافــــع_عشق💞
#قسمتــــ_چهـــــــل و هشتم ۴۸
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎سرم را به بدنت محکم فشار می دهی و می گویی: خب حالا عروس خانوم رضایت می دن❓
به چشمانت👀 نگاه می کنم و با نگرانی می پرسم: یعنی نمی خوای اسمم بره تو شناسنامه ات❓
– چرا…ولی وقتی برگشتم. الآن نه. اینجوری خیال منم راحت تره. چون شاید بر…🌹
حرفت را می خوری، از زیر بازوهایم می گیری و بلندم می کنی.
– حالا بخند تا …☺️
صدای باز شدن در می آید. حرفت را نیمه رها می کنی و از پنجره آشپزخانه به حیاط نگاه می کنیم. مادر و پدرم آمدند. به سرعت از آشپزخانه بیرون می رویم و همزمان با رسیدن ما به راهرو، پدر و مادر من هم می رسند. هر دو با هم سلام و عذرخواهی می کنند، بابت اینکه دیر رسیدند.😔
چند دقیقه که می گذرد از حالت چهره هایمان می فهمند خبرهایی شده. مادرم درحالیکه کیف دستی اش🛍 را به پدرم می دهد تا نگه دارد می گوید: خب… فاطمه جون گفتن، مثل اینکه قبل از رفتن علی آقا مراسم خاصی دارید❗️
و بعد منتظر می ماند تا کسی جوابش را بدهد.
تو پیش دستی می کنی و با رعایت کمال ادب و احترام می گویی: درسته. قبل از رفتن من، یه مراسمی قراره باشه… راستش…🌸
مکث می کنی و نفست را با صدا بیرون می دهی.
– راستش من البته با اجازه شما و خانواده ام… یه عاقد آوردم تا بین من و تک دخترتون، عقد دائم بخونه. می خواستم قبل رفتن…💞
پدرم بین حرفت می پرد: چی کار کنه❓
– عقد دائم….😳
این بار مادرم می پرد: مگه قرار نشده بری جنگ❓
– چرا چرا. الآن توضیح می دم که…
باز پدرم با دلخوری و نگرانی می گوید: خب پس چه توضیحی!…پسرم اگر شما خدای نکرده یه چیزیت…💔
بعد خودش حرفش را به احترام زهرا خانوم و حسین آقا می خورد.
می دانم که خونشان در حال جوشیدن است اما اگر داد و بیداد نمی کنند فقط به خاطر حفظ حرمت است و بس. بعد از ماجرای دعوا و راضی کردنشان سر رفتن تو، حالا قضیه ای سنگین تر پیش آمده❗️
لبخند می زنی و به پدرم می گویی: پدرجان!☺️ من و ریحانه هر دو موافقیم که این اتفاق بیفته. این خطبه بین ما خونده بشه. اینجوری موقع رفتن من…
مادرم می گوید: نه پسرم! ریحانه برای خودش تصمیم گرفته.
و بعد به جمع نگاه 👀 می کند و ادامه می دهد: البته ببخشیدا. ما اینجور می گیم. بالاخره دختر ماست.
زهرا خانوم جواب می دهد: باور کنید ما هم این نگرانی ها رو داریم… بالاخره حق دارید.
تو می خندی 😁 و می گویی: چیز خاصی نیست که بخواید نگران بشید. قرار نیست اسم من بره توی شناسنامه اش. هر وقت برگشتم این کار رو می کنیم.
پدرم جواب می دهد: خب اگر طول کشید… دخترمن باید منتظرت بمونه❓
احساس کردم لحن ها دارد سمت بحث و جدل کشیده می شود که یک دفعه حاج آقا چارچوب در هال می آید و خطاب به پدر و مادرم می گوید: سلام علیکم! عذر می خوام من دخالت می کنم ولی بهتر نیست با آرامش بیشتری صحبت کنید❓
پدرم می گوید: و علیکم السلام. حاج آقا یه چیزی می گید ها…دخترمه.😳
– می دونم پدرعزیز… من تو جریان تمام اتفاقات هستم از طرف آسید علی.. ولی خب همچین بیراهم نمیگه ها❕قرار نیست اسمش بره تو شناسنامه اش که…
مادرم می گوید: بالاخره دختر من باید منتظرش باشه❗️
– بله خب با رضایت خودشه.
پدرم می گوید: من اگر رضایت ندم نمی تونه عقد کنه حاجی.🤔
حاج آقا لبخند می زند و می گوید: چطوره یه استخاره بگیریم ببینیم خدا چی میگه⁉️
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ ✨💖✨
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌸
🔴 نامهای عجیب از #شهید_"سید_مجتبی_میر_غفاری"
که ۳۰ سال پس از شهادت به خانوادهاش رسید.
در بخشهایی از این نامه آمده است:
﷽
━━━━━💠🌸💠━━━━━
🔸وقتی در شلمچه با دشمن نبرد میکردم به خودم آمدم احساس کردم نسیمی از سوی کربلا میآید، وقتی درون این احساس بودم یکدفعه صدای ملکوتی را احساس کردم، در همین لحظه، ملائکهای مرا به آغوش کشید، وقتی چشم باز کردم خود را در صحن اباعبدالله الحسین در کنار سرور شهیدان یافتم.
🔻آری مادر، آری #مادر_شهید مجتبی و ای مادران و همسران #شهدا، این است مقام #شهیدان.
🔸مادر ماها پشت سر سرور شهیدان نماز میخوانیم، هنوز باور ندارم چه میبینم، خوابم یا بیدار، خدایا بچههای فلاح به من خوشآمد میگویند، همه بچهها اینجا هستند، وقتی به مقصد رسیدم بچهها جویای حال خانوادهشان بودند...
