eitaa logo
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
822 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
43 فایل
گویندچرادل‌به‌شهیدان‌دادی!؟ والله‌که‌من‌ندادم‌آنهابردند💚🌱 بگوشیم👇 https://harfeto.timefriend.net/17230456282329 کانال دوم @yaran_mehdizahra313 کپی‌رگباری‌؟حلالت‌رفیق 「ٺــــوَڶُــــــڌ۲۶آݕـــإݩ¹⁴۰¹❥︎」 「 اِݩقضا!؟تـﺄخداچہ‌بخـۈاهـد」
مشاهده در ایتا
دانلود
کاملاً مشخص است که صرف عمل به دستورات دینی مثل نماز خواندن و روزه گرفتن و قرآن خواندن و... کفایت نمی کند و راه گشا نیست.
در تاریخ فقط برای دو گروه گزارش شده که از خیمه هایشان زمزمه عبادت کردنشان مثل زمزمه زنبور عسل به گوش می رسیده است.(دَویٍ کَدَویٍ النَّحل) یکی خیمه های شهدای کربلا در شب عاشورا یکی هم خیمه های خوارج در جنگ نهروان یعنی دو جهبه کاملاً متفاوت و برعکس هم.
حضرت رسول صل الله علیه و آله و سلم برای جلوگیری از گمراهی امت اسلام ثقلین را معرفی فرمودند. قرآن بعنوان ثقل اکبر و ائمه معصومین بعنوان ثقل اصغر
مطالعه تاریخ اسلام به معنی مرور زندگی پیامبر و ائمه معصومین علیهم السلام شبیه تلاوت قرآن اثر نورانی بر وجود انسان می گذارد.
اساساً برای فهم صحیح و درست قرآن باید و الزاماً تاریخ زندگی پیامبر و ائمه معصومین علیهم السلام را تحلیل کرد و فهمید. این دو تا روز قیامت کنار هم هستند و از هم جدا نمی‌شوند.
ما محتاجیم که آیات قرآن کریم را مرور کنیم و همچنین محتاجیم که تاریخ زندگی پیامبر و ائمه معصومین علیهم السلام را مرور کنیم.
برای دست یابی به معرفت و حکمت، برای پیدا کردن سلامت فکر و دل چیزی که بیشتر از همه کلاس‌های اخلاق به انسان کمک می کند تاریخ اسلام است.
تاریخ اسلام، انسان را تربیت می کند و پرورش می دهد. تاریخ اسلام ، به انسان پاکی جان می دهد و نفس را تزکیه می کند.
اگر در کلاس اخلاق شرکت کنیم و در درس اخلاق حاضر شویم، یک سری موضوعات را یاد می گیریم که بعدش باید برویم و به کار بگیریم، یعنی باید به آن مطالب عمل کنیم ولی وقتی به محضر اهل بیت علیهم السلام برویم، همانجا اخلاقیات آدم را درست می کنند. تاریخ اسلام خیلی عجیب است.
مثل اینکه می گویند چند درصد مردم جامعه فقر آهن دارند، در مورد مسائل روحی و معنوی هم ما فقر تاریخ داریم و اطلاعات ما درباره تاریخ اسلام خیلی ضعیف است .
باید تاریخ بخوانیم ولی نه مثل مورخان که فقط به عدد و رقم و پوسته تاریخ کار دارند تاریخ بخوانیم، بلکه از تاریخ اسلام باید بهره بگیریم و آن را درک کنیم .
اگر تاریخ اسلام را درک کنیم، در واقع پیامبر و ائمه معصومین علیهم السلام را در کرده ایم. مهمترین حرف این است که تاریخ اسلام جلوه ظاهری و عملی مفاهیم نظری دین است .
مسلماً تاریخ اسلام بر کلاسهای اخلاق و عقاید ترجیح دارد. تاریخ اسلام به انسان انگیزه داده و او را به قله اخلاق و عقاید می رساند به شرطی که به طور عمیق تاریخ اسلام را تحلیل و بررسی کنیم .
رهبر عزیزمان می فرمایند که تاریخ اسلام را باید میلیمتر به میلیمتر تحلیل و بررسی کرد .
