🌼|• فرازےاز وصیتنامه👇
#شهیدمحسن_قنبرزاده: 🌷
هر جا کہ #روضـــه و یا #سخنرانی بود بروید و برای #مظلومیت_امام_حسینــ💔 (ع) گریه کنید😭
که قلـــــبــ❤️ــ، را پاک می کند و #تقـــوا را زیاد می کند...
#السلام_علیک_یااباعبدالله_الحسین_ع
🌹
🍃🌹
🌷🍃🌹
💠🌷🍃🌹
🌷اینجاکانال شَــهیـــدانِـــــہ است👇
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
شـھیـــــــدانــــــہ
↑^_^↑ #رمان_مدافع_عشقــ💖ـــــ 📖 #قسمت_اول🖊 #هـــــوالعشقــــــ💝 📸یکی از چشمانم را می بندم و با چ
#رمـــــــانــ_مدافع_عشقــــــ❤️🍃
#قسمت_دوم(۲)
#هو_العشقــــ❤️🍃
روی پله ای بیرون از محوطه ی حوزه می نشینم و افرادی را که اطرافم پرسه می زنند، رصد می کنم تا شاید سوژه ای را که می خواهم، پیدا کنم.
ساعتی از ظهر می گذرد و هوا بشدت گرم است. جلوی پایم قوطی فلزی افتاده که هر از گاهی با اشاره ی پایم تکانش می دهم تا سرگرم شوم. تقریباً از همه چیز و همه کس عکس گرفته ام و فقط عکس روی جلد مانده.
– هنوز طلبه جذابتون رو پیدا نکردید!؟
سرم را برمی گردانم به سمت صدای مردانه ی آشنا که با لحن تمسخر سؤال را پرسیده بود.
همان چهره جدی با پوشش ساده پشت سرم ایستاده بود. همان طلبه ی بی ادب یک هفته پیش بود.
– چطورمگه؟ شما مفتشید؟
وقتی اینطور با پرخاش جوابش را می دهم، اخم می کند و نگاهش را به قوطی فلزی مقابلم می دوزد و می گوید: نخیر خانوم. نه مفتشم و نه عادت به دخالت دارم اونم تو کار یه نامحرم. ولی…
– ولی چی؟ اگر مفتش نیستید پس توی کار نامحرم دخالت نکنید دیگه، وگرنه یهو خدا می ندازتتون توی جهنم.
– عجب! خواهرِ من؛ محض اطلاعتون باید بگم که حضور شما اینجا همون جهنم ناخواسته اس.
این را که می گوید، سریع از جایم بلند می شوم و با عصبانیت می گویم: ببینید مثلاً برادر! خیلی دارید ازحدتون جلو می زنید! تا کِی قصد دارید بی احترامی کنید!؟
– بی احترامی نیست. شما یک هفته است که مدام توی این محوطه می چرخید. اینجا محیطش مردونه ست.
– من که تو نیومدم. فقط جلوی درم و دارم برای کار فرهنگی عکس تهیه می کنم.
– آهان! یعنی آقایون جلوی در نمیان و یهو به قوه الهی از کلاس طی الارض می کنن به منزلشون و برعکس؟ یا شاید هم رفقا یاد گرفتن پروازکنن و ما بی خبریم؟
از این حرفش خنده ام می گیرد اما سکوت می کنم. نفس عمیقی می کشد و شمرده شمرده ادامه میدهد: صلاح نیست اینجا باشید. بهتره تمومش کنید و برید.
– اگر نخوام برم، چی؟
– الله اکبر. اگرنرید…
صدایی بین حرفش می پرد: بابا سید؛ رفتی یه تذکر بدیا! چه خبرته داداش!؟
نگاه می کنم. پسری با قد متوسط و پوششی مثل تو ساده.
حتماً رفیقش است. عین خودش پر رو!
بی معطلی زیرلب “یاعلی” می گوید و باز هم دور می شود.
یک چیز دلم را تکان می دهد:
او سیده…
#ادامه_دارد…😊
🌷اینجاکانال شَــهیـــدانِـــــہ است👇
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
شـھیـــــــدانــــــہ
این روزهای پاییزے عجیب بوے #نفس های ٺو را می دهد گـوئـے ... #تـو اتـفاق مےافـتی و مـڹ دچـار مےشـ
🔺🔺🔺
#وصـــیٺ_نامــہ
از خداوند متعاݪ مےخواهم ڪہ در بدنم اثر از زخم هاے بدڹ امام حسین (ع) و
اثرے از پهلوے شڪسته حضرٺ زهرا باشد.
اگر جنازه اݦ برگشٺ ڪہ از خدا مے خواهم ڪہ بر نگردد مرا هر ڪجا خواستید دفع ڪنید و از همگے #التماس_دعـــا دارم و شما را به خداوند بزرگ می سپارم.