🔻مادر حال میفهمم من اینجا زنده هستم، در آنجا بیجانی بیش نبودهام...
#روح_الله_طالبی_اقدم🌹🍃
#یـادشون_بـا_ذڪـر_صـلـوات
#صبوری_دل_مادران_شهدا_صلوات
┅══✼✨❉✨❉✨✼══┅
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
💠 شخصیت متفاوت و خاصی داشت
گاهی حاج قاسم برای بازدید به منطقه می آمد
می گفتیم: مرتضی تو هم برو یک عکس با سردار بگیر❗️
می گفت: حالا وقت برای عکس گرفتن زیاد است
قصد ظاهرسازی نداشت
واقعا به این کارها علاقه ای نداشت‼ ️
حتی وقتی فرماندهان دیگر برای بررسی منطقه می آمدند، به دلایل مختلف به قسمت های دیگر شهر می رفت🙁
می گفتیم: تو به منطقه تسلط داری
بهتر است بمانی و راهنمایی کنی
می گفت: دوستان عراقی هستند..
آن ها بهتر از من منطقه را می شناسند
🔻#هیچ_وقت این روحیاتش را درک نکردیم‼ ️
#شهید_مرتضی_حسین_پور🌹?
#فرمانده_شهید_حججی
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
─┅═✨🌹🌿🌹✨═┅─
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#یــــــادش_بخیــــــــــر🌹 شــــماره ــ (1) ــــــــــــــــــــــــــــ داشتن اهداف بلند و آرمان
#یــــــادش_بخیــــــر🌹
《شمــــــــــاره2⃣》
ـ………………………………
🌸اون سالی که این شعر رو روی چوب نوشتی و بهم هدیه کردی معنیش رو درک نکردم . ولی الان که برمیگردم و به این چند سال اخیر نگاه میکنم میبینم واقعا مثل موج همیشه درحال تلاطم بودی #برای_خدا ، برای #اسلام و برای #ولایت ....
و اون روز توی معراج مثل موجی که به ساحل رسیده باشه آروم خوابیده بودی...
#دلتنگتم . دلتنگ ...
(خاطره از خواهر شهید لطفی نیاسر)
🌹دست خط شهید لطفی 🌹
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
Shab08Moharram1394[04].mp3
4.97M
🎙 #قطعه_صوتی
🌷 دوباره دلتنگی دوباره حسرت دوباره آه
با نوای حاج امیر عباسی
#شب_زیارتی_امام_حسین_ع❤️❤️
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#شهــــداےمــــــداح👆 #شمــــــاره(4⃣1⃣) 🍃🍃🌹 #فرازےازوصیتنــــامه👇 💠 «ما راه کربلا را با خون خود
#شهــــداےمــــــداح👆
#شمــــــاره(5⃣1⃣)
🍃🍃🌹
💠 شب جمعه به عشق
مداح باصفای جبهه ها
فاتح القلوب بسیجی ها
جانباز گمنام و بی ادعا
شیر میدان های نبرد
از جبهه ها تا فتنه ها
━━━━━💠🌸💠━━━━━
👈 مداح دلسوخته و شیدایی #امام_حسین (ع)
#شهید_آقا_مجید_سیب_سرخی🌹🍃
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_سی و نهم ۳۹ 👈این داستان⇦《 حرفهای عاقلانه 》 ــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_چهلــــم ۴۰
👈این داستان⇦《 غذای مهران 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎 مامان با ناراحتی اومد سراغم ...
- نکن مهران ... اینقدر ادای بزرگ ترها رو در نیار ... آخر یه بلایی سر خودت میاری ...😠
- مامان، من ادا در نمیارم ... ۱۴ سالمه ... دیگه بچه نیستم... فوقش اینها می سوزه🔥 ... یا داغون میشه قابل خوردن نیست ...
هر چند از اینکه جمله بابا رو بهم گفت دلم سوخت💔 ... اما می دونستم توی حال خودش نیست ...
یهو حالتش عوض شد ... بدجور بهم ریخت ...😔
- آره ... تو هم یه کاری کن داغت بمونه رو دلم ...
و از آشپزخونه رفت بیرون ... چند لحظه موندم چی کار کنم... شک به دلم افتاد ... نکنه خطا رفتم ... و چیزی که به دل و ذهنم افتاد ... و بهش عمل کردم ... الهام نبوده باشه ... تردید و دو دلی تمام وجودم رو پر کرد ...😧
- اینطوری مشخص نمیشه ... باید تا تهش برم ... خدایا✨ ... اگر الهام بود ... و این کارم حرف و هدایت تو ... تا آخرش خودت حواست بهم باشه ... و مثل قبل ... چیزی رو که نمی دونم بهم یاد بده و غلطم رو بگیر ... اگرم خطوات بود ... نجاتم بده ...💫
قبلا توی مسیر اصلاح و اخلاقم ... توی مسیر شناخت خدا و حرکت به سمتش ✨... کمک گرفته بودم و استادم بود... اما این بار ...
پدر ... یه ساعت و نیم بعد برگشت ... از در نیومده محکم زد توی گوشم ...😱
- گوساله 🐮... اگر همون موقع و سر وقتش رفته بودی ... این همه معطل خریدن چند تا غذا نمی شدم ...😡
اما حکمت معطلی پدرم چیز دیگه ای بود ... خدا✨ برای من زمان خریده بود ... سفره رو انداختیم کنار تخت بی بی ... غذای من حاضر شده بود ...👌
مادرم عین همیشه ... دست برد سمت غذا ... تا اول از همه برای بی بی بکشه ... مادربزرگ زیرچشمی👀 به من و بقیه نگاه کرد ...
- من از غذای مهران می خورم ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ 🌸
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