ان شاءالله در جلسات بعد درباره اینکه تاریخ را از چه دریچه ای می خواهیم ببینیم صحبت خواهیم کرد.
پایان جلسه دوم
با تشکر از توجه و لطف شما، التماس دعا
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_چهلم ] شیرینی و آبمیوه ای که خورده بودم مثل
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] تمام بدنم کج و کوله شده بود. بیش از دو ساعت آن هم ناپیوسته، نتوانستم بخوابم. صبح شده بود و منتظر دکتر بودیم که ببینیم حاج رسول را مرخص می کنند یا نه. حوریا و مادرش آمده بودند. چشمان پف کرده و صورت رنگ پریده ام نشان از شبی سخت می داد. محمدرضا هم آمد. حوریا سرسنگین بود و محمدرضا عبوس. اصلا محمدرضا برایم اهمیتی نداشت اما نمی دانم چرا رفتار حوریا آشفته و کلافه ام می کرد. حتی اگر سنگین و بی اهمیت هم نبود باز هم این دختر خیلی با من هم کلام نمیشد اما این رفتار سنگین را نمی توانستم تاب بیاورم. دوست داشتم به او ثابت کنم من از طرف کسی نیامده ام و قصد آزار کسی را ندارم. تمام حرکات من و حتی حرکات عادی حوریا زیر نظر دندان های ساییده شده ی محمدرضا بود و بهتر دیدم آنجا را ترک کنم. _ حاجی اگه اجازه بدید من میرم. _ زحمت افتادی حسام. می دونم بهت سخت گذشت، حلال کن. _ نفرمایید حاجی. شما خیلی به گردنم حق دارید. _ ماشین داری؟ _ نه... یعنی... حاج رسول حرفم را قطع کرد و رو به حوریا گفت: _ فرمانده، حسام رو برسون. خسته س همزمان با انکار من، محمدرضا هم ناخودآگاه زبان چرخاند و گفت: _ نمیخواد حاج آقا... و بعد دستپاچه خودش را جمع کرد و گفت: _ منظورم اینه خودم می رسونمشون. قبل از اینکه بر حسب توفیق اجباری، با این برج زهرمار همنشین شوم از حاجی خداحافظی کردم و بیرون زدم. چون نمیخواستم از محل سکونتم هم باخبر شوند. چقدر دوش آب ولرم لذتبخش بود. آب که به چشمم می ریخت، چشمم می سوخت. رگ های قرمز و ریز بیشتر سطح سفیدی چشمم را گرفته بودند. با همان حوله تنی روی تختم ولو شدم و چشم هایم را بستم. ساعت از ۱۴ میگذشت که بیدار شدم. هنوز بدنم درد می کرد اما انگار سرحال تر شده بودم. تدارک ناهار دیدم و چای تازه دمی برای خودم ریختم. گوشی را که نگاه کردم بیش از پنج بار افشین تماس گرفته بود. می خواستم رنگ بزنم که باز منصرف شدم. نمی خواستم مزاحم لحظات خوش او با النا باشم. دلم برای عروسکم تنگ شده بود و از پیاده بودن خسته شده بودم. امروز باید سری به تعمیرگاه می زدم و از وضع ماشینم با خبر می شدم. مغازه هم که... رها شده بود به امان خدا... زندگی ام به هم ریخته بود اما دلم راضی بود از این به هم ریختگی. انگار حسی سبک روی قلب سنگینم نشسته بود که هر لحظه تنفس را برایم راحتتر می کرد و تپش قلبم را آرامبخش تر. [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_چهل_ویکم ] تمام بدنم کج و کوله شده بود. بیش
