eitaa logo
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
794 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
گویندچرادل‌به‌شهیدان‌دادی!؟ والله‌که‌من‌ندادم‌آنهابردند💚🌱 بگوشیم👇 https://harfeto.timefriend.net/17230456282329 کانال دوم @yaran_mehdizahra313 کپی‌رگباری‌؟حلالت‌رفیق 「ٺــــوَڶُــــــڌ۲۶آݕـــإݩ¹⁴۰¹❥︎」 「 اِݩقضا!؟تـﺄخداچہ‌بخـۈاهـد」
مشاهده در ایتا
دانلود
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂 🌸🍂 🍂 #رهایی_از_شب #ف-مقیمی #پارت_هشتم 🌈 روز بعد با کامران قرار داشت
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂 🌸🍂 🍂 #ف-مقیمی 🌈 کامران صاحب یکی از بزرگترین و معروف ترین کافی شاپ های زنجیره ای تهران بود.وحدسم این بود که منو به یکی ازهمون شعبه هاش ببره.اتفاقا حدسم درست در اومد و اولین قرارمون در کافی شاپ خودش بود.اوتمام سعیش رو میکرد که به من خوش بگذره. از خانوادش و زندگیش پرسیدم. فهمیدم که یک خواهر بزرگتر از خودش داره که متاهله و حسابدار یک شرکت تجاریه.وقتی او هم ازمن راجع به خانوادم پرسید مثل همیشه جواب دادم که من تنها زندگی میکنم و دیگر توضیحی ندادم.کامران برعکس پسرهای دیگه زیاد در اینباره کنجکاوی نکرد و من کاملا احساس میکردم که تنها عاملی که او را از پرسیدن سوالهای بیشتر منع میکنه ادب و محافظه کاریشه.ازش پرسیدم که هدفش از پیدا کردن یک دختر خاص چیه؟ او چند لحظه ای به محتوی فنجون قهوه ش نگاه کرد و خیلی ساده جواب داد: -برای اینکه از زنهای دورو برم خسته شدم.همشون یک جور لباس میپوشن یک مدل رفتار میکنن.حتی قیافه هاشونم شبیه هم شده .هردو باهم خندیدیم. پرسیدم:-وحالا که منو دیدی نظررررت ...راجب... من چیه؟ چشمان روشنش رو ریز کرد وخیره به من گفت:-راستش من خشگل زیاد دیدم. دخترایی که با دیدنشون فک میکنی داری یک تابلوی باشکوه میبینی. تو اما حسابت سواست.چهره ی تو یک جذابیت منحصر به فرد داره. کامران جوری حرف میزد که انگار داره یک قصه ی مهیج رو تعریف میکنه.اصولا او از دستها و تمام عضلات صورتش در حرف زدن استفاده میکرد.واین برای من جالب بود.شیطنتم گل کرد .گوشیمو گذاشتم کنار گوشم ووانمود کردم با کسی حرف میزنم: -الو سلام عزیزم.خوبی؟! چی؟! درباره ی تو هم همین حرفها رو میزد؟! نگران نباش خودمم فهمیدم.حواسم هست.اینا کارشون همینه! به همه میگن تو فرق داری تا ما دخترای ساده فریبشون رو بخوریم. و با لبخند معنی داری گوشی رو از کنار گوشم پایین آوردم و رو میز گذاشتم. خنده ی تلخی کرد و با مکث ادامه داد: -شاید حق با تووباشه.حتما زیادند همچین مردهایی.ولی من مثل بقیه نیستم.من در مورد تو واقعیت رو گفتم. میتونی از مسعود بپرسی که چندتا دختر رو فقط در همین هفته بهم معرفی کرده ومن با یک تلفنی حرف زدن ردشون کردم. باور کن من اهل بازی با دخترها نیستم.ونیازی ندارم بخاطر دخترها دروغ بگم و الکی ازشون تعریف کنم.من با یک اشاره به هردختری میتونم کل وجودش رو مال خودم بکنم.خیلی از دخترها آرزو دارن فقط یک شب با من باشن!!! از شنیدن جملاتش که با خود شیفتگی وتکبر گفته میشد احساس تهوع بهم دست داد.با حالت تحقیر یک ابرومو بالا دادم و گفتم:باورم نمیشه که اینقدر دخترها پست وحقیر شده باشن که چنین آرزوی احمقانه ای داشته باشن!!! ودر مورد تو بازهم میگم خاص بودن تو فقط در اعتماد به نفس کاذبته!! حسابی جاخورد ولی سریع خودش رو کنترل کرد و زل زد به نگاه تمسخرآمیز من و بدون مکث جملات رو کنار هم چید:وخاص بودن تو هم در صراحت کلام و غرورته.تو چه بخوای چه نخوای من و شیفته ی خودت کردی.ومن تمام سعیمو میکنم تو رو مال خودم کنم.یک خنده ی نسبتا بلند و البته مخصوص خودم کردم و میون خنده گفتم:منظورت از تصاحب من یعنی چی؟ احتمالا منظورت که ازدواج نیست؟! شانه هاش رو بالا انداخت و با حالت چشم وابروش گفت:خدا رو چه دیدی؟ !شاید به اونجاها هم رسیدیم.البته همه چیز بستگی به تو داره! واگه این گنده دماغیهات فقط مختص امروز باشه! ! ادامہ‌دارد... 🍂 🌸🍂 🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂 🌸🍂 🍂 #رهایی_از_شب #ف-مقیمی #پارت_نهم🌈 کامران صاحب یکی از بزرگترین و
