eitaa logo
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
823 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
43 فایل
گویندچرادل‌به‌شهیدان‌دادی!؟ والله‌که‌من‌ندادم‌آنهابردند💚🌱 بگوشیم👇 https://harfeto.timefriend.net/17230456282329 کانال دوم @yaran_mehdizahra313 کپی‌رگباری‌؟حلالت‌رفیق 「ٺــــوَڶُــــــڌ۲۶آݕـــإݩ¹⁴۰¹❥︎」 「 اِݩقضا!؟تـﺄخداچہ‌بخـۈاهـد」
مشاهده در ایتا
دانلود
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
[کاناݪ از خط عشق #رمان_ضحی #قسمت_دویست_وبیست_وچهارم   توی دستش انداختم عکس های جدیدش باخواهرومادروال
[کاناݪ از خط عشق   هواپیماکه نشست حال هرچهارتامون غریب و درهم بودآهسته وباصدایی گرفته گفتم:فقط ده صفحه اش مونده که بعدامیخونم برات وازجابلندشدم وبه تبع من بقیه هیچ کس حرفی برای گفتن نداشت فعلاسکوت بهترین واکنش بود هیچ چمدانی همراه نداشتیم چون قراربه موندن نبود قراربودفقط یک شب توی حرم بمونیم درسکوت ازفرودگاه خارج شدیم وسوار تاکسی شدیم توی مسیرهم کسی حرفی برای گفتن نداشت سکوت بودتالحظه ای که ماشین وارد خیابان منتهی به حرم شدومقابلمون گنبدو گلدسته های طلایی رنگش باابهتی بی نظیر قد علم کرد‌اونقدردلتنگ بودم که حتی یک لحظه هم چشم برنداشتم.اشکهام جاری شد و زیر لب سلام کردم چیزی نگذشت که ماشین متوقف شدوپیاده شدیم تاجلوی بست نواب جلورفتیم وایستادیم ژانت که ازخوشحالی صورتش به سرخی میزد وجلوتر از همه قدم برمیداشت به عقب چرخید: چی شد چراایستادید؟! اشاره ای به تابلوی روبرو کردم: _ اینجا این متن رومیخونیم وبعدوارد میشیم کنارم ایستاد و به تابلو نگاه کرد: _خب چرا؟ _بهش میگیم اذن دخول اجازه ای برای وارد شدن یه جور رعایت ادبه نسبت به حریم امام صورتش جمع شد: _خب من که عربی بلد نیستم بخونم چجوری اجازه بگیرم! لبخندی زدم:من بلند میخونم تو گوش کن دستم رو روی سینه گذاشتم و اون هم به تبعیت از من همون کار رو کرد و شروع به خواندن کردم و وقتی به پایان رسید راه افتادیم سمت ورودی وارد بخش بازرسی که شدیم نگاه ژانت به همه چیز متعحب و شگفت زده بود وقتی وارد حرم شدیم پرسیدم: _ژانت چرا انقد تعجب کردی؟ _آخه فکر نمیکردم اینجا انقدر بزرگ و منظم باشه _خب اینجا ایامی مثل دیروز و مناسبتهای خاص تا پنج میلیون زائر داره وقتی این میزان از اقبال رو داره باید فضاش فراهم بشه دیگه همین الان حداقل چهارمیلیون نفر توی حرم هستن چشم دراند: چهارمیلیون نفر؟! کمی بین فضای خارجی صحن ها چشم چرخوند اگرچه بسیار شلوغ بود اما قانع نشد: _ولی این جمعیت به چهارمیلیون نمیرسه مطمئنم! به تصورش خندیدم:ژانت عزیزم! این بخش ورودی حرمه حرم امام رضا(ع)۹تاصحن بزرگ داره اونجاها هم پراز آدمه باحیرت گفت:چی؟!خدای من جدی میگی؟! لبخندم عمیقتر شد:بله جدی میگم حالا بیاید بریم صحن آزادی سلام کنیم و بعد بریم صحن جامع برای نماز چون تاحالاحتما بقیه صحن هاپرشده ژانت که هیچ چیزاز این اسامی سر درنمی آورد به امید همراهی من دیگه سوالی نپرسید و خودش رو به ما سپرد وقتی واردصحن ازادی شدیم وسلام دادیم ژانت پرسید:من توی عکسها دیدم که گنبد و گل دسته کامل دیده میشه ولی اینجا اینطور نیست بازمیون اشک لبخندم دراومد: گنبد از صحن انقلاب و صحن گوهرشاد راحت دیده میشه الان توی این شلوغی موقع نماز نمیشه واردش شد.بیاید بریم نماز بخونیم و بعد که خلوت تر شد میریم اونجا تا خوب حرم رو ببینی بعد ان شاالله میریم داخل _میتونیم بریم داخل؟ _آره چرا نتونیم؟ نماز جماعت که به پایان رسید بلند شدیم تا خودمون رو به صحن انقلاب برسونیم توی راه ژانت اسامی صحن ها و معانیش رو میپرسید وسعی میکرد به خاطر بسپارش ولی وقتی فهمید حرم چندین در هم داره دیگه درباره اسامیشون کنجکاوی نکرد! واردصحن انقلاب که شدیم از دیدن قاب طلایی و زیبایی که بر تارک شب میدرخشید قطره اشکی روی گونه ام افتاد سلام دادم و حرفهام با نگاهم به صاحب خانه زدم فارغ که شدم به چهره بچه ها نظری انداختم رضوان ساکت و توی خود فرورفته اشک میریخت و کتایون هم زیر لب چیزهایی میگفت ژانت اما با چشمان خیس تنها نگاه میکرد اشاره کردم تا حرکت کنیم و جای خالی برای نشستن پیدا کنیم که البته اون لحظه اونجا بعد از کار معدن سخت ترین کار دنیا بود همونطور که چشم میچرخوندم ژانت زیر گوشم گفت:_میخوام عکس بگیرم اشکالی نداره؟! _نه بگیر _آخه اون خانومه یه جوری به دوربینم نگاه میکنه رد نگاهش رو گرفتم و به خادمی رسیدم که به ما نگاه میکرد بازخندیدم: عزیزم اون خانوم خادم حرمه اینجا اجازه نمیدن کسی دوربین داخل بیاره مگر اینکه ایرانی نباشه برای همین توی گیت پاسپورتت رو خواستم وگرنه برای ورود به حرم مدرک شناسایی لازم نیست اون خانومم اگر اومد جلو سوال کرد تو نگران نباش من براش توضیح میدم با خوشحالی مشغول گرفتن عکسهاش شد و من بالاخره جایی برای نشستن پیدا کردم با اشاره مقصدمون رو بهش نشون دادم تا بعد از تموم شدن کارش بهمون بپیونده و با بچه ها به سمتش حرکت کردیم همین که نشستیم کتایون پرسید: _اینجاانقدر شلوغه داخل چه خبره؟! رضوان جوابش رو داد: _داخل هم در همین حده _پس برای زیارت نمیشه تا کنار ضریح رفت درسته؟واردبحث شدم:شایدبعدازاذان صبح یا طلوع آفتاب که حرم خلوت میشه شدنی باشه چیزی نگذشت که ژانت هم کنارمون روی فرش فروداومدوباذوق گفت:این معماری فوق العاده ست محشره کلی عکس گرفتم بہ قلمِ