【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
#چگونھمتحولشدم؟ 🙂♥️ #1 بےخدا بودن سختھ . زندگے ڪه ࢪنگ و بوے خدا در اون نیست ، نباشه بھتره 💔 ڪسے ڪ
#2
به یاد دارم اوݩ مسافرتے ڪه قرار بر رفتن به شمال بود . نمیدونم چرا من با اون همه جاهلیت باز علاقھ ڪوچڪے براے رفتن به مشھد داشتم 🙂💔
بھ دلم افتاده بود ڪه این مسافرت به اونجا هم ختم میشھ . بعد از برنامھ ریزے قرار بر این شد ڪه مقصد اول مشھد باشه بعد شمال 🎋
از این جھت خوشحال بودم . مسافࢪت ⁵ نفره بود . سھ دختر و دو پسر بزرگتر از خودموݩ . از خانواده رضایت گرفتم . پدر رو با هزار جور دروغ و دغل رام ڪردم . اما مادر و خواهر از این ماجرا اطلاع داشتن اما نمیدونم چرا بھ من اجازه رفتن دادن 😞🥀
قبلا در این رابطه از من سوال شده بود ڪه وقتے این جاهلیتها برقرار بود و این مسافرتها در میوݩ بود آیا تا بھ حال #نامحرمبھبدنتودستزده؟
خداࢪو صد هزار مرتبھ شڪر هیچ وقت اجازه نمیدادم ڪسے بھ بدن من حتے نزدیڪ شھ 🙂
حرف این نیست ڪھ بگم دست هیچ نامحرمے بھ من نخورده... نھ !!!!
حرف اینه ڪھ حتی ڪسے بھ بدن من دستدرازے نڪرده . وگرنہ هر جاهلے به دلیل احساساتے ڪه داره هر جورم ڪه شده به سادهترین شڪل به نامحرم دست زده 🤷🏻♂
این ارتباطات بود اما اینڪھ بگیم دست درازے صورت گرفته نه ....
مسافرت ⁷ روزھ رو رفتیم . با اینڪھ اون دوتا رو زیاد نمیشناختم اما بشدت باهاشون خو گرفتھ بودم . راحت دستشونو میگرفتم دستمو میگرفتن شوخے میڪردم شوخے میڪردن اذیتشون میڪردم اذیتم میڪردن و این گندڪاریاے به خیال جاهل شیریݩ .....
تو اون مسافرت آخرین باری بود ڪھ من بھ مشھد رفتم . مشھد رفتنے ڪھ غرق گناھ بود ولے آدم بھ هر بدےهم ڪھ باشھ باز یڪم مھر ائمھ رو تو وجودش داࢪه 🧡
#هیچوقتغیرمذهبےهاروقضاوتنڪنید ❕
حضرت آقا چے فرمودن؟
گفتن ڪھ همون غیر مذهبے مشڪلش در ظاهرشھ مشڪل من در باطنمھ 💔
حاج قاسم چے فرمودن؟
گفتن ڪھ همون خانمے ڪھ بےحجاب مےگردھ و بدترین ظاهر رو داره هرجورے هم ڪھ باشھ جز ملت منھ 💚
توے خاڪ ڪشور من دارھ زندگے میڪنھ ، اون از جنس منھ 🌱
چرا الڪے قضاوت ڪنیم؟
خود من دقیقا همون لحظھ ڪھ گنبد حرم آقا رو دیدیم اشڪ از چشمام سرازیر شد . حس غربتم از بیݩ رفت . انگار اونجا هم محل زندگے من بود ....
دقیقا ساعت ¹⁶ بود ڪھ وارد مشھد شدیم و گنبد اومد جلو چشمامون 🌸
اون دوتا دخترے ڪھ باهام بودن اقوامم بودن . بهم میگفتن فلانے چته؟ چرا اینقدر گریھ میڪنے؟ اونا از حس من خبر نداشتن 💔
تا وقتے ڪھ تو مشھد بودیم انگار بھ خودم اومده بودم واسھ گناھ نڪردن
نمیدونم اون حس ڪجا بود ڪھ اومد سراغم . شاید با دیدݩ حرم آقا جرقھ تحول در من شڪل گرفت چون ناخودآگاھ وقتے وارد حرم شدیم دیگھ دلم نمیخواست چادرم رو بیرون بیارم . منے ڪھ از چادر حالم بھ هم میخورد ....