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] ماشین را آوردم و سری هم به مغازه زدم. توی بیمارستان شماره موبایل حاج رسول را گرفته بودم. وقتی به آپارتمانم آمدم، یک راست به بالکن رفتم و برق های روشن خانه را دید زدم. خبر نداشتم حاجی را مرخص کرده اند یا نه. با موبایل حاجی تماس گرفتم و خبر ترخیص خود را به من داد و از من قول گرفت طی اولین فرصت فردا به منزلشان بروم. نزدیک ظهر بود که لباس پوشیدم و دسته گلی تهیه کردم و راهی شدم. حاج خانوم درب را به رویم گشود. _ سلام پسرم خوش اومدی. رسول خیلی وقته منتظرته. سلام دادم و وارد حیاط شدم. صدای حاجی از روی ایوان به گوش رسید _ حسامه؟ _ سلام حاجی. خوشحالم برگشتید خونه. _ سلام رفیق. چرا زحمت افتادی. چقدر دیر کردی! _ نسل ما تنبلا رو با خودتون مقایسه نکن حاج آقا، در حقتون ظلم میشه. _ بیا بشین که خیلی خوش اومدی. یه هفته مونده به ماه رمضان. خیلی وقت نداریم. خندیدم و گفتم: _ چه عجله ایه؟ من نخوام نماز خون و روزه بگیر بشم کیو باید ببینم؟! _ بیخود... با این حرفا خودتو دلسرد نکن. حاج خانوم چایی رو بیاره شروع می کنیم. عطر چای با نفس خوشبوی کلام حاج رسول در هم آمیخت و تمام وجودم گوش شد و حریصانه کلمات را که از حنجره اش بیرون می آمد، می قاپید. _ میخوام اول درمورد ماه رمضان و قبله یعنی نقطه ای که همه ی ما مسلمونا به سمتش می ایستیم و نماز میخونیم صحبت کنم. چرا به ماہ رمضان میگیم ماہ مبارک رمضان؟! مثلا تاحالا شنیدی بگن ماہ مبارک ذی القعدہ؟! دوتا دلیل دارہ که میگن ماہ مبارک رمضان. اول اینکه، این ماہ، ماہ نزول قرآن هستش (درسته که قرآن مدام به پیامبر نازل میشد و قرآن فقط در ماہ رمضان نازل نشدہ.اما در ماہ رمضان چیزی که تکه تکه اومدہ بود،یکبارہ بر پیامبر نازل شد)پس دلیل اول اینه که ماہ نزول قرآنه! یاد بنری افتادم که توی مسجد وصل کردیم«حلول ماه بهار قرآن مبارک» _ دوم اینکه ما ناخودآگاه توی ماه رمضان خیلی بهتر میشیم. مثلا توی ماہ رمضان نماز های اول وقتمون بیشتر میشه صله رحم بیشتر میشه. دروغ وغیبت کمتر میشه. تو خیابون به نامحرم کمتر نگاہ می کنیم! و چشمکی حواله ام کرد که مرا به خنده انداخت. _ ماہ رمضان کلا آدمای بهتری میشیم دیگه... ماہ رمضان دوتا شرافت داره یک؛ شرافت زمانی یعنی همون (زمان نزول قرآن) دو؛ شرافت رفتاری یعنی مردم تو این ماہ، خیلی ماہ میشن) قبله هم دو تا شرافت داره اول اینکه؛ این نقطه شریف ترین نقطه روی کرہ ی زمینه _منظورتون کدوم نقطه س؟ _ خانه کعبه رو میگم. قبله ی مسلمونا. به نظرت کعبه رو چه کسی ساخته؟ سکوت کردم. _ بعضیا فکر می کنن کعبه رو حضرت ابراهیم ساخته. نخیر !حضرت آدم ساخته ! همون روزهایی که از بهشت رانده شدن روی زمین، حضرت آدم از خدا فرمان میگیرہ که اینجا رو بسازہ. خانه کعبه رو حضرت آدم ساخت، حضرت ابراهیم اونو بازسازی می کنه. دوم اینکه؛ رفتار های ما یه شرافت اضافه و دوبلی به این نقطه میدہ (مثل رفتارهامون تو ماہ رمضان که گفتم) وقتی میلیون ها مسلمان در طول شبانه روز، رو به یک نقطه می ایستند، یعنی میلیون ها انرژی این نقطه رو بمب باران میکنه! ببین اینم دلیل علمی داره. بر اساس علم فیزیک، تو یه انرژی به سمت کعبه می فرستی، میلیون ها انرژی به سمتت برمیگردہ! ما یه انرژی میدیم، میلیون ها انرژی دریافت می کنیم ولی اگه هرکس به سمتی که دلش میخواد بایسته هیچ وقت این اتفاق نمیفته! صدای درب حیاط مرا از حرف های حاجی پرت کرد به سمت حوریا که با خستگی تمام مسافت حیاط را طی می کرد و چشمش که به من افتاد، اخمی کرد و زیر لب سلامی داد و به داخل خانه رفت. [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_چهل_ودوم ] ماشین را آوردم و سری هم به مغازه
