امام حسن عسکری علیهالسلام:
خدا به موسی علیه السلام فرمود:
اگر می خواهی ثواب صدسال روزهی
همهی ایام در نامهی عملت ثبت شود،
مردم را با امام زمانشان"عج" آشنا کن.
- بحارالانوار ج ۲ص
شهادت امام حسن عسکری "ع" تسلیت باد
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
آجرکاللهیاصاحبالزمانعج
الان کجایید
مدینه ای یا اینکه سامرایی ای یوسف گمگشته🥀
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
جوانمردی و گذشت جوانان ایرانی 🕊🇮🇷🌱
بسیجی که به دشمن خود آب می دهد
در هیچ کجای جهان با اسرا اینگونه رفتار نمیکنند...
#هفته_دفاع_مقدس
#فرزندان_امام_خمینیره
#مکتب_امام_حسین(ع)
نوشتہبود: وَاِنَّمَعَالعُسرِیُسرۍٰ
یعنےاگہخُـدانعمتسختےروداده،
بہهمراهشامامحُـسِین"؏"روهمداده . .
آقا مبارک است رَدای امامتت ای غایب از نظر به فدای امامتت..
آغاز امامت و ولایت قطب عالم امکان،
فخرزمان، امان مردمان، اعلی حضرت دوران
صاحب العصر والزمان "ع"مبارک باد.
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
تواب #پارت۶۹ شب مراسم بسیار شلوغ بود. افرادی وارد مراسم میشدند که احتمالا دوست های حاجی و دایی بودن
تواب
#پارت۷۱
اون سمت حیاط بساط شام شب بود و ولی خلوت تر بود.
روی سکویی کنار دیگ غذا نشستم
و زغال های سرخ رو نگاه میکردم یاد حرفهای روز اول حاجی افتادم...
اونجایی که گفت:
_آتش جهنم از وجود خودمون هست و اعمالمون هست که مارو می سوزونه...
_یعنی من با کارام چقدر برای خودم آتش جمع کرده بودم ؟
امشب حاجی گفت:
_هدف امام حسین که براش شهید شد
حفظ عزت بود ...
حاجی گفت:
توزندگی روزمره ی ما این امر مهمه...
چقدر سوا!
چقدرذهنم مشغول شده بود
خودم هم متوجه شده ام که از کاری که قرار بود انجام بدم کلی فاصله گرفتم.
حاج خانم بیایید داداشم اینجاست!
سرم پایین بود ولی از شنیدن صدای نازنین اخمی کردم چرا همه جا هست؟
چرا دودقیقه آسایش نداشتم؟
نازنین و دختر حاجی با یه خانمی که سنش زیاد بود روبه روم بودن...
_داداش بیا کمک کن سر این دیگ رو برداریم
_پاشدم و سلام کردم روبه خانمی که نازنین حاج خانم صداش میکرد منتظر نگاه کردم...
تواب
_سلام مادر...
دره این دیگ رو خواستیم برداریم ولی نتونستیم
کمک کردم و کاری که گفت: رو انجام دادم
بعد از باز کردن در دیگ بوی خوش عطر غذا بد جور دلم رو مالش داد
شاید آخرین باری که یه غذای نذری درست ودرمون خورده بودم همون دوران بچگی و دوران خوبی که پدرم بود برمیگشت
بعد از چک کردن دوباره
در دیگ رو بستم و به گفته ی حاج خانم کمی از زغال های زیر دیگ رو روی دیگ ریختم.
_خیر ببینی پسرم ان شاالله
ان شاالله به حق این سفره خوشبخت و عاقبت بخیر بشی
چقدر حرفهای این خانم شیرین بود چه دعاهای قشنگی برام کرد
کاش خدا دعا هاشو قبول کنه
کاش عاقبت بخیر بشم
کاش صاحب این سفره دست منو هم بگیره
نازنین با خوش رویی به من گفت : ایشون خانم دایی جون هستند
لحن راحت نازنین نشون میداد که
چقدر باهاشون صمیمی شده
این خانم دایی بود؟!
یعنی وقتی بدونه من چه قصدی دارم بازم این دعا هارو برام میکرد؟
با رفتنشون روی سکو نشستم به عاقبت نامعلومم فکر میکردم ....
آخرشب شد و بعد از تموم شدن کارها با نازنین راهی خونه شدیم
از محبت این خانواده به خودم و نازنین احساس خجالت میکردم و بیشتر اوقات سعی میکردم سرم رو پایبن نگه دارم تا چشم تو چشم نباشم.
آخه پدرم همیشه حق نمک رو بهم یادآوری کرده بود و میدونستم حرمت نون و نمک چیه...
و من داشتم نمک می خوردمو می خواستم نمکدون بشکنم...