بگذریم 🚶🏻♂
فقط این رو میخوام بگم ڪھ هیچوقت هیچوقت هیچوقت غیر مذهبیا رو قضاوت نڪنید . شاید همون خیلے پاڪ تر از توعه....
شاید خدا خیلے از اون راضے تره نسبت بھ تو....
شاید اون خیلے قشنگتر از تو با خدا انس میگیره 🧡
³ رو توے مشھد بودیم و بعد خارج شدیم و رفتیم شمال ....
دوباره اون حس لعنتے اوند سراغم....
دوباره انگیزھ گرفتم برا گناه🍂
تو دریا میرفتیم با بدترین وضع 💔
دست تو دست شالها بیروݩ لباس آزاد و هزار ننگ دیگھ....
بیشتر از این موضوع باز نشھ بهتره🥀
این یڪے از خاطرات مسافرت بود
#ادامھدارد.....
#گذشتھاےبےرحم 💔
#قضاوتنڪنمومن ☝️🏻
🥰🥰 #روایت بخشنده ترین بخشنده
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
#2 به یاد دارم اوݩ مسافرتے ڪه قرار بر رفتن به شمال بود . نمیدونم چرا من با اون همه جاهلیت باز علاقھ
#3
خیلیا میگن این ڪارا برا ڪسے ڪھ هنوز بھ سن قانونے نرسیده خیلے زوده و غیر ممڪن . اصلا بھ قد و قیافه یھ دختر ڪمتراز هجدھ سال نمیخورھ....
گفتم این بهت خیلےهارو جواب بدم🙂
من بر خلاف سنے ڪھ داشتم و دارم یه شخصے بودم ڪھ هرڪی میدید فڪر میڪرد بالاے ²⁰ سال دارم . نمیخوام پز بدم اما چون قدرت تڪلم بالایےهم داشتم این شڪشون رو برطرف میڪرد .
جز اون دسته افرادے بودم ڪھ تیپ و قیافش جوریھ ڪه نگاھ جذب میڪنھ ☹️💔
لباسام جلف نبود. خیلے خوشتیپ بودم و ترڪیب رنگهایے ڪھ انتخاب میڪردم جذاب بود . یھ دختر با قد بلند وخوش تیپ ڪھ با بیرون انداختن موهاش و بلند خندیدناش مخاطب جذب میڪنھ مسلمه ڪھ نامحرم هم میوفتھ دنبالش و همینطورے ڪھ این دل برده اونام دل میبرن (سر عمر )😐💔
همین تیپ و قیافھ هم یھ پلھ دیگھ بود ڪھ برا ارتباط با جنس مخالف برا خودم ساخته بودم 🍂
وقتی باخانواده میرفتیم مسافرت من و خواهرم اڪثرا شال نمیپوشیدیم . البتھ من بیشتر از اون رعایت نمیڪردم . با اینڪھ اون از من بزرگتر بود اما من رو متوجھ اشتباهم نمیڪرد 🥀
نھ پدر و نھ مادر و نھ خواهر ....
من نمیخوام خانوادم رو بد ڪنم . اتفاقا بهشونم حق میدم . من خانوادم رو خیلے دوست دارم . هیچوقت براے من ڪم نزاشتن و نمیزارن الا توے زمینھ معنویت:)💔
من خیلے دارم ڪمبود میبینم . از اینڪھ اونا منو تشویق بھ ادامھ دادن راهم نمیڪنن از اینڪھ نمیزارن من تو فضاے مذهبے خودم و جامهام غرق شم . از اینڪھ برا من محدودیت دینے زیادے میزارن....
اجازه رفتن بھ گلزار شھدا یا مراسمات مذهبے یا روزه تو روزهاے متفاوت مستحبے یا حجاب توے عروسے و جشن و فضاے خارج از منطقھ و .... رو نمیدن 💔
من ڪاملا حق میدم بهشون. بھ نظرشون احترام میزارم چون میدونم اینا از درون بد نیستن . فضاے جامعه این افراد رو غیر مذهبے بار آوردھ 🥀
اینا غرق توے فضاے جامعھ شدن....
