#اطلاعیه_مهم
🔻 آغاز انتخاب #دوره #خادمی_شهدا«یادمان های ملی» در راهیان جنوب کشور(خوزستان/ ایلام)
🌱
خادمینی که آمادگی و شرایط لازم برای اعزام دارند به #فوریت با مراجعه به صفحه شخصی خود، در سامانه کوله بار به آدرس khademin.koolebar.ir بازه های خادمی که در #ذیل اشاره شده را انتخاب و #ثبت درخواست حضور نمایند.
🗓بازه اول
۱۴۰۱/۱۲/۰۱ الی ۱۴۰۱/۱۲/۱۲
🗓بازه دوم
۱۴۰۱/۱۲/۱۱ الی ۱۴۰۱/۱۲/۲۱
🗓بازه سوم
۱۴۰۱/۱۲/۲۰ الی ۱۴۰۲/۰۱/۰۳
✨✨ #تذکر_ویژه ✨✨
✅ویژه متولدین اسفندماه سال ۱۳۸۶ به قبل
(۱۵سال کامل و سنین بالاتر از ۱۵ سال)
✅#تهیه_بلیط و #هزینه رفت و برگشت از منزل تا #قرارگاه_اعزام به عهده #خادم می باشد.
✅با توجه به اینکه ظرفیت هر بازه بسیار محدود است لذا اولویت اعزام با خادم اولی که #زودتر ثبت درخواست نمایند.
✅ صرفاً خادمینی که در سامانه کوله بار پرونده #فعال دارند می توانند بازه خادمی را انتخاب نمایند.
✅انتخاببازهبه منزله قطعی شدن اعزامنیست، اعزام صرفا با تایید کمیته خادمین شهدا استان می باشد.
✅اولویت اعزام با خادم #اولی هاست.
✅محل پذیرش خادمین برادر یادمان بیت المقدس «کیلومتر ۱۰ جاده اهواز به خرمشهر» می باشد.
✅محل پذیرش خادمین خواهر سازمان اردویی استان خوزستان«نرسیده به سه راه خرمشهر، جنب معراج شهدا اهواز»می باشد.
📌 در هر صورت هر گونه سوال واطلاعات تکمیلی
در پیام رسان ایتا @Bahmani_mohammad
#خادمی_شهدا
#منا_اهل_البیت
#خادم_مثل_قاسم
🔻روابط عمومی و انتشارات کمیته مرکزی خادمین شهدا - استان خوزستان
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا] داستان زندگی #شهید_محسن_حججی قسمت نهم #شغل دولتی و رسمی را دوست نداشت.
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا]
داستان زندگی #شهید_محسن_حججی
قسمت دهم
چند باری من را با خودش برد #اصفهان سر مزار #شهیدکاظمی.
آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها.
#موتور هوندایش را آتیش می کرد و از #نجف_آباد می کوبید می رفت تا اصفهان.
یک ساعت یک ساعت و خورده ای توی راه بودیم به #گلزار که میرسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد.
دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد #سلام می داد.
بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر.
اول یک دل سیر #گریه میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست فکر میکرد محسن آمده سر قبر بابایش.
اصلا نمی فهمیدمش.
با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبره بیشتر #رفیق باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟
وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب میآمد انگار که بخواهد از حرم امامزادهای بیرون بیاید.
نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش.
_______
مسئول #هیئت بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم #خادم این هیئت بشم. ممکنه؟"
سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمیکردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.
و #معنویت از توی صورتش میبارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود.
رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید."
گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای #سنگین و #سخت رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای #پشت_صحنه. نمیخوام توی دید باشم." #اخلاص توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم.
ماه #محرم که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و میآمد اصفهان هیئت. ساعتها خدمت میکرد و #عرق می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت میکرد. کفش را جفت می کرد.
یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار میکرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش و خسته و کوفته راه می افتاد سمت نجف آباد.
تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی."
نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید #سر داد!!!