و بہ همگی جملہ شهید بهشتے را مے گویم ڪه (سر نوشت مُقَلِداڹ خمینے چیزی جز #شـــهادٺـ💔ـــ نیست).
#شــــهید_عبدالرضا_مجیری 🌷
🌷اینجاکانال شَــهیـــدانِـــــہ است👇
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
📸 تصویری از دیدار جمعی از خانوادههای شهدای امنیت با رهبرانقلاب
#گزارش_تصویری👇
http://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=40966#i
ــــــــــــــــــــــــــ
📢 هماکنون؛ #تیتر_یک سایت Khamenei.ir
#رهبرانقلاب در دیدار خانوادههای #شهدای امنیت:
👈 #بانشاط و #پرانگیزه همیشه در صحنه باشید....🌹🍃
🌷اینجاکانال شَــهیـــدانِـــــہ است👇
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
👈سلام به همه همسنگرای خوبم...،
#داستانی که در پیش رو دارید #واقعی است.
نویسنده شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به شیوۀ #رمان به رشتۀ تحریر در آورده است.
🔻ـــــــــــــــ💠ــــــــــــــــ🔻
♻️مقـــدمــــه....🔻🔻🔻
این داستان و رخدادهای آن براساس حقیقت و واقعیت می باشند ... و بنده هیچ گونه مسئولیت و تاثیری در این وقایع نداشته ... و نقشی جز روایتگری آنها ندارم ...با تشکر و احترام...Ⓜ️
🌷اینجاکانال شَــهیـــدانِـــــہ است👇
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
#شــــــروع_داستان🔻👇🔻
شـھیـــــــدانــــــہ
👈سلام به همه همسنگرای خوبم...، #داستانی که در پیش رو دارید #واقعی است. نویسنده شخصا با شخصیت اصلی
👆👆👆
🔹[داستان نســـــل ســوختـــــه]🔹
#قسمت_اول:
👈این داستان #نسل_سوخته🌹
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔹دهه شصت ... نسل سوخته ...
هیچ وقت نتونستم درک کنم چرا به ما میگن نسل سوخته... ما نسلی بودیم که ... هر چند کوچیک ... اما تو هوایی نفس کشیدیم که ... شهدا هنوز توش نفس می کشیدن... #ما_نسل_جنگ بودیم ...
🔹آتش جنگ شاید شهرها رو سوزوند ... دل خانواده ها رو سوزوند ... جان عزیزان مون رو سوزوند ... اما انسان هایی توش نفس کشیدن ... که وجودشون بیش از تمام آسمان و زمین ارزش داشت ... #بی ریا ... #مخلص ... #با_اخلاق ... #متواضع ... #جسور ... #شجاع ... #پاک ... انسان هایی که برای توصیف عظمت وجودشون ... تمام لغات زیبا و عمیق این زبان ... کوچیکه و کم میاره ...
🔹و من یک دهه شصتی هستم ... یکی که توی اون هوا به دنیا اومد ... توی کوچه هایی که هنوز #شهدا توش راه می رفتن و نفس می کشیدن ... کسی که زندگیش پای یه تصویر ساده شهید رقم خورد ...
🔹من از نسل سوخته ام ... اما سوختن من ... از آتش #جنگ نبود ...
داشتم از پله ها می اومدم بالا که چشمم بهش افتاد ... غرق خون ... با چهره ای آرام ... زیرش نوشته بودن ... "بعد از شهدا چه کردیم؟ ... #شهدا_شرمنده_ایم"💔🍃 ...
🔹چه مدت پای اون تصویر ایستادم و بهش نگاه کردم؟ ... نمی دونم ... اما زمان برای من ایستاد ... محو تصویر #شهیدی شدم که حتی اسمش رو هم نمی دونستم ...
🔹مادرم فرزند #شهیده ... همیشه می گفت ... روزهای بارداری من ... از خدا یه بچه می خواسته مثل #شهدا ... دست روی سرم می کشید و اینها رو کنار گوشم می گفت ...
🔹اون روزها کی می دونست .. #نفس_مادر ... چقدر روی جنین تاثیرگذاره ... حسش ... فکرش ... آرزوهاش ... و جنین همه رو احساس می کنه ...
🔹ایستاده بودم و به اون تصویز نگاهمی کردم ... #مثل_شهدا🌹🍃 ...
اون روز ... فقط 9 سالم بود ...