اینا تحت تأثیر مردم و روند مخالفت آمیز جامعہ و اسلامے قرار گرفتن ...
وگرنھ پدر من شخصے بود ڪھ بھتریݩ مؤذن منطقھ بود 🙃❤️
خواهرم مقام اول تو منطقھ برا مسابقات انشا نماز رو داشت 🦋🌱
مادر من نمازهاے جماعتهایے ڪہ میرفت ڪنسل نمیشد مراسمات دعا و روضہها و جشن هایے ڪھ میرفت....
من ڪودڪیهام رو یادمہ ڪھ مادرم یه چادر گل ریز برام گرفتہ بود و هرروز دستمو میگرفت و منو با خودش بھ مسجد میبرد....
خواهرم من رو ڪنار خودش میذاشت و نماز رو یادم میداد ✨
پدرم من رو میفرستاد ڪلاسهاے قرآن 🎈
اما همھے اینها گذشت....
آخر الزمان شد و اعتقادات مردم تڪون خورد . شل شد و ضعیف . فرهنگ غربے رواج پیدا ڪرد و مردم مارو بھ خودش جذب ڪرد . مردم دین و خداشونو ول ڪردن و رفتن💔
نماز از خونھ ما ڪلا رفت....
قرآن ما رفت تھ ڪمد ....
چادرها همہ رفتن تو چمدون ....
ڪمڪم اوضاع اعتقادات نابود شد حجاب رفت دین رفت و مردم رفتن و منم همراھ خانواده وارد جو جامعہ شدم🙂💔
بخاطر همین بهشون حق میدم ....
دشمن خیلے قشنگ تونست رو اینا ڪار ڪنھ 🥀
جورے ڪھ مادر من دیگھ الان نزاره من برم مراسمات مذهبے و روضہ و هیئت و نماز جماعت....
خواهر من دیگھ چادر پوشیدن من رو بھ سخره بگیره....
پدر من بھ قرآن توهین ڪنھ💔
برگردیم بھ عقب....
وقتے وارد فضاے جامعہ شدم اختیارات رو گرفتم دست خودم . هرڪارے دلم میخواست انجام میدادم
شده بودم یھ دختر وحشے لات بی اعصاب رفیق باز ☄
دوست خیلے روے آدم تأثیر گذارھ....
حدود ⁶⁰ درصد از ذات ڪثیف و غیر مذهبے من رو دوستام ساختن....
اونا تمایل منو نسبت بھ جنس مخالف و پارتے زیاد ڪردن💔
دیگھ شدھ بودم یھ دختر هوس باز بشدت مخالف دین ڪھ خداے خودش رو نمیشناخت ....
چھ برسھ شھدا و پیامبر و امامان و دینش😞🚶🏻♂
#ادامھدارد.....
#گذشتھاےبےرحم 💔
#قضاوتنڪنمومن ☝️🏻
🥰🥰 #روایت بخشنده ترین بخشنده
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
#3 خیلیا میگن این ڪارا برا ڪسے ڪھ هنوز بھ سن قانونے نرسیده خیلے زوده و غیر ممڪن . اصلا بھ قد و قیافه
#4
اونقدرے تخص و نترس شدھ بودم ڪھ یادمھ با ࢪفقام تو مدرسھ مدیرمونو رام ڪردھ بودیم . اون طورے بھمون اعتماد ڪࢪدھ بود ڪھ ڪلید مدرسھ ࢪو بعد مدرسه میداد دستمون ڪه برا فردا ما در رو باز ڪنیم . 😐💔
ما هم تا مےتونستیم از این موقعیت استفاده میڪردیم و مدرسه ڪه تموم میشد و همه میرفتن در مدرسه و سالن رو میبستیم و گوشیارو میاوردیم بیرون و به پسرا زنگ میزدیم ، هم با گوشے و هم تلفن مدرسه 😥
نمےدونم چرا ذرهاے واهمه نداشتیم از اینڪه بفهمن بقیه . میرفتیم خوراڪے هاے معلما ڪه تو ڪمد دفتر بود رو برمیداشتیم مینشستیم رو میز و رو مبل جاے معلما ، پاهامونو مینداختیم رو میز مقنعههارو در میاوردیم و چای و شیرینے و شڪلات و ڪیڪ و خوراڪے هاے دیگه معلما ڪه برا خودشون آورده بودن میخوردیم 😑
بیشترشم زیر سر خودم بود.
