eitaa logo
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
803 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
45 فایل
گویندچرادل‌به‌شهیدان‌دادی!؟ والله‌که‌من‌ندادم‌آنهابردند💚🌱 بگوشیم👇 https://harfeto.timefriend.net/17230456282329 کانال دوم @yaran_mehdizahra313 کپی‌رگباری‌؟حلالت‌رفیق 「ٺــــوَڶُــــــڌ۲۶آݕـــإݩ¹⁴۰¹❥︎」 「 اِݩقضا!؟تـﺄخداچہ‌بخـۈاهـد」
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 آغاز انتخاب «یادمان های ملی» در راهیان جنوب کشور(خوزستان/ ایلام) 🌱 خادمینی که آمادگی و شرایط لازم برای اعزام دارند به با مراجعه به صفحه شخصی خود، در سامانه کوله بار به آدرس khademin.koolebar.ir بازه های خادمی که در اشاره شده را انتخاب و درخواست حضور نمایند. 🗓بازه اول ۱۴۰۱/۱۲/۰۱ الی ۱۴۰۱/۱۲/۱۲ 🗓بازه دوم ۱۴۰۱/۱۲/۱۱ الی ۱۴۰۱/۱۲/۲۱ 🗓بازه سوم ۱۴۰۱/۱۲/۲۰ الی ۱۴۰۲/۰۱/۰۳ ✨✨ ✨✨ ✅ویژه متولدین اسفندماه سال ۱۳۸۶ به قبل (۱۵سال کامل و سنین بالاتر از ۱۵ سال) ✅ و رفت و برگشت از منزل تا به عهده می باشد. ✅با توجه به اینکه ظرفیت هر بازه بسیار محدود است لذا اولویت اعزام با خادم اولی که ثبت درخواست نمایند. ✅ صرفاً خادمینی که در سامانه کوله بار پرونده دارند می توانند بازه خادمی را انتخاب نمایند. ✅انتخاب‌بازه‌به منزله قطعی شدن اعزام‌نیست، اعزام صرفا با تایید کمیته خادمین شهدا استان می باشد. ✅اولویت اعزام با خادم هاست. ✅محل پذیرش خادمین برادر یادمان بیت المقدس «کیلومتر ۱۰ جاده اهواز به خرمشهر» می باشد. ✅محل پذیرش خادمین خواهر سازمان اردویی استان خوزستان«نرسیده به سه راه خرمشهر، جنب معراج شهدا اهواز»می باشد. 📌 در هر صورت هر گونه سوال واطلاعات تکمیلی در پیام رسان ایتا @Bahmani_mohammad 🔻روابط عمومی و انتشارات کمیته مرکزی خادمین شهدا - استان خوزستان
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا‌] داستان زندگی #شهید_محسن_حججی قسمت نهم #شغل دولتی و رسمی را دوست نداشت.
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا‌] داستان زندگی قسمت دهم چند باری من را با خودش برد سر مزار . آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها. هوندایش را آتیش می کرد و از می کوبید می رفت تا اصفهان. یک ساعت یک ساعت و خورده ای توی راه بودیم به که می‌رسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد. دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد می داد. بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر. اول یک دل سیر میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست فکر می‌کرد محسن آمده سر قبر بابایش. اصلا نمی فهمیدمش. با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبره بیشتر باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟ وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب می‌آمد انگار که بخواهد از حرم امامزاده‌ای بیرون بیاید. نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش. _______ مسئول بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم این هیئت بشم. ممکنه؟" سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمی‌کردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم. و از توی صورتش می‌بارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود. رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید." گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای و رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای . نمیخوام توی دید باشم." توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم. ماه که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و می‌آمد اصفهان هیئت. ساعت‌ها خدمت می‌کرد و می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت می‌کرد. کفش را جفت می کرد. یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار می‌کرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش و خسته و کوفته راه می افتاد سمت نجف آباد. تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی." نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید داد!!!