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂 🌸🍂 🍂 #ف-مقیمی 🌈 دیگه حوصله ام از حرفهاش سر رفته بود.با جمله ی آخرش متوحه شدم اینم مثل مردهای دیگه فقط به فکر هم خوابی و تصاحب تن منه.تو دلم خطاب بهش گفتم: -آرزوی اون لحظه رو به گور خواهی برد.جوری به بازی میگیرمت که خودشیفتگی یادت بره. منتظر جواب من بود.با نگاه خیره اش وادارم کرد به جواب. پرسید:- خب؟! نظرت چیه؟ ! قاشقم رو به ظرف زیبای بستنیم مالیدم و با حالت خاص و تحریک کننده ای داخل دهانم بردم.و پاسخ دادم: -باید بیشتر بشناسمت.تا الان که همچین آش دهن سوزی نبودی!! اون خندید و گفت: -عجب دختری هستی بابا! تو واقعا همیشه اینقدر بداخلاق و رکی؟! رامت میکنم عسل خانوم... گفتم: فقط یک شرط دارم! پرسید: چه شرطی؟! گفتم: شرطم اینه که تا زمانیکه خودم اعلام نکردم منو به کسی دوست دختر خودت معرفی نمیکنی.با تعجب گفت:باشه قبول اما برای چی چنین درخواستی داری؟ ! یکی از خصوصیات من در جذب مردان ،مرموز جلوه دادن خودم بود. من در هرقرار ملاقاتی که با افراد مختلف می‌گذاشتم با توجه با شخصیتی که ازشون آنالیز میکردم شروط و درخواستهایی مطرح میکردم که براشون سوال برانگیز و جذاب باشه. در برخوردم با کامران اولین چیزی که دستگیرم شد غرور و خودشیفتگی ش بود و این درخواست اونو به چالش میکشید که چرا من دلم نمیخواد کسی منو به عنوان دوست او بشناسه!!ومعمولا هم در جواب چراهای طعمه هام پاسخ میدادم :دلیلش کاملا شخصیه.شاید یک روزی که اعتماد بینمون حاکم شد بهت گفتم! و طعمه هام رو با یک دنیا سوال تنها میگذاشتم.من اونقدر در کارم خبره بودم که هیچ وقت طعمه هام دنبال گذشته وخانواده م نمیگشتند.اونها فقط به فکر تصاحب من بودند و میخواستند به هر طریقی شده اثبات کنند که با دیگری فرق دارند و من هم قیمتی دارم! کامران آه کوتاهی کشید و دست نرم وسردش رو بروی دستانم گذاشت. و نجوا کنان گفت: -یه چیزی بگم؟!.دستم رو به آرامی وبا اکراه از زیر دستاش خارج کردم و به دست دیگرم قلاب کردم. -بگو -به من اعتماد کن.میدونم با طرز حرف زدنم ممکنه چه چیزهایی درباره م فکر کرده باشی.ولی بهت قول میدم من با بقیه فرق دارم.از مسعود ممنونم که تو رو به من معرفی کرده.در توچیزی هست که من دوستش دارم.نمیدونم اون چیه؟ ! شاید یک جور بانمکی یا یک ...نمیدونم نمیدونم. .فقط میخوام داشته باشمت. -لبخند خاص خودمو زدم و گفتم:-اوکی.ممنونم از تعریفاتت... واین آغازگرفتاری کامران بود. ادامہ‌دارد... 🍂 🌸🍂 🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
مثلا‌یه‌روزمنم‌میرم‌حرم‌میگم‌.. -به‌یادتون‌بودم:)!💔🚶‍♀
8.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دست بدی♥️ از همان دست پس میگیری ... 👌 استوری زیبا ••✾🌻🍂🌻✾••
شھید‌ه زینب ڪمایی می‌گفت: هیچ‌ وقت‌ اون ڪسی رو ڪه‌ گفت‌ دخترا شھید‌ نمیشن‌؛رو حلال‌ نمی‌ ڪنم:) ♥️
{♥️⛓} • • تامحرم‌نگرانم :) نگرانم‌نکندخواب‌بمانم نکندبغض‌من‌از‌شدت‌غم ؛ نه‌ببارد ، نه‌بکاهد! نکنداشک‌نریزم؟ نکندکرب‌وبلاراندهی‌حضرت‌ارباب؟💔 نکندبازبمانم؟ نکندبازنخوانم‌ که‌حرم‌اهل‌حرم‌میروعلمدارنیامد؟ نکند‌پای‌پیاده‌حرمت‌بازبماند💔 به‌دلم‌حسرت‌وآهش؟ نگرانم.. نگرانم‌نکنددیرشودجای‌بمانم نگرانم:)💔 • • {⛓♥️} ☜ 🍃‌.‌.‌🌼‌›› ‍‍‌ل‌لولی‍ک‌الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفته بودیم قم. موقع پیاده شدن از اتوبوس پایش طوری در رفته بود که نمی‌توانست راه برود؛ برایش صندلی چرخ دار آوردم. تا حرم با ویلچر بردمش. نزدیک ضریح که رسیدیم نگذاشت جلوتر بروم. گفت: بی احترامیه که نشسته جلوی حضرت معصومه (ع) بروم. به سختی از ویلچر بلند شد؛ لنگ لنگان و با تکیه به دیوار خودش را به ضریح رساند و زیارت کرد. راوی: پدر شهید ‌📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