اینقدر بیشعور و بےشخصیت .....
حتے یادمه یه بار یڪی از پسرا زنگ زده بود به همون شماره تلفن مدرسھ . مدیر برداشت و اون بهش گفته بود با فلانے ڪار دارم 😐
اینجا مدیر فهمید ڪھ ڪار ما بوده و نزدیڪ بود آبروریزے شھ ڪه به زور جمعش ڪردیم 🚶🏻♂
با این حال ڪه این همه مشڪلات و آبروریزے و بازشدن مشتم تو ڪارارو میدیدم باز ول ڪن نبودم . انگار این ڪارا شده بود نیازهاے روزانه من 💔
اگھ انجام نمیدادم مریض بودم....
تا این حد پیش رفتھ بودم .....
تو این راهها زخم میخوردم مشتم باز میشد دروغام رو میشد آبروم میرفت قلبم میشڪست داغون میشدم اما انگار نه انگار🥀
خلاصھ.....
به طرز عجیبے غرق شده بودم تو سیاه چال عمیق گناه و هیچ طنابے نمیتونست منو از اونجا بالا بڪشھ 😞
خدا خیلے میخواست منو متوجھ ڪارام ڪنھ. حالا از هر راهے ڪھ بود ولے خودمم نمیخواستم تلاشے نمیڪردم چون بھ خیال خودم خوشبخت بودم☄🌪
اوضاح خیلے داشت خطرے میشد آخرین ڪارے ڪھ قبل از تحولم ڪردم رو یادمھ....
یھ پسر بود از خانواده سپاهے . خودش هم قرار بود بره سپاه. جورے مقامشون بالابود ڪه ازشون خواسته بودن برن تھران جلو رهبرے رژه برن یعنے از لحاض خانوادگے ایقدر مذهبے بودن . من اصلا خبر نداشتم ڪھ اصلا فرد مذهبے چیه سپاه چیه رهبر چیه رژه چیھ . میدونستما اما چون اینا مربوطھ به چیزاے مذهبے و من حالم از اینجور چیزا به هم میخورد اصلا تو این فازا نبودم ڪھ بخوام به معنے حقیقیش پے ببرم 🚶🏻♂💔
بخاطر همین اصلا برا مهم نبود این چیزا و اون پسرھ هم چون یھ فرد مذهبے نما بود (بعد از تحول به این پے بردم ڪه مذهبے نما چیه و اونم جز این دسته بوده) دیگھ ڪارے به خانوادش و اینا نداشتم . طرف حساب من خودش بود ڪھ اینم ⁹⁰ درصد اعتقاداتش مثل خودم بود و خودشم بدش میومد از بیشتر چیزا .
ایݩ پسره هر تابستوݩ بھ اجبار مادر میرفت مشھد و خادم امام رضا میشد . یھ تابستونے قرار بود ما با خانواده بریم مشھد . بهم گفت تو بیا قرار بزاریم با هم تو حرم من ببینمت و دور از چشم خانوادت باش . بیا پیشم تا با هم صحبت ڪنیم و من یواشڪے دستاتو بگیرم و این چرت و پرتا ڪھ هر مذهبے نمایے انجام میدھ . منم قبول ڪردم 😑💔
یڪے دو ماه قبل از اینڪه بریم من دوباره دستم جلو خانواده رو شد ڪھ با این پسره در ارتباطم. اما این دفعه متفاوت تر و بدتر. ایݩ قضیھ رو عمه و مامانبزرگ و زنعمو و دختر عمو و اینام فهمیدݩ💔
رابطھ قطع شد و تنبیھ و داد و بیداد و اینجور چیزا....
خیلے فجیح بود یھ دعواے حسابے شد بین خانوادم و اوݩ پسرھ ڪھ نزدیڪ بود بھ دادگاھ ڪشیده شھ....
خلاصھ ما خیلے حالموݩ بد بود و هنوز دو ماه مونده بود بھ تابستوݩ و هنوز مدرسھ میرفتم . یعنے فروردیݩ ⁹⁸ دو ماھ قبل از تحول ✌️🏻
#ادامھدارد.....