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] _ ازش ناراحت نشو. دختر بی ادبی نیست. زیادی روی من حساسه. انگار راستی راستی برام مادر و فرمانده شده. وقتی از جبهه برگشتم این پا دیگه برام پا نشد. هم ماهیچه هاش رو ترکش برده بود هم عصبش نابود شده بود. اوایل بیش از حد نفسم اذیتم می کرد. امکانات نبود. کشور اوضاع سختی داشت. ازدواج نکردم. فکر می کردم هرکی زنم بشه بعد مدتی تنهام میذاره. تا اینکه خدا حاج خانوم رو سر راهم قرار داد. بعد ازدواج موافق نبودم بچه دار بشیم. نمی دونم چرا ایمانم ضعیف شده بود و فکر می کردم بابای خوبی نمیشم و حال و اوضاعم به غیر از زنم بچه هامم آزار میده. بازم خدا عنایت کرد بعد از چند سال که از ازدواجمون میگذشت، حوریا شد گل سر سبدمون. همیشه تنها بود و با پدر و مادری که خیلی اختلاف سن داشتن باهاش، بازی می کرد. نه خواهری نصیبش شد و نه برادری. فکر کنم به همین خاطر خیلی حساس شده و میترسه از دستمون بده و تنها بشه. اینا رو گفتم که رفتارشو توجیه کنم و ازش دلگیر نشی. اگر بحث تنهایی و ترس از دست دادن ها بود، من خوب میفهمیدم و درک می کردم. _ حسام گوش بده تا ناهار رو میارن این قسمت تموم بشه. _ من ناهار نمی مونم حاجی؟ _ اصلا حرفشم نزن. من منع بیرون رفتن شدم حتی مسجد. میگن هوا آلوده ست. حداقل هر روز تو میای هم بحثمونو تموم می کنیم هم از تنهایی درمیام. ناهار هم تا شروع رمضان، هم سفره خودمونی. من با این دو تا زن چی بگم بیست و چهار ساعته؟ و ریز و آرام خندید. انگار من هم از خدایم بود. نه اینکه بخواهم و یا عادت داشته باشم روی کسی آوار شوم اما چیزی مثل یک آهنربا مرا وصل می کرد به این منزل قدیمی، آهنربایی که نمی خواستم بدانم دلیل جذب و کشش آن حوریا بود یا حرف های حاج رسول. با حرف حاجی افکارم روی ایوان بازگشت. _ ما توی بحث هدف میگیم که باید بدونی تو زندگی به کدوم سمت و سو میخوای بری. یکی از درس های نماز در ایستادن رو به قبله اینه که خدا میگه بندہ های من، میخوام تو زندگی هاتون هدفمند باشین! بندہ ی من، باید تو زندگی برای خودت سمت و سوی مشخص داشته باشی نه اینکه بگی حالا به هر سمتی شد میریم! چرا میگم که هدفمندی یکی از درس های نمازہ؟ چون خدا میگه بااااید به سمتی مشخص بایستی و این شاه کلید بحث هدفه. در زندگی جهت خودت رو مشخص کن باید بدونی به کجا میخوای بری تا به جایی برسی. ما باید برای نماز خوندنمون نیت داشته باشیم. روایت داریم که اگه کارهای خوب رو برای خدا انجام بدیم ،هم مزد می گیریم هم مقام. چند وقت پیش چندتا خیر هزینه دادن جهیزیه گرفتیم چند نفرشون گمنام موندن چون برای خدا اون هزینه رو دادن و نخواستن خلق خدا اونا رو بشناسن پس هم خدا بهشون مزدشو میده هم مقامشون بالا میره در نظر خداوند. لبخندی به لبم آمد. _ پیامبر فرمودند معیار سنجش اعمال شما، نیت شماست ! نیت اول نماز یکی از درس های دانشگاہ بزرگ نمازہ. چه درسیه؟ این درسه که خدا میگه بندہ های من، میخوام یادتون باشه هرکاری توی زندگی می کنید. برای من باشه! _ رسول جان... خودتو خسته نکن. حسام هم گرسنه س. سفره رو بیارم یا میاید داخل؟ _ همینجا میخوریم. سفره را از حاج خانوم گرفتم و پهن کردم. حوریا نیامد. سیری را بهانه کرد و حاضر نشد. حاج خانم هم با نیامدن حوریا، داخل منزل به تنهایی غذا خورد که من و حاج رسول را به حال خودش بگذارد. حس بد و معذبی داشتم. فکر می کردم موجودی اضافه هستم که دختر این خانه میخواهد سر به تنم نباشد. بی اشتها چند قاشق خوردم و صبحانه مفصلی که نخورده بودم را بهانه کردم و عقب کشیدم. پرده ی پنجره ی اتاقی که کنار ایوان میخورد، تکانی خورد و من متوجه شدم. بی شک حوریا بود که انگار ما را دید می زد. دلم یک جوری شد. انگار چیزی توی دلم فرو ریخت و آب شد. چیزی مثل قند. _ ببخشید حاج رسول... اون پنجره اتاق دخترتونه؟ _ آره. چطور مگه؟ _ مثل اینکه دخترتون از حضور من حس ناامنی میکنه و نگران شماست‌. انگار گوشه پنجره بازه. میشه صداشون بزنید؟ حاج رسول مات و مبهم حوریا را صدا زد. حوریا هم روسری را روی سرش مرتب کرد و از پس پنجره نیمه باز سرک کشید. _ حوریا خانوم لطفا پنجره اتاقتون رو کامل باز بذارید و به بحث من و پدرتون گوش بدید. سرم را پایین انداختم و با حسی پیروزمندانه که انگار مچ کسی را گرفته بودم، منتظر ماندم حاج رسول بحث را شروع کند. [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_چهل_وسوم ] _ ازش ناراحت نشو. دختر بی ادبی ن
❢💞❢ ❢ 💌 . . [📖] رمان:《 》 [ ] نیم نگاهی به اتاق حوریا و پنجره باز آن انداختم. انگار او هم از خدایش بود با اینکه مچش را گرفته بودم، کنار پنجره نشسته بود و گوشه روسری نیلی رنگی که به سر داشت مشخص بود‌. _ مبحث بعدی مون تکبیرة الاحرام یعنی گفتن اللّہ اکبر. دستمون رو تا گوش میاریم بالا و میگیم اللہ اڪبر... ما یه زبان بین المللی داریم «زبانِ ایما و اشارہ» شما هر جای دنیا اینجوری دستت رو ببری بالا، یعنی: نه... هیج جای دنیا نیست که شما وقتی این کارو انجام بدی، بگن این دارہ میگه آرہ. و خندید و مراهم به خنده واداشت. _ ما اول نماز، یه نه بزرگ میگیم به کی؟ به چی؟ به شیطان. نفس. گناہ. شهوت پرستی. دنیا طلبی. مقام طلبی. به دنیا نه نمیگیمااا، دنیا خیلی هم خوبه، دنیا مزرعه ی آخرته ،ما اومدیم اینجا تا بکاریم و اونور درو کنیم. دو دستمونو که میاریم بالا پرت می کنیم پشت سرمون انگار داریم همه این بدی ها رو میندازیم پشتِ سر و میگیم که نمیخوامشون. پس چی میخوای؟! توی این حالت دست ها رو به آسمون نشانه میره و میگیم اللہ اکبر. خدایا تورو میخوام... تویی که انقدر بزرگی که قابل توصیف نیستی! دیدی هرچقدر از چیزی دورتر میشی و بالاتر میری اون چیز برات کوچیک میشه؟ مثلا هرچی از زمین بالاتر بری، چیزایی که روی زمین خیلی بزرگه برات کوچیک میشه. توی هواپیما که نشستی قشنگ تو دوتا انگشتت میگی آخی... تهران ریزہ میزه. این فضانوردا که تو فضا میرن میگن آخی... کرہ زمین چقدر ریزه. اللہ اکبر اول نماز همینه. میگیم خدایا میخوام خطاها رو، نفس پرستی هارو، گناہ هارو بریزم دور... اینارو نمیخوام! با تویی که غیر قابل وصفی، میخوام اوج بگیرم. میخوام اینقدر با تو اوج بگیرم که این چیزایی که رو زمین برای خیلی ها بزرگه ، واسه من کوچیک بشه! سرفه های حاج رسول شروع شد. لیوان آب را پر کردم و به دستش دادم. _ کافیه حاج آقا... نمیخوام دوباره حالتون بد بشه. منم اگه اجازه بدید باید برم محل کارم. کمی که حالش جا آمد با او خداحافظی کردم و از همانجا به مغازه رفتم. افشین از ماه عسل بازگشته بود. جوری بی قرار دیدنش بودم، که انگار حسام مغرور مرده بود و یک حسام مهربان دوباره متولد شده بود که هر لحظه بیقرار افشینی بود که همیشه او را بی اهمیت می انگاشت. بااوتماس گرفتم. _ سلام افشین خان. چه عجب که رضایت دادی! ظرف عسلتون تموم شد یا النا دیگه حوصله تو نداشت؟ _ بذار از راه برسم بعد شروع کن. افتخار دادین تماس گرفتین شاهزاده. ما که هرسری زنگ زدیم مخابرات جوابمون کرد... مشترک مورد نظر تحویل نمیگیرد. _ درگیر بودم هر بار هم که میخواستم زنگ بزنم می ترسیدم مزاحمتون باشم. _ نه بابا...چه با ادب! اگه می دونستم عامل بی ادبی هات خودمم، زودتر تنهات می ذاشتم و می رفتم ماه عسل. _ حرف زیادی نزن. میگم تازه دومادی مراعات میکنم. برنامه ی شام که ندارین. _ نه...میخوای بیای هوارشی سرمون؟ _ نخیر خسیس خان. میخوام با النا شام دعوتتون کنم. _ پس میاییم... وخنده ی بلندی سرداد. _ شعورداشته باش. یه کم تعارف کن. اصلا تو الان عیالواری. با خانومت هماهنگی کن. _ تو نمیخواد آداب عیالواری به من یادی بدی. تو الان فقط یه مجردی. آدرس رستوران را برایش فرستادم و قبل از اینکه آنها برسند ربع سکه ای خریدم و به رستوران رفتم و سر میز رزرو شده منتظر نشستم. [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
💕 ﮼𖡼 گر به همه عمر خویش⏳ با تو بر آرم دمی🌱 ﮼𖡼 حاصل عمر آن دم است👌 باقی ایام رفت…😉 /✍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
🌹یاد آوری اعمال قبل از خواب🌹 حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب : 👌😘 1. قرآن را ختم کنید (=٣ بار سوره توحید) 💙 2. پیامبران را شفیع خود گردانید (=۱ بار: اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین) 💛 3. مومنین را از خود راضی کنید (=۱بار: اللهم اغفر للمومنین و المومنات) 💞 4. یک حج و یک عمره به جا آورید ( ۱ بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر) ❤️ 5. اقامه هزار ركعت نماز (=٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ» ) 😍 آیا حیف نیست هرشب به این سادگی از چنین خیر پربرکتی محروم شویم ؟ -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------
🔻 فردا شب چشم از آسمان بر ندارید/ وقوع یک ماه‌گرفتگی بی‌تکرار تا ۱۹ سال آینده 🔹فردا جمعه ۱۵ اردیبهشت ساکنان ایران از ساعت ۱۸ و ۴۴ دقیقه شاهد ماه گرفتگی خواهند بود و به گفته مدیر انجمن نجوم آماتوری ایران، این رخداد عمیق‌ترین ماه گرفتگی نیمسایه است و تا ۱۹ سال دیگر چنین شرایطی تکرار نخواهد شد. ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 -------•••🕊•••------- @Iran_gavi🌱 -------•••🕊•••-------