#حکایت ✏️
جزيره سرسبز و پر علف است كه در آن گاوی خوش خوراك زندگی می كند. هر روز از صبح تا شب علف صحرا را مي خورد و چاق و فربه می شود. هنگام شب كه به استراحت مشغول است يكسره در غم فرداست.آيا فردا چيزی برای خوردن پيدا خواهم كرد؟ او از اين غصه تا صبح رنج می برد و نمی خوابد و مثل موی لاغر و باريك می شود. صبح صحرا سبز و خُرِّم است. علفها بلند شده و تا كمر گاو می رسند. دوباره گاو با اشتها به چريدن مشغول مي شود و تا شب می چرد و چاق و فربه می شود. باز شبانگاه از ترس اينكه فردا علف برای خوردن پيدا می كند يا نه؟ لاغر و باريك می شود. ساليان سال است كه كار گاو همين است اما او هيچ وقت با خود فكر نكرده كه من سالهاست از اين علف زار می خورم و علف هميشه هست و تمام نمی شود، پس چرا بايد غمناك باشم؟
نفس آن گاوست و آن دشت این جهان
کو همی لاغر شود از خوف نان
سالها خوردی و کم نامد ز خور
ترک مستقبل کن و ماضی نگر
#مثنوی_معنوی
📻🌿 @Iran_gavi 🌿📻