#گذشتھاےبےرحم 💔
#قضاوتنڪنمومن ☝️🏻
🥰🥰 #روایت بخشنده ترین بخشنده
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
#5 تو مدرسمون یه دختر بھ شدت مذهبے بود . ⁴ سال همڪلاسے من بود و همچنانم هست. از وقتے ڪھ این وارد مد
#6
وقتے اومدم خونھ حس و حال عجیبے داشتم . فقط با خودم ڪلنجار میرفتم . ذهنم درگیر ڪلمھ شھید شدھ بود 😧
خداااااا مگھ میشھ یھ فرد مرده با انسان ارتباط بگیره و ڪمڪش ڪنه یا حرف بزنھ؟
راستش خندمم گرفتھ بود گفتم نڪنھ این داره منو مسخرھ میڪنھ ولے بعد گفتم نھ!!!! شاید دارھ درست میگھ بعد گفتم نھ بابا همش چرتہ.....
خیلے فڪر ڪردم . من چون یھ فرد ریسڪ پذیرے هستم تصمیم گرفتم ڪھ یڪم بھ این حرفے ڪھ بهم زد عمل ڪنم 😯
با خودم گفتم من ڪھ همه ڪارے ڪردم همھ چیم بھ جون خریدم همھ چیو هم امتحان ڪردم اینم روش 🚶🏻♂
من ڪھ باورم نمیشھ چنین چیزے هست پس بخاطر خیت ڪردن این دخترھ هم ڪھ شده یڪیو انتخاب میڪنم تا بهش بفهمونم اینا خرافاتھ 😁
خلاصھ ما اینو شوخے گرفتیم . نفهمیدیم اگھ وارد راه بشیم دیگھ نمیتونیم ازش خارج شیم و پا بند و وابستھ میشیم 🙃🧡
این قضیھ رو گرفتم برا ایسگا ڪردن ڪھ یڪم بخندم.
روز تعطیلات بود. بھش پیام دادم گفتم فلانی من بھ حرفات فڪر ڪردم میخوام یھ شھیدے رو انتخاب ڪنم میخوام باهم حرف بزنھ میخوام بهم پیام برسونھ . ببینم تو راست میگے یا من ....
اون بیچارھ هم ڪلے ذوق ڪرد غافل از اینڪھ من داشتم شوخے میڪردم.😄
دقیقا همون روز رو یادمھ ....
بهم گفت من عڪس چند شھید میفرستم تو با نگاه هر ڪدومشون حس خوب گرفتے بهم بگو ...
منم خندیدم و گفتم باش😆
هے عڪس میفرستاد و میگفت به دلت ننشست میگفتم نھ هے دوبارھ میفرستاد بازم میگفتم نھ هے دوباره.....
همون روز عڪس ⁶⁰ تا شھید رو برا من ارسال ڪرد . ⁹⁰ درصدشونم شھداے خیلے معروف و زیبا و مدافع حرم بودن . هم لبنانے هم ایرانے....
من هیچڪدوم بھ دلم ننشست . عصبے شد گفت دختر چخبرته؟
من عڪس ⁶⁰ تا شھید فرستادم چطور هیچڪدوم برات دلنشین نبود؟
راستش من دقیقا رو همه شھدا همون نگاهے داشتم ڪھ بھ بقیھ پسراے دور و برم داشتم😞💔
بهش گفتم نمیدونم اصلا خوب نیستن بعد گفت دیگھ نمیدونم چڪار ڪنم . معلوم بود عصبیه....
یھو چند دقیقھ بعد دیدم یھ عڪسے رو فرستاد . گفت این دیگه آخرین عڪسھ . همین فقط تھ گالریم مونده بود 😐
خندم گرفت از ڪاراش با خودم گفتم چقد خنگھ ڪھ هنوزم پیگیرھ 😆....
یھ لحظھ عڪس رو باز ڪرد دیدم رو عڪس نوشتھ شدھ پاسداࢪ شھید حسیݩ ولایتے فࢪ 😻💛
تا چهرھ شھید رو دیدم قلبم وایساد . خندم رو قورت دادم . فقط زل زدم بھ عڪس . اصلا دستام تڪون نمیخورد انگارے یخ زده بود .😳
نمیدونم چرا اون نگاهم با نگاھ هاے همیشگے ڪھ بھ جنس مخالفم داشتم ڪاملامتفاوت بود ....
