eitaa logo
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
823 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
43 فایل
گویندچرادل‌به‌شهیدان‌دادی!؟ والله‌که‌من‌ندادم‌آنهابردند💚🌱 بگوشیم👇 https://harfeto.timefriend.net/17230456282329 کانال دوم @yaran_mehdizahra313 کپی‌رگباری‌؟حلالت‌رفیق 「ٺــــوَڶُــــــڌ۲۶آݕـــإݩ¹⁴۰¹❥︎」 「 اِݩقضا!؟تـﺄخداچہ‌بخـۈاهـد」
مشاهده در ایتا
دانلود
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_هفتاد_وسوم ] _ من بهتون قول میدم، قسم میخورم
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] تماس های تلفنی و دیدار هرروزه در مسجد و بی قراری برای همان دیدار ساده و در چارچوب مرا به آرامشی رسانده بود وصف ناشدنی. کم کم باورم می شد حوریا مال من شده چرا که محبت کلام اوهم گاهی هر چند کوتاه و ناخواسته از پشت فرکانس های صوتی، به من منتقل می شد و من فهمیده بودم درست پیش رفته ام و این حس اعتماد، هم برای حوریا و هم خانواده اش تاحدودی فراهم شده بود. به نیمه ی ماه رمضان رسیده بودیم. به شدت وزن کم کرده بودم اما بدنم تازه به این وضع عادت کرده بود. بعد از مجلس ختم قرآن چند نوجوان و یک مداح، شعر هایی درمورد امام حسن خواندند و اعلام کردند که تولد امام حسن مجتبی است. فرصت را غنیمت شمردم و به حاج رسول گفتم شام و افطار را مهمان من هستند و به حاجی اطمینان دادم اتفاقی نیفتد و ماجرای رستوران تکرار نشود. توی حیاط با حاج رسول به حوریا و مادرش پیوستیم. از دور که آنها را دیدیم برای یک لحظه نگاهم غرق حوریا شد و حوریا با نگاه من ناخودآگاه لبخند زد. بعد از دعوت رسمی ام از آنها برای شام و افطار، از آنها جدا شدم اما نگاه سنگین و آزار دهنده ای وجودم را هدف گرفته بود. جلوی شبستان مسجد را نگاه کردم، محمدرضا ایستاده بود و خصمانه و عبوس مرا نگاه می کرد. بی تفاوت به او از مسجد بیرون رفتم. کلی کار داشتم و برنامه... این بار باااید درست و آبرومندانه برنامه هایم را می چیدم. بعد از استراحت کوتاهی از خانه بیرون زدم. به قنادی رفتم و یک سینی کوچک افطار سفارش دادم که حاوی زولبیا و بامیه و خرما بود. یادم بود که منزل حاج رسول در آن شب آزاردهنده و دعوت محمدرضا، نان و پنیر و سبزی هم به طرز زیبایی درست شده بود اما من از این کارها بلد نبودم. جایی هم نمی شناختم که این چیزها را بشود خرید. به همین دلیل چند نوع میوه خریدم و راهی پاساژی شدم که مغازه ام در آن قرار داشت. دوست داشتم به بهانه ی این عید، یک کادوی زیبا برای حوریا بخرم و اولین کادوی زندگی ام را به او بدهم اما بخاطر اینکه خجالت نکشد برای حاج رسول و حاج خانوم هم کادو خریدم. یک پیراهن شکلاتی رنگ برای حاجی و یک کیف دستی برای حاج خانوم. برای حوریا از دل و جان دوست داشتم حلقه یا انگشتری بخرم که دیگر کسی به او نگاه چپ نیندازد اما چه کنم که هنوز صورت خوبی نداشت اگر این کار را می کردم. چهار مدل روسری انتخاب کردم که جنس و رنگ و طرح زیبا و دوست داشتنی داشت. یک عروسک کوالای سفید خیلی کوچک و یک بلوز به رنگ زرد اخرایی که عجیب به دلم نشست. از جلوی گالری نقره که رد شدم، نتوانستم روی دلم پا بگذارم و نیم ست زیبایی که طرح قطره بود و نگین های ریز سفید دورش داشت و یک نگین سبز زمردی تک تکشان را زینت می داد، خریدم. دوست داشتم کل پاساژ را خالی کنم. چه حس جالبی بود که تاکنون تجربه اش نکرده بودم. از وقتی مادربزرگم فوت شده بود برای هیچکس کادو نخریده بودم. آن هم کادویی که اینگونه با وسواس انتخاب شود. جعبه کادویی متوسطی که مکعبی مخملی با توپک های زرد رنگ بود خریدم و سر مسیر از گل فروشی یک باکس گل شش تایی و کوچک که توی جعبه ی کادویی جا شود تهیه کردم. نزدیک همان پارک کوهی که در یکی از خروجی های شهر واقع بود، سفره خانه ای خانوادگی، بین مردم اسم و