【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا] #رمان ضحی #قسمت_صدوهفدهم میخواهند نورخدارابادهان خاموش کنند فکرمیکنن خا
[کاناݪ از خط عشق تا شھدا]
#رمان ضحی
#قسمت_صدوهجدهم
زندگی کتایون باما جمعمون رو گرمتر و سرگرمیهامون رو بیشتر کرده بوداگرچه خیلی هم رو نمیدیدیم!طبق قراری که تعیین کرده بودیم چهار قرار بعدی شنبه 20 آپریل، شنبه 18 می،شنبه 15 ژوئن وشنبه 20 ژولای بود که خیلی زوداولینش رسید
اونهم درحالی که با شروع امتحاناتم سه روز فاصله داشتم!تصمیم گرفتم هرچه سریعتر قرار رو برگزار کنیم و بعد تمرکزم رو بگذارم روی درس واین چندهفته مداوم مطالعه کنم
به همین مناسبت صبح روز تعطیل نسبتا زود بیدار شدم وصبحانه ای که خیلی وقت بود هوس کرده بودم درست کردم
داشتم یه همی به حریره ای که درست کرده بودم می زدم که ژانت بالاخره از اتاقش بیرون اومد قبل ازاینکه وارد آشپزخونه بشه بلند گفتم سلام
وارد شد وبالبخند گفت:سلام چراهیچ وقت نمیذاری من سلام کنم اول!
_ توی دین اسلام سلام کردن هم ثواب داره
با چشم هایی که هنوز اثر خواب توش دیده میشد و گرد هم شده بود گفت:
_ واقعا؟
_ آره مخصوصاً اونی که اول سلام کنه
_ خب چرا؟
_ چون باعث بهبودوتحکیم روابط اجتماعی و جاری شدن محبت بین آدم ها میشهفضای زندگی درجامعه اسلامی بایدبرپایه محبت باشهاین خیلی مهمه
یکی ازویژگیهای پیغمبرمااینه که کسی نتونست هیچ وقت اول بهش سلام کنه حتی به بچه هااول خودش سلام می کرد
_ چه جالب!
بالای سر قابلمه ایستاد و بو کشید:این چیه جدیده؟
_ این حریره بادام
مقوی خوشمزه البته دراصل غذای بچه هاست ولی من هوس کرده بودم امروز
خندید_ پس باید غذای بچه ها رو بخوریم امروز
_حالابخوراگه بدبودبعدمسخره کن!
چای روکه حالادم کشیده بودتوی فنجون ها ریختم وصدام رو بلند کردم:پاشو دیگه شاهزاده لنگ ظهرهیانه میخوایدصبحونتونو بیارم توتختتون؟
ژانت پرسید: راستی امتحان اولت چه روزیه؟
داشتم جوابش رومیدادم که دراتاق بازشد: سخنرانی نکن موفق شدی بیدارم کنی
واردسرویس شدومنم جوابم روکامل کردم
بعدازصبحانه به ملاحظه امتحان من خیلی زود شروع کردیماول هم من؛
_بسم الله الرحمن الرحیم
جزء یازدهم سوره توبه آیه۱۲۸وصف پیامبره
خیلی زیباست به حدی که واقعا آدم رو به هیجان میارهمن اولین باری که این آیات رو خوندم بااینکه اصلا توی این فضاها نبودم بی اختیار کلی گریه کردم که واقعاً ممکنه من یه همچین کسی رو داشته باشم توی زندگیم که با سختی من سختی بکشه تمام تلاشش رو بکنه که من رو هدایت کنه نسبت به من مهربان و رئوف باشه برای من دل بسوزونه؟
خب من چراقبول نکنم چرابایداین محبت رو پس بزنم منم که همیشه دنبال همین میگشتم!
کتایون_ متوجه منظورت نمیشم مگه تو یه خانواده مذهبی نداری مگه از اول مسلمون نبودی؟
لبم رو به دندون گرفتم و ریز خندیدم
چه اشتباه فاحشی!
ناچار توضیح دادم:
_ چراهم خانواده مذهبی دارم هم ازاول توی شناسنامه مسلمان بودم اما تا چند سال پیش در نگاه به اسلام مثل شما بودم یاحتی تند تر از شما
تعجب دوید توی صورتش:
_ چطور؟
_خب ازوقتی که خودم رو شناختم همیشه پر ازسوال بودم امابه خاطر اینکه پدرومادرم ناراحت نشن هیچ وقت سوال هام رو نپرسیدم واین شکاف هی عمیق تر و عمیق تر شد تا این که وارد دانشگاه شدم
فضای جدید دوست های جدید؛
کم کم تغییر کردم
اول ذهنی ودرونی وبعدبیرونی
نمیخواستم بیشتر از این توضیح بدم برای همین پل زدم:
_ امایک اتفاق باعث شد یکم بیشتر دقیق بشم وفکرکنم وتحقیق کنم وبعد کم کم همه چیز رو درک کردم وکنارهم گذاشتم و به یک منطق منظم و کامل رسیدم و قبولش کردم همین
_ چه اتفاقی؟
_ فعلابرگردیم به بحث حالاشاید یه روزی حوصله داشتم براتون تعریف کردم
داره دیرم میشه!
سوره یونس آیه۹۲یه چیزی بگم دربارش
یه محقق فرانسوی که روی بدن مومیایی یکی از فراعنه کار میکرده متوجه وجود املاح نمک درون بدنش میشه که موید غرق شدگیه
قاعدتاً کسی که اینهمه نمک روی سطح پوستش باشه غرق شده و بعد از آب گرفته شده و مومیایی شده و خب غرق شدن یه فرعون خیلی اتفاق نادریه
مهمتر از اون بخاطر غرق شدن این بدن باید فاسد میشده ولی سالم مونده بوده
اون محقق وقتی متوجه میشه به این نکته در قرآن اشاره شده وخداوند تعهد کرده بدن فرعون رو برای آیندگان سالم نگه داده شگفت زده میشه از این اشاره و بعدها با تحقیق مسلمان میشه*
یه کتاب هم نوشته به نام "مقايسه اي ميان تورات، انجيل، قرآن وعلم"
دوست داشتید میتونیدبخونید
جزء دوازدهم سوره هود آیه37
درباره قضیه ساخت کشتی نوح روایتی هست که میگه خداوند وعده عذاب خودش رومدام به تاخیر میانداخت۷سال۷سال تاریخ رو تغییر می داد واین باعث شده بودکه طرفداران نوح به شک بیفتن و هر بار ریزش میکردن
ژانت_خب چرا باید اینکارو بکنه؟
_چون میخوادظرفیت قوم روبه سطح یقین رشد بدهاین تصمیم ادامه پیدا میکنه تا وقتی که باز اعلام میکنه به نوح که عذاب ۷سال دیگه
بہ قلمِ #شین_الف