هر ڪارے ڪردم نتونستم بھ خودم بیام . انگار تو چھره شھید یھ نور خیلے عجیبے بود . چشمامو محڪم بستم گفتم بھ خودت بیا دیونه 😶
بعد سریع عڪس رو رد ڪردم و اومدم بیرون . اصلا نتونستم تحمل ڪنم دوبارھ سریع برگشتم و عڪس رو نگاھ ڪردم . سیر نمیشدم ازش . اون عڪس یھ آرامش خیلے عجیبے داشت برام 💙
اون آرامشو هیج جا تجربھ نڪرده بودم 😻
نمیدونم چے باعث شدھ بود ڪھ جذب عڪس شم . چے منو میڪشوند بھ سمت عڪس . چے باعث میشد ڪھ بھ من یھ حس عجیب و خوبے منتقل شھ....
#ادامھدارد....
#گذشتھاےبےرحم 💔
#قضاوتنڪنمومن
🥰🥰 #روایت بخشنده ترین بخشنده
【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
#8 شخصے ڪه تازھ متحول شدھ مسلما نمیتونھ درست با ڪسایے ڪھ نمیتونن باهاش ڪنار بیان راھ بیاد 🚶🏻♂💔 خیل
#9
خلاصھ از بعد از تحول دنگ و فنگ برا پاے اعتقاد خودم ایستادن شروع شد و هنوزم هست و ادامھ دارھ ....🚶🏻♂
تنھا سد زندگے من خانوادمھ . چون هم عقیدھ نیستیم خیلے مشڪلات داریم . راھ من رو بستن. نمیزارن خودم باشم بدشون میاد از فضاهاے معنوے . واقعا من الان حسرت بھ دل موندم ڪھ یڪ بار بدون هیچ ترس و مشڪلے وارد یھ فضاے معنوے بشم 💔
طبیعیھ ڪھ وقتے فرد متحول میشھ تمام تلاشش میڪنه ڪھ بتونه هرڪارے ڪنھ برا محڪم شدن و ریشھ زدن دین تو ذهنش . اینو میتونھ از فضاهاے معنوے و معاشرت با افراد مذهبے بھ دست بیارھ ڪھ متأسفانه رو ما بریدست 🙂🥀
امتحانات خدا واقعا سختھ. هر لحظھ میترسم و با خودم میگم ڪھ نڪنه یھو گول بخورم و از امتحانات رد بشم....
سخت ترین شرایطے ڪھ تا بحال برا من رقم خوردھ ڪھ همین سختترین امتحان هم بود پاے شراب وسط اومدن بود 😞
اینو قبلا گفتم بازم میگم چون ممڪنه برا بعضیا سوال شھ....
پدر من یھ بطرے شراب خالص خالص آورد خونہ برا استفاده. نمیدونم چے شد ڪھ بھ سرش زد بیاره تا همہ بخورن 😐💔
دقیق اون لحظہ رو یادمہ ڪھ بطرے دستش بود و بہ همراه لیوان آورد گذاشت و شروع ڪرد بہ ریختن ....
مثل بید دست و پام میلرزید . گفتم نڪنہ منو مجبور ڪنن بھ خوردن 😰
لیوان اول رو خودش خورد . بعد داد مادرم بعد خواهرم . داشتن میخوردن اونا ....🥀
میدونستم نفر بعدے منم . بابام شروع ڪرد بہ صحبت ڪردن راجب خواص شراب ڪہ چمیدونم برا قلب خوبہ و ڪلیھ و رقیق شدن خون و این حرفا .😐
سعے ڪردم از موقعیت استفادھ ڪنم . خودمو زدم بیحالے . دستمو گذاشتم رو سرم ڪھ مثلا حالم بدھ . مامانم گفت چے شده؟ گفتم نمیدونم سرم دارھ گیج میرھ . خدا خدا میڪردم ڪھ اتفاقے نیوفتھ . التماس داداش حسین میڪردم ڪھ ڪمڪم ڪنھ. گفتم داداش ڪمڪم ڪن نجاتم بدھ از این وضع 😭
بابام گفت عب ندارھ بیا اینو بخور بھتر میشے . این خونتو رقیق میڪنھ ...
یا ابوالفضل اینڪھ بدتر شد 😭💔
پاهام یخ ڪردھ بود . از تھ دلم و از درون با تمام وجود گفتم داداش حسیییین 💔
ڪمڪم ڪن ....
بابام میخواست برام بریزھ یھو دید لیوان نیست . یھ دونھ ڪم آوردھ بود ....
تھ دلم گرم شد ....
ولے باز خیلے دلشورھ داشتم .بھ خواهرم گفت لیوانتو بدھ تا براش بریزم . بھانہ آوردم گفتم نمیخوام من دهنے ڪسے نمیخورم (منے ڪہ غیر از آبجیم دهنے ڪسے نمیخوردم😐💔). گفت مگھ نجسه؟ گفتم نھ ولے بدم میاد .
انگار همون موقع همشون دست بھ دست هم داده بودن ڪھ بدن من بخورم ....
مادرم گفت تو همیشھ میخوردے چیو الان بدت میاد؟ پشت سرش خواهرم گفت نھ بابا هیچیش نیست . این حالا چرت و پرت میگھ ڪھ حرامہ و میترسھ گناه ڪنہ . بعد با مامانم بلند خندیدن 💔
بابام خیلے بدش اومد . گفت چھ غلطا؟ این چرندیات چیھ دیگھ؟ حرام؟!
بعد مادرم گفت من باید یھ آخوند برا این بگیرم . حقشہ صبح تا شب بشینہ عمامہ سہمترے بشورھ و دوبارھ خندیدن 😐💔
نمیدونم چھ پدر ڪشتگے سر دین با من دارن ڪھ اینطورے میڪنن😞
منم گفتم نخیر . شما اینو بو ڪنید . ڪل اتاق بو الڪل برداشتھ نمیشھ اصلا بشینے حالم دارھ از ای بو گند الڪل بھ هم میخورھ اون وقت توقع دارین بخورم؟😒
بابام گفت ناراحتے ندارہ ڪھ . الان خودم میرم برات لیوان بیارم و رفت 😰
مادر و خواهرم هیچے نگفتن فقط نگاھ ڪردن ....
واقعا داشتم بیچارھ میشدم . چارھاے جز فرار ڪردن نداشتم. تصمیم گرفتم از خونہ بزنم بیرون . ڪارے از دستم ساختہ نبود
نمیدونم چے شد ڪھ وقتی رفتم چادرمو برداشتم و سریع از خونہ رفتم بیرون زبون مادر و خواهرم بستہ شد و هیچے نگفتن😶
یعنے اصلا جلومو نگرفتن . فقط نگاھ ڪردن . منم سریع رفتم بیرون خونھ مادربزرگم 🖐🏻
دیگھ نفهمیدم چے شد .شب با هزار ترس و لرز برا اینڪھ بابام سوال جوابم ڪنہ ڪھ چرا رفتم برگشتم خونھ .
خیلے عجیب بود هیچڪس هیچے بهم نگفت . هیچے هیچے 😻🖐🏻
اینجا هم باز یھ معجزھ دیگھ از شھید ولایتے بود....
بگذریم. اینو میخوام بگم ڪھ زندگے سراسر آزمونھ و امتحان خدا . ببین رفیق اینو خدا خودش میگھ ڪھ هرڪے برام عزیزترہ بیشتر مورد امتحان قرارش میدم . (بھ وللھ تعریف از خود یا تز دادن نیست ڪھ یہو چندتا اعتقاد خراب فڪر بد نڪنن) پس بدون اگر دارے امتحان میشے خیلے خدا دوست دارھ . بدون دارے امتحان میدے ڪھ خدا بفهمھ آیا میتونھ برا شھادت بگیرتت یا نھ! شھامت مبارزھ و مقابلھ با شیطان رو دارے یا نھ!☝️🏾
اگرم ڪھ اصلا مورد امتحان قرار نمیگیرے بدون خیلے از قافلھ عقبے💔
بدون هنوز یھ مذهبے واقعے نیستے. بدون وقت بھ خودت اومدنھ....
امتحانات سختے در انتظارتھ رفیق 🖐🏻
#ادامھدارد...
#گذشتھاےبےرحم 💔
#قضاوتنڪنمومن ☝️🏻
🥰🥰 #روایت بخشنده ترین بخشنده