رسمی پیدا کرده بود. به آنجا رفتم و محیطش را دید زدم. برای افطار و شام و لحظاتی که می خواستم رقم بخورد عالی بود. یکی از لژها را رزرو کردم و به آپارتمانم آمدم. هنوز یک ساعتی وقت داشتم. پیراهن حاجی و کیف دستی حاج خانوم را که همانجا کادو پیچ و روبان زده تحویلم دادند اما کادوهای حوریا را یکی یکی تا زدم و توی جعبه چیدم و عروسک را گوشه ای گذاشتم و جعبه ی کوچک نیم ست را توی باکس گل گذاشتم و باکس را بالای همه ی خرید ها گذاشتم. می خواستم روی یکی از روسری ها کمی از ادکلن خودم را بپاشم اما ترسیدم ناراحتش کنم و با پخش شدن بوی ادکلن، خجالت بکشد. راضی از کارم به حوریا پیام دادم و ساعت قرار را اعلام کردم. به حمام رفتم و موهایم را سشوار کشیدم و لباسی رسمی و مرتب انتخاب کردم و پوشیدم. کت و شلوار طوسی رنگ با پیراهن سفید. آنقدر رسمی که حس دامادی به من دست داد. میوه های شسته شده و سینی افطار را روی صندلی عقب گذاشتم و راهی منزل کوچه پشتی شدم [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_هفتاد_وسوم تالار را هماهنگ کرده بودند و آتلیه و فیلمبردا
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . ( حوریا می گوید ) بهار گفت: _ حاج خانوم... اگه حجاب داشته باشیم که خوب دیده نمیشیم. الان خودِ تو... با چادر و بی چادرت یه عالمه فرقشه. مانتو رو در بیاری یه تومن دیگه رو قیمتت میره... و نیشخندی زد. سعی کردم به توهین و لحن کلامش بی تفاوت باشم. به چشمش زُل زدم و گفتم: _ یعنی می خوای بگی حجاب مانع دیده شدن خانوما میشه؟ درسته؟! _ بله که درسته. خودت که قطعا می تُرشی با این چادر و حجابت. ولی اون گیساتو بیرون بندازی کلی کشته میدی. نفس عمیقی کشیدم که عصبانیتم کمرنگ شود. این دختر و زبانش، طرز برخورد و حتی نشستن ورفتارش سراسر نیش بود و کنایه و توهین. _ خدا خیلی قشنگ توی قرآن گفته که چرا خانوما حجاب داشته باشن. سوره ی احزاب آیه ی ۵۹ میگه که « ای رسول خدا به همسر و دخترانت و زنان مؤمن بگو خود را بپوشانند » چرا؟! در ادامه میگه « این کار برای اینکه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند بهتر است » خب... خود خدا داره میگه حجاب داشته باشید که دیده و شناخته بشید خانوم خوب و مؤمنه ای هستید و مورد آزار و اذیت قرار نگیرید و ارازل دور و برتون نیان. حجاب داشتن نه تنها مانعی برای دیده شدن نیست بلکه به بهتر دیده شدن خانوما کمک می کنه. تعجب و علامت سوال را در چهره شان دیدم. انگار گیج شده بودند. _ بذارید براتون توضیح بدم. شما وقتی زیبایی ظاهرت رو به نمایش گذاشتی، اونی که داره تو رو میبینه، چه چیزی از تو رو میبینه؟ نظرات طنز و گاهاً نامحترمانه شان با پچ پچ های بلند و کوتاه به گوش رسید. _ ببینید... شما با آرایش و یه لباس جذاب رفتید توی خیابون، حالا یه پسری افتاده دنبالتون. فرض می کنیم نیت بدی هم نداره ها... اصلا قصدش ازدواجه. خب... اون چه چیزی از تو رو انتخاب میکنه؟ اندامت رو... اون خودِ وجودِ تو رو انتخاب نمی کنه بلکه ظاهرت و زیبایی ظاهریت رو انتخاب می کنه چون اون چیزی که از تو دیده همین زیبایی ظاهری تو بوده. حالا خودتون بگید که ما خانوما، زیبایی ظاهری مون بیشتره یا زیبایی باطنی؟! اونی که به خاطر سایز کمر و اندامت میفته دنبالت، باورها و تفکرات بلندت رو میبینه؟! ذوق و استعداد و روحیه ی زیبات رو میبینه؟! نه... اون هیچ کدوم رو نمیبینه چون غرق ظاهرت شده. اینجاست که خدا توی قرآن میگه به خانوما بگو حجاب داشته باشن که بهتر دیده بشن. اینجوری مردا غرق ظاهر ما زنا نمیشن بلکه با دید بهتری زن و روحیات و ذاتش رو میشناسن. منظور خدا هم همینه که زیبایی ظاهرتو بپوشون که زیبایی درونیت دیده بشه چون ارزش تو به زیبایی درونی توست. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. Eitaa.com/Asheghaneh_Halal