🔘 #ادامه_دارد....✔️
🌷اینجاکانال شَــهیـــدانِـــــہ است👇
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
👆👆میتوانید بقیه قسمتهای رمان را در کانال شهیدانه دنبال کنید 👆👆
شـھیـــــــدانــــــہ
📝خـــــاطـــــــراتــــــــ...🔻 #خاطره_نــــهم🖊 #شهیــــدمهـــدےباڪـــرے🌹🍃 🔳ـــــــــــــــــــ⚜ـ
📝خـاطــــــــراتــــــ.....🔻
#خاطـره_دهـــــــمـ....🔻🔻
#شـہیــــدمــہــدےباڪـــرے🌹🍃
🔹چند روز مانده بود تا #عملیات_بدر. جایی که بودیم از همه جلوتر بود. هیچ کس جلوتر از ما نبود، جز عراقی ها . توی سنگر کمین ، پشت پدافند تک لول، نشسته بودم و #دیده_بانــے می کردم. دیدم یک قایق به طرفم می آید. نشانه گرفتم و خواستم بزنم. جلوتر آمد ، دیدم #آقا_مهدی است. نمی دانم چه شد ، زدم زیر گریه . از قایق که پیاده شد، دیدم . هیچ چیزی هم راهش نیست، نه اسلحه ای ، نه غذایی . نه قمقمه ای ؛ فقط یک #دوربیــن📹 داشت و یک خودکار🖊. از شناسایی می آمد. پرسیدم « چند روز جلو بودی؟» گفت « گمونم چهار – پنج روز.» 🔹
🌷اینجاکانال شَــهیـــدانِـــــہ است👇
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
#پـــــایـــانـ.........
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمـــــــانــ_مدافع_عشقــــــ❤️🍃 #قسمت_دوم(۲) #هو_العشقــــ❤️🍃 روی پله ای بیرون از محوطه ی حوزه
#رمان_مدافع_عشقــــ💖
#قسمتـــ_سومـ....۳
ـــــــــــــــــــــــــــــ
🌼به دیوار تکیه می دهم و نگاهم را به درخت کهنسال مقابل درب حوزه می دوزم. با خودم می گویم.🤔
“چند سال است که شاهد رفت وآمدهایـی؟ استاد شدن چند نفر را به چشم دیده ای؟ یعنی توهم #طلبه_ها_را_دوست_داری؟ “
به یاد چند تذکر او می افتم و بی اراده لبخند 😊می زنم. چهار روز است که پیدایش نیست!
دو کلمه آخرش به حالت تهدید در گوشم می پیچد. ” اگر نرید…😒”
– خُب اگر نروم چی؟🤔
” چرا دوستت مثل خروس بی محل بین حرفت پرید؟ “
دستی از پشت روی شانه ام قرار می گیرد! از جا می پرم و برمی گردم.
یک #غریبه درپوشش #چادر. با تبسم و صدایی آرام.
– سلام گلم؛ ترسیدی؟😃
با تردید جواب می دهم: سلام. بفرمایید؟
– مزاحم نیستم؟ یه عرض کوچولو داشتم.🌸
شانه ام راعقب می کشم و می گویم: ببخشید شما رو بجا نیاوردم!😏
لبخندش😊 عمیق تر می شود.
– من؟ خواهرِ مفتشم.😁 برادرم منو فرستاد تا ازت معذرت خواهی کنم خانومی. اگر بد حرف زده، در کل #حلالش کن. بعد هم دیگه نمی خواست تذکر دهنده باشه! بابت این دو باری که با شما بحث کرده، خیلی تو خودش بود. هی راه می رفت و می گفت:
“آخه بنده ی خدا؛ به تو چه که رفتی با نامحرم، دهن به دهن گذاشتی!” این چهار، پنج روزم رفته به قول خودش آدم شه.😜
– آدم شه!؟ کجا رفته؟😢
– اوهوم. کار همیشگیشه. وقتی خطایی می کنه بدون اینکه لباسی، غذایی، چیزی برداره، قرآن، مفاتیح و سجاده اش رو می ذاره توی یه ساک دستی کوچیک و می ره.🚶
– خُب کجا می ره!؟🤔
– نمی دونم. ولی وقتی میاد خیلی لاغره. یه جورایی #توبه می کنه.
با چشمانی گرد به لب های خواهرش خیره می شوم.😳
– توبه کنه!؟ مگه … مگه اشتباه ازیشون بوده؟😳🙄
چیزی نمی گوید. صحبت را می کشاند به جمله آخر.
– فقط #حلالش کن! 😕علاقه ات به طلبه هارم تحسین می کرد. علی اکبر، خیلی #غیرتیه.💪 اینم بزار پای همین غیرتش😊.
“سید علی اکبر! همنام پسرِ #امام_حسین(ع). هر روز برایم عجیب تر می شوی. تو متفاوتی یا من، اینطور تو را می بینم.”
یک لحظه که به خودم می آیم، می بینم که چند ساعت است مقابلم نشسته و صحبت می کند😐
#ادامــــہ_دارد.....💔
🍃🌸↬ @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
#رمان_مدافع_عشقــــ💖 #قسمتـــ_سومـ....۳ ـــــــــــــــــــــــــــــ 🌼به دیوار تکیه می دهم